باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم» ثبت شده است

چندیست که در کشور ما ظاهر ها جای باطن ها را گرفته و عملا در دهه محرم بیشتر از اینکه مردم به دعا مشغول باشند به فحش و نفرین مشغولند.

اوضاع ایران و تهران به طور خاص کاملا مشابه شهر حلب است که مولانا در دفتر ششمش توصیف میکند، بدون مقدمه شما را دعوت می کنم به مطالعه این بخش از اشعار مولانا جلال الدین محمد بلخ

روز عاشورا همه اهل حلب

باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم

ماتم آن خاندان دارد مقیم

ناله و نوحه کنند اندر بکا

شیعه عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلمها و امتحان

کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره‌هاشان می‌رود در ویل و وشت

پر همی‌گردد همه صحرا و دشت

یک غریبی شاعری از ره رسید

روز عاشورا و آن افغان شنید

شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد

قصد جست و جوی آن هیهای کرد

پرس پرسان می‌شد اندر افتقاد

چیست این غم بر که این ماتم فتاد

این رئیس زفت باشد که بمرد

این چنین مجمع نباشد کار خرد

نام او و القاب او شرحم دهید

که غریبم من شما اهل دهید

چیست نام و پیشه و اوصاف او

تا بگویم مرثیه ز الطاف او

مرثیه سازم که مرد شاعرم

تا ازینجا برگ و لالنگی برم

آن یکی گفتش که هی دیوانه‌ای

تو نه‌ای شیعه عدو خانه‌ای

روز عاشورا نمی‌دانی که هست

ماتم جانی که از قرنی بهست

پیش مؤمن کی بود این غصه خوار

قدر عشق گوش عشق گوشوار

پیش مؤمن ماتم آن پاک‌روح

شهره‌تر باشد ز صد طوفان نوح

گفت آری لیک کو دور یزید

کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید

چشم کوران آن خسارت را بدید

گوش کران آن حکایت را شنید

خفته بودستید تا اکنون شما

که کنون جامه دریدیت از عزا

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان

زانک بد مرگیست این خواب گران

روح سلطانی ز زندانی بجست

جامه چه درانیم و چون خاییم دست

چونک ایشان خسرو دین بوده‌اند

وقت شادی شد چو بشکستند بند

سوی شادروان دولت تاختند

کنده و زنجیر را انداختند

روز ملکست و گش و شاهنشهی

گر تو یک ذره ازیشان آگهی

ور نه‌ای آگه برو بر خود گری

زانک در انکار نقل و محشری

بر دل و دین خرابت نوحه کن

که نمی‌بیند جز این خاک کهن

ور همی‌بیند چرا نبود دلیر

پشتدار و جانسپار و چشم‌سیر

در رخت کو از می دین فرخی

گر بدیدی بحر کو کف سخی

آنک جو دید آب را نکند دریغ

خاصه آن کو دید آن دریا و میغ

  • باد سرکش
باز هم محرم شروع شد، و باز هم تکیه هایی در گوشه کنار هر کوچه و خیابان.
باز هم مردم سیاه پوشی که گِل بر سر میگیرند و مقتل ورق میزنند و روضه ای می خوانند و اشکی می ریزند تا سالی دگر و محرمی دگر همه چیز را کناری می نهند...
باز هم مزاحمتهای این ده روز و مرگ بیمارهای پشت کاروان دسته های عزاداری مانده و باز هم علامتهایی که هر سال بزرگتر از پارسال....
باز هم چشم و هم چشمی هایی که هر سال بیشتر از پارسال می شود و باز هم غرق شدن در اسرافهایی که غذای متبرک او را در زباله دانی می ریزند و باز هم حرص های سیرهای چشم و دل گرسنه ای در پشت درب ها برای یک ظرف بیشتر...
در داستان محرم آن سال؛ عباس در ظهر داغ با لبی تشنه با خون فریاد وفای به عهد بر می آورد و علی اکبر و عبدالله و قاسم و حبیب شانه به شانه هم پیمان سوم "لبیک؛ اللهم لبیک؛ لبیک لا شریک لک؛ لبیک" را عاشقانه بار می بندند و ظاهر را فدای باطن می نمایند و یا مسلم بهای جوانمردی خود را در خانه هانی، به علت پای بندی به اصول مولایش و رسولش با خون خود می پردازد و آن را زنده نگه می دارد و هر کدام از یاران حسین هر زمان که پیمان اول "ایاک نعبد و ایاک نستعین" را با خدا می بندند که "تنها عبد او باشند و فقط از او استعانت بطلبند" پیمان دوم را هم با حسین و در کنار آن قرار داده و با حسین بیعت می کنند و سر بر راه بیعت خویش می نهند...
در داستان محرم ۱۴۰۰ سال بعد مردمان به یاد ان حماسه فرق بر خون می نشانند از ضربت قمه ها و گِل بر سر میگذارند و این گوساله های سامری را که بر سر دست بلند کرده و کله های اژدهای فلزی را بر آن قرار داده و آن را به انواع پر و پارچه های مختلف می آرایند و عَلَمِ نهضت او را به عَلَمِ زورآزمایی تبدیل کرده اند و وفای به عهد و پیمان را با تزویر رو ریا جایگذین می نمایند و گریه مظلوم را در گلو خفه می کنند و به ظالم اجازه جولان می دهند و خوشحالند باز هم محرمی دیگر توانستند به جای وفای به عهد فقط گریه و زاری و بر سر زدن های خود را انجام دادند و دوباره می توانند به چهره های واقعی خود برگردند و همه چیز را فراموش کنند تا محرمی دیگر و سالی دیگر...
در روز عاشورا می توانیم جامه ای سرخ بپوشیم و فریاد برآوریم که این سرخی، نشانه ی پیروزی خون بر شمشیر است که درس آن را از حماسه ی کربلا آموخته ایم.
می توانیم لباسی سر تا پا سفید بپوشیم و با صدایی بلند بگوییم، این کفن است که پوشیده ایم تا عهدی باشد بین ما و حسین(ع) که در راه ادامه ی نهضت حق طلبانه و ظلم ستیزانه اش، برای شهادت همیشه آماده ایم.
می توان سیاه پوشید به نشانه غم ناشی از دست دادن حسین و مصایب حسین.
در این روز می توان لباسی سبز پوشید و گفت این به نشانه ی آن است که نهضت حسینی خزان مظلومان را بهار کرده و نوید این پیروزی، بهار اندیشه را برای بشریت به ارمغان آورده است.
می توان زرد پوشید و گفت ما به خزان نشسته ایم؛ چرا که بعد از عاشورا، بهارانسانیت، تابستان را پشت سر نگذاشته به خزان رسیده است.
می توان...
می توان خندید و شادی و پایکوبی کرد و فریاد «شهیدان زنده اند» را سر داد و نشان داد که از اعماق وجود مسروریم؛ چرا که آنان نمرده اند و نزد خداوند روزی آسمانی دارند و جاودانگی الهی، متعلق به آنان است.
می توان بر سر زد و شیون نمود که چرا همرزم حسین(ع) نبوده ایم و این افتخار را نداشته ایم تا هم رکاب او باشیم.
می توان گونه های خود را به رنگ سرخ درآورد تا یزیدیان، زردی روی ما را که در خزان نامردمی ها به زردی گراییده است، نبینند؛ همانگونه که منصور حلاج با خون خود گونه هایش را سرخ نمود تا روی زردش را دشمن ظالم نبیند.
می توان خاک بر سر ریخت که شایسته ی انسان خفّت زده است و بگوییم ما نیز نسبت به راه حسین(ع)، خوار و ذلیل هستیم و از این ذلت باید بر سر خود خاک بریزیم.
می توان عَلَم دار شد و زور بازوی خود را به رخ دیگران کشید، بساط زورآزمایی به پا کرد و بر این مبنا که عَلَم کدام دسته از همه بزرگ تر و سنگین تراست شهرت آفرید و همچنین می شود سنگین ترین عَلَم ها را بلند کرد و گفت، این به نشانه ی عَلَم نهضت اوست که هر چقدر سنگین باشد آن را بر دوش خواهیم کشید.
می توان هزاران کار کرد اما...
به قول مولانا
ببین که چه ریسیده ایم، دست کِه لیسیده ایم    تا کـه چنیـن لقـمـه ها، ســوی دهـان آمـدند...
و سخن آخر آنکه کاش وقتی که در آیینه عاشورا نگاه می کنیم و به آن مَن ِ حقیقی می نگریم، بانگ سر ندهیم که من و من ها، در روز و روزهای عاشورا، حسین و حسین ها را تنها گذاشته ایم و آن ها در مصاف با یزیدیان زمان خود، مظلومانه به شهادت رسیده اند و من و من ها شریک جرم هستیم در ریخته شدن خون آن ها، زیرا که در جایی، حتی سکوت نیز شرکت در وقوع جرم است. و این فکر لرزه بر اندام ما نیاندازد و تصور شریک جرم بودن در ریخته شدن خون حسین خواب را از چشمان ما دور نکند...
بادی از سوی بزرگان:
‫من اگر در بهشت باشم، ولی به من بگویند حق نداری جهنم را به این بهشت ترجیح دهی، از آن بهشت بیرون می روم. «ژان روستان»
 
  • باد سرکش