سالهاست که فانوسم در کنج خاک گرفته پستوی خانه ام در انتظار خبری خوش در حال مرگ است....
سالهاست که نفتش پریده و دیگر نفتی نماندع که برآن کنم و بر سر در خانه شعله بر زبانش دهم تا سخن براند از روشن بودن دل بر سر اتفاقی خوش.
سالهاست که دگر فانوسی بر سر در خانه های شهرم نمی بینم.
سالهاست که دیگر خنده ارزان نیست، خنده ای از ته دل.
سالهاست تا بخواهی پوزخند و زهر خند و ریش خند؛ اما دریغ از یک خنده پاک، کاش می شد جُست و قابش کرد و به دیوار کوبیدش، به یادگار روزهای شاد...
سالهاست که نفتش پریده و دیگر نفتی نماندع که برآن کنم و بر سر در خانه شعله بر زبانش دهم تا سخن براند از روشن بودن دل بر سر اتفاقی خوش.
سالهاست که دگر فانوسی بر سر در خانه های شهرم نمی بینم.
سالهاست که دیگر خنده ارزان نیست، خنده ای از ته دل.
سالهاست تا بخواهی پوزخند و زهر خند و ریش خند؛ اما دریغ از یک خنده پاک، کاش می شد جُست و قابش کرد و به دیوار کوبیدش، به یادگار روزهای شاد...
- ۴ نظر
- ۱۶ دی ۹۰ ، ۱۳:۰۰