۱، فرض کنید من ۱۵ میلیون تومان پول دارم، و این پولم رو می تونم به روشهای متفاوتی خرج کنم، می تونم اون رو بدم برای کودکان بیمار هزینه کنند، می تونم بدم برای حیوانات پناهگاه ساخته شود، می تونم بدم چهار نفر کارشون راه بیوفته و می تونم برای خودم هزینه کنم، این هزینه می تونه این باشه که برای خودم فلان وسیله یا وسایل رو بخرم، می تونه هزینه سفرم بشه به هر کجا که دوست دارم. بطور کلی این پول را بدون توجه به نحوه کسب آن می تونم هر طوری که برای من آرامش به همراه میاره یا حتی فکر می کنم آرامش برایم به همراه میاره و تمایل دارم خرج کنم و این آرامش و تمایل برپایه تفکر من طبقه بندی می شود.
هیچ کس با هیچ تفکری (چه موافق تفکر من و چه مخالف تفکرم) این اجازه رو نداره بخواد من رو بخاطر این تفکر محاکمه بکنه و فقط این اجازه رو داره که محل مصرف پیشنهادی خودش رو معرفی بکنه...
۲، یک گروه مثلا روشنفکر داریم که هرچیزی که رنگ و بوی مذهب داشته بدون توجه به اینکه اصلا چی هست و اصلا ارتباطی بهشون داره یا نه محکوم کرده و به بدترین وجه ممکن زیر سوال می برند و اصلا پذیرش شنیدن موضوعی برخلاف تفکرات خودشون را ندارند، نمونه بارز این موضوع را این روزها می توان در مراسمات عید قربان دید، که اصلا با هیچ منطقی این نوع دیالوگ سازگار نیست و در عمل تناقضات زیادی دارد، چرا که معمولا پایه این مخالفت ها بر ۳ موضوع قرار دارد اول مخالف کشتن حیوانات که اون موقع مشکل تناقض با مصرف انواع گوشت توسط اکثر آدمهای روی کره زمین وجود دارد، دوم مخالفت با نحوه قربانی کردن که حداقل از دید یک فردی که هر دو نحوه کشتن حیوانات را هم در مراسم قربانی و هم در سیستم کشتارگاهی دیده قربانی کردن یک امر انسانی تری نسبت به کشتارگاه های مختلف می باشد. سوم نوع مصرف گوشت قربانی که اگر فردی به نذر یا موضوع مذهبی آن اعتقاد داشته باشد می تواند به آن رنگ و بوی مذهب و اعتقادی بزند و اگر هم نداشته باشد، ساده ترین دیدگاهی که می توان به این موضوع داشت نگاه کشتار و تقسیم گوشت به صورت مجانی بین افراد آشنا یا غریبه می باشد که این موضوع نیز چون جنبه اعتقادی و تفکری پیدا می کند هیچ کس با هیچ تفکری (چه موافق تفکر من و چه مخالف تفکرم) این اجازه رو نداره بخواد من رو بخاطر این تفکر محاکمه بکنه...
۳، من به عنوان یک انسان تا جایی آزادی عمل در عمل به اعتقادم را دارم که این عمل به اعتقاد به فرد دیگری که به اون موضوع اعتقاد دارد و یا ندارد صدمه ای وارد نکند، و اگر من بخواهم از طرف یک تفکری صدمه ای به من وارد نشود اول باید کاری به آن تفکر نداشته باشم، در اینجا سه سیستم که ایجاد مشکل می کند اتفاق می افتد اول من با تفکری که مخالف تفکر من است کاری ندارم و اون به من کاری دارد، دوم من ابتدا به ساکن آن تفکر مخالف را انگولک کرده و سپس کنار کشیده و فریاد وا مظلوما سر میدهم، سوم هر دو تفکر با هم به جنگ همدیگر می رویم تا یکی مغلوبه شود و کنار بکشد.
در اینجا نکته با اهمیت قانون است، که ممکن است متاسفانه بر خلاف بسیاری از تفکرات ذهنی قانون سرزمینی از تفکری خاص حمایت کند و یا قانون گذاران و سردمداران سرزمینی تفکر خاصی را برتر از دیگر تفکرات بدانند و آن را ارجح تر از بقیه تفکرات بدانند که این امر در اکثریت موارد به خاطر آن تفکر خاص نیست بلکه به خاطر حس و نیاز به قدرت طلبی و سلطه طلبی ذاتی انسان است که این امر و اتفاق با هر تفکری به وقوع می پیوندد. برای جلوگیری و مقابله با این امر تنها سه راه وجود دارد یا مبارزه با آن سلطه جویی ( و نه تفکر) حاکم که طبق آزمایش استانفورد افرادی که بعد از آن هم به قدرت رسیدند همان مسیر را در پیش می گیرند، دوم خروج از سرزمین و سکونت در سرزمینی که این مشکل وجود نداشته باشد و یا تفکر حاکم تفکری منتاسب با تفکر فردی باشد چرا که طبق اصول اولیه وقتی فرد در سرزمینی سکونت دارد بطور طبیعی قوانین آن سرزمین را پذیره و حداکثر تلاشش را برای اجرای و عمل به آن قوانین هرچند دارای مشکل بکار گیرد به عنوان نمونه در تهران پل صدر دارای محدودیت سرعت ۷۰ کیلومتر در ساعت در طول شبانه روز است، اگر تمایل به استفاده از این پل وجود دارد باید این قانون را (هرچند بی معنی در ساعات خلوتی مسیر) رعایت کند وگرنه کنترلهای نامحسوس و محسوس (دوربین های کنترل سرعت) به کررات فرد و خودروی او را جریمه می کنند اگر فرد تمایلی به رعایت این قانون (محدودیت سرعت )ندارد می تواند از مسیری دیگر (زیر پل و یا مسیرهای جایگزین) استفاده نماید. سوم خم کردن قانون و تغییر درست قانون و حاکمان به سمتی که تفکرات خودشان را به دیگران دیکته نکنند که این امر با توجه به میزان صبر فرد و سلطه طلبی حاکم سرزمین و همچنین قدرت تفکر فرد بستگی دارد. باید توجه داشت هیچ تفکری ۱۰۰ درصد کامل و درست نیست.
۴، قانونی در طبیعت است به نام اثر پروانه ای، همین قانون را نیز می توان برای تغییر یک فرهنگ نادرست به سمت فرهنگ درست تفسیر کرد بدین گونه که هر قدم نادرست در جهت تغییر مثبت یک فرهنگ می تواند منجر به تغییرات کنترل نشده و ناخواسته و بعضا نا مطلوب آن فرهنگ شده که در اکثر موارد جبران پذیر نمی باشد به همین دلیل بیشتر قدرت تغییر در جامعه و فرهنگ جامعه در اختیار قشر متفکر جامعه قرار دارد، اولین نشانه این قشر متفکر پذیرفتن و شنیدن و تاب آوردن نظر مخالف با عقیده خود و یا نقد عقیده خود است و دومین نشانه این افراد توجه به نکات اساسی و اصولی به جای حواشی مسئله است، بطوری که هم نکات اساسی دیده شود و هم نکات حاشیه ای ولی درجه اهمیت و رنگ موضوعات با هم فرق دارند سومین نشانه آن مطالعه متناوب و اصولی تفکرات مختلف می باشد، هنگامی جامعه ای دچار سقوط فرهنگی و اضمحلال اجتماعی می شود، که افرادی جای افراد متفکر جامعه را بگیرند که تاب شنیدن حرفهای مخالف تفکر خود را نداشته باشند و نحوه عمل این افراد به گونه ای باشد که موضوعات حاشیه ای رنگ بیشتری از اصل موضوع بگیرد به عنوان مثال در یک شعر به جای توجه به اصول شعر و یا توجه به قواعد عروض به طول شکلی مصرع ها توجه شود و یا به جای توجه به محتوای یک متن به رعایت اصول نگارشی همچون نیم فاصله دقت شود. و وای به حال فرهنگ و جامعه ای که متفکران ( یا به قولی روشنفکران) آن جامعه افرادی از این دست باشنوچد و افرادی از این دست را احترام و مراد خود قرار داده و افراد مخالف عقیده خود را حتی به وسیله توهین سرکوب کنند...
- ۰ نظر
- ۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۱