باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نانوایی» ثبت شده است

۱- پیرمردی آمد توی صف ایستاد، زمانی این پیرمرد مسئول بود، الان هم یه مسئولنیت تشریفاتی داره. زمانی به زور با حذف و بیرون کردن چند نفر فرستادنش توی دار و دسته خمیرگیر اما اینقدر بد بود که خودش روش نشد و اومد رفت کنار شاطر به عنوان ناظر به شاطر، اما کم کم نظر شاطر ازش دور شد.
۲- روزی سه نفر با هم اعتلاف کردند و قرار شد یکیشون بره توی صف، اما سه نفری بلند شدند رفتند توی صف تا که نفری یه نون بگیرند و برگردند.
۳- طرف زندانی بود، مرخصی گرفت اومد توی صف تا که مثلا نشون بده که میشه هر کسی بیاد توی صف.
۴- یکی رو اوردن توی صف، هیچ کس هم جرات نمیکنه از صف بندازتش بیرون ، چرا که اونی که اوردتش توی صف زمانی نظرش به نظر شاطر نزدیک بوده ولی الان داره برای خودش پشت دخل هر کاری بخواد میکنه.
۵- یکی رو گفتن بیا برو توی صف، عقل به خرج داد نیومد توی صف.
۶- داداش اونی که پشت دخل بود اومد توی صف شروع کرد به داداشش فحش دادن، تا که دل شاطر رو به رحم بیاره و بزارن توی صف بمونه.
۷- دو تن نیز دفعه قبل احساس خطر کردند و آمدند اما نگذاشتند این بار در صف حضور پیدا کنند...
۸- یکی هم ازش پرسیدند از مسئول دخل اجازه گرفتی اومدی توی صف، برگشته جواب داده، من از خدام اجازه گرفتم!(لطفا پیدا کنید خدای ایشان را)
» شاید ادامه داشته باشد«
  • باد سرکش