باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سفر به انتهای شب» ثبت شده است

تا وقتی در جنگ هستی میگویند که وقت صلح اوضاعت بهتر میشود، آنوقت این امید را مثل آبنبات می می‌مکی، در خالی که ربطی به آب نبات ندارد و مزه کثافت میدهد.
اول ها جراتش را نداری، حرفش را بزتی مبادا حال دیگران بهم بخورد، هر چه باشد آخر تو هم آدم خوبی هستی و بعد روزی می آید که جلوی همه کاسه کوزه ه را می شکنی و دگیر دلت از هرچه هست بالا می آید، ولی فقط همه میگویند آدم بی تربیتی هستی. فقط همین.
سفر به انتهای شب، سلین
  • باد سرکش
لحظه هایی هست که تنهای تنها میشوی و به آخر هر چیزی که ممکن است برایت اتفاق افتد می رسی،  این آخر دنیاست.  خود غصه،  غصه تو دیگر جوابگویت نیست و باید به عقب برگردی،  وسط آدمها،  هرکه میخواهد باشد.  در این جور لحظه هابه خودت سخت نمیگیری،  چون حتی به خاطر اشک ریختن هم باید به آغاز هر چیزی برگردی،  به جایی که همه دیگران هستند.
« سفر به انتهای شب »
  • باد سرکش
واقعا کسی نیست بتواند در مقابل موسیقی مقاومت کند. با قلب نمیشود کار دیگری کرد،  باید با رغبت تقدیمش کرد.  پشت هر موسیقی باید سعی کرد آن آهنگ بدون نتی را که برای ما ساخته شده شنید،  آهنگ موسیقی مرگ را.
« سفر به انتهای شب »
  • باد سرکش
دنبال فریاد هایی که شنیده ای همیشه فریادهای دیگری هم هست که نشنیده ای یا نفهمیده ای...
« سفر به انتهای شب،  سلین »
  • باد سرکش
آدم به سرعت پیر میشود.  انهم بدون اینکه برگشتی در کا  باشد.  وقتی بدون اراده به بدبختی عادت کردی و حتی دوستش داشتی،  آنوقت متوجه قضیه میشوی. طبیعت از تو قوی تر است.  تو را در قالبی امتحان میکند و آنوقت دیگر نمی‌توانی از آن بیرون بیایی،  نقشت و سرنوشتت را بدون اینکه بفهمی کم‌کمک جدی میگیری و بعد وقتی سر برمیگردانی،  می بینی که دیگر برای تغییر وقتی نیست.  سرتاپا دلشوره شده ای و برای همیشه به همین شکل ثابت می مانی.
سفر به انتهای شب،  سلین
  • باد سرکش
خوابیدن مردم غم انگیز است،  پیداست که غمشان نیست که همه چیز همانطور که هست باشد یا نباشد،  پیداست که از خودشان نمی پرسند چرا آنجا هستند و بزایشان علی السویه است.  هر حالی که باشند می خوابند،  بی فکر،  مثل سیب زمینی بی رگ و به هیچ چیز فکر نمی کنند،  و همیشه وجدانشان راحت است.
و بدتر از همه این است که آنانی که فکر میکنند،  دائم از خود می پرسند فردا چطور قدرتی پیدا میکنی که دوباره همان کاری را که دیروز کرده ای و از مدتها پیش غیر از آن کار نکرده ای،  ادامه دهی،  از کجا قدرتش را پیدا میکنی که این کارهای پوچ،  این هزاران نقشه که راه که به هیچ کجا نمی رسند،  این تقلاها برای بیرون آمدن از فلاکت خرد کننده،  تلاشهایی را که همیشه مرده زاد به دنیا می آیند،  پیش ببری،  و این همه به خاطر اینکه یک بار دیگر به خودت ثابت کنی که سرنوشت لاعلاج است،  که هر شب باید پای دیوارت و زیر دلشوره فردا که هر بار شکننده تر و کثیف تر از روز پیش است سقوط کنی.
شاید هم پیری آب زیر کاه باشد که می آید و تهدیدمان میکند.  دیگر آنقدر ساز نداری که زندگی را با آن برقصانی،  موضوع این است.  همه جوانیت به انتهای عالم کوچیده تا در سکوت بمیرد.  واقعیت احتضاری است که تمامی ندارد و واقعیت این دنیا مرگ است. باید بین دروغ و مرگ یکی را انتخاب کرد.
و اگر خودکشی نمیکنی بهترین کار بیرون رفتن است یک جور خودکشی در مقیاس کوچکتر که هر کسی با تریاق های کوچک خودش و روش خاص خود بر آن چیره میشود.
سفر به انتهای شب،  سلین
پ.ن: پس همه به یک شکلی در حال خودکشی هستند.
  • باد سرکش
آدم ممکن است کورمال کورمال از وسط اشکال مبهم خاطرات بگذرد و لابلایش گم بشود.  تعداد آدمها و اشیایی که در گذشته آدم دیگر حرکتی ندارند،  دیوانه کننده است.
زنده هایی که در دخمه های زمان سرگردانند،  چنان کنار مرده ها خوابیده اند که انگار یک سایه واحد بر سر همه شان افتاده.
همچنانکه پیر می شوی دیگر نمی دانی مرده ها را در ذهنت زنده کنی یا زنده ها را.
سفر به انتهای شب،  سلین
  • باد سرکش
ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺑﻲ ﺧﻂﺮ اﺳﺖ, ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺮ ﻫﺮ ﺟﻨﺒﻪ ﺩﻳﮕﺮﻱ اﺯ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻏﻠﺒﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ و اﻧﮕﻴﺰﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻱ ﺧﻮﺩ ﻣﺸﺨﺺ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ و ﺭاﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ.
ﺳﻔﺮ ﺑﻪ اﻧﺘﻬﺎﻱ ﺷﺐ, ﺳﻠﻴﻦ
  • باد سرکش
ﻫﻤﻪ چیز را می توان راست و ریس کرد،  چه جنایت باشد چه مکافات.
سفر به انتهای شب،  سلین
  • باد سرکش