باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمدرضا لطفی» ثبت شده است

شب بود.
روی زمین گلیمی پهن.
و در دو طرف آن مخده ای
دو نفر آمدند روی سن و نشستند روی مخده ها.
او کمی تنومند بود و البته خوش سیما، با ریش جوگندمی، بینی برش خورده که صورتش را زیبا جلوه میداد و دلنشین میکرد.
پیرمردی بود با سلوک خاص خویش...
مضراب تار را در دستش چرخاند و بی هوا زخمه اول را به تار زد. کمی سکوت و آنگاه دو زخمه پیاپی...
این آغازی بود بر پیش درآمد راست پنجگاه...
درّاب زد و به پایین دسته رفت. با مهارت پرده می گرفت و می نواخت...
در خلسه روحانی خویش صدای بی مانند تارش در گوش ها می پیچید و در اذهان رقص می کرد.
بداهه نوازی ها ادامه یافت تا آنجا که نوبت آواز رسید...
این اولین برخورد زنده من با او بود، بعد ها دوباری که او را دیدم هربار دلنشین تر از قبل...
صدای تارش بسیار دلنشین و مطلوب بود و هر زخمه مضراب، زخمه ای بر روح می زد.
او محمدرضا لطفی، فردی که به نظر من نام خود را در کنار نام استادان خود همچون علی اکبرشهناز ماندگار کرد، بود.
امروز صبح نیز دوازدهم اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و نود و سه، استاد محمدرضا لطفی درگذشت و صدای دیگر طنین انداز نخواهد بود...
  • باد سرکش