درباره فیلم قصه ها: غصه های تلخ
قصه های رخشان بنی اعتماد در واقع ۷ فیلم کوتاه است با بازیگرانی که عموما از بازیگران گزیده کار سینمای ایران هستند، به همین دلیل او در ابتدای فیلم قصه ها می گوید: «فیلم قصهها ساخته نمیشد مگر، به همت جمعی از خانواده سینمای ایران و حمایت "شیرین دیباج"».
این فیلم راوی صادقی برای وقایع تلخ روزگار ما می باشد، بطوریکه جواد طوسی در یاداشت خود درباره فیلم می گوید: «این فیلم در حوزه سینمای اجتماعی فیلمی متعهدانه و عدالتخواهانه است و هیچ مشکل ارزشی و اخلاقی ندارد و نگاهی غمخوارانه به اقشار فرودست و آسیب پذیر دارد.» فیلم قصه ها اگر چه راوی بدون رودربایستی تلخی ها جامعه ماست اما آدم ها و شخصیت هایی وجود دارند که درسخت ترین شرایط ایمان خود به خدا رااز دست نمی دهند. در جایی از فیلم یکی از شخصیت ها در دیالوگی می گوید: «شاید خدا شما را وسیله قرار داده تا مشکل ما حل شود.» یا در اپیزود دیگری از فیلم که به ماجرای سرنوشت نوبر کردانی شخصیت اصلی فیلم روسری آبی می پردازد در نامه ای که به او نوشته می شود به شکل ظریف و زیر پوستی به موضوع ایمان به خدا اشاره می شود.
قصه ها گذر به هفت موقعیت از زندگی آدمهایی است که در شرایطی شبیه به بسیاری از ما و آدمهای دیگر جامعه روزگار می گذرانند. شخصیت ها و آدمهای فیلم همان آدمها و شخصیت های فیلم های قبلی بنی اعتماد همچون خارج از محدوده، روسری آبی، زیر پوست شهر، گیلانه، خون بازی و ... و فیلم درباره قهرمان های این فیلم ها پس از سالها می باشد که مشکلات آنها رنگ عوض کرده ولی تمام نشده واین نشان میدهد که اجتماع ما نیاز به زیرساختهای بسیاری دارد تاشاهددگرگونی وتغییرات درمشکلات آنها باشیم اما جوهره پاک انسانیت درتک تک کاراکترهای بنی اعتماد قابل دیدن بود.
»» امکان لو رفتن داستان فیلم
۱- اپیزود اول این فیلم (شب تهران)، ادامهای از سرگذشت شخصیتهای فیلم «زیر پوست شهر» است. معصومه که در «زیر پوست شهر» به دلیل کتکی که از برادرش به خاطر دیر آمدن به خانه خورده و از خانه فرار کرده است، همچنان آواره خیابانهاست. او که بزرگتر شده، شبانه با بچهای در بغل که از شدت تب میسوزد، سوار ماشین عباس پسر همسایه قدیمیشان میشود تا با تمایل به خودفروشی پولی دست و پا کند. عباس، معصومه را میشناسد، اما معصومه به روی خودش نیاورده و وقتی عباس برای گرفتن داروی تببر از ماشین پیاده میشود، معصومه نیز فرار میکند.
۲- اپیزود دوم فیلم(هرتآباد) داستان زندگی محمدجواد حلیمی است. کارمند ساده دولت که پس از سالها اجارهنشینی، با زدن از نان شب خانوادهاش، آلونکی در حاشیه پایتخت به نام هرتآباد دستوپا میکند. او حالا بازنشسته شده و به دنبال پیگیری عودت هزینه عمل به اصطلاح خودش «موضع خاص» است، اما مسئول دولتی رسیدگی به این درخواست، نه تنها حوصله خواندن پرونده را ندارد و به حلیمی میگوید تا برایش خلاصه تعریف کند، بلکه به جای گوش دادن به سخنان ارباب رجوع، مشغول اساماسیبازی و صحبت کردن با معشوقهاش دربارهی رنگموهایش میشود. مسئولی که معتقد است: «مردم باید راهحل مشکلاتشان را در خودشان پیدا کنند. این معنی ارباب رجوع است».
حلیمی حاضر نیست تا برای پیگیری درخواستش، توسط کمیسیون معاینه شود و به قول خودش، «جلوی هرکس و ناکس شلوارش را پایین بکشد».
لوکیشن دیگر این هرتآباد داخل متروی تهران است. خواهر و برادر برای اخاذی از پدر حاجیبازاری هوسباز خود، او را تهدید میکنند که اگر پول را ندهد، فیلم بیناموسی دخترش را پخش میکنند.
۳- ایپزد سوم (کمپ)، کمپ ترک اعتیاد دختران است. دراین کمپ ترک اعتیاد، آشپزی به نام نرگس (عاطفه رضوی) نیز حضور دارد. او که به دلیل سوختگی، صورتش را با روسری بسته، وقتی در حرم سرگردان بود، برای کار به کمپ معرفی میشود. حالا شوهر معتادش (صابر ابر) بعد از سه ماه او را که از خانه رفته است با پرسوجو در کمپ پیدا میکند. نرگس افشا میکند که شوهرش مرتب او را به باد کتک میگرفته، آبجوش به صورتش پاشیده، اما نادر با لحنی نادم و التماسگونه به نرگس میگوید که به خانهاش برگردد؛ چراکه غیر از او کسی را ندارد.
۴- در اپیزد چهارم (از نفس افتاده) برای وثیقه پسر کوچکش که در فیلم قبل در بحبوحه انتخابات مجلس ششم، در فعالیتهای انتخاباتی شرکت کرده و کارش به کلانتری کشیده شده بود، این بار معترض به نتیجه انتخابات ریاستجمهوری ۸۸ و تحتتأثیر القای توهم تقلب و به قول طوبی، «مثل جوونای دیگه رفته حرفشو بزنه، بدبخت بیچارهای مثل من که تو این مملکت هیچ کوفتی نداره باید عزیزش اون تو بپوسه؟»
۵- در اپیزود پنجم (دوربین)،طوبا مادر عباس ، همچنان گرفتار و درمانده به دنبال گرفتن حقوق عقبماندهاش از کارخانه است و از نامه نگاری هیچ نتیجه ای نگرفته(ارجاع به ابتدای اپیزد هرت آباد) همراه کارگران معترض، با مینیبوس راهی یکی از نهادها جهت اعتراض میشوند که با سرکوب مسئولان مواجه میشوند؛ کارگرانی که به قول طوبی، نه پارتی دارند و نه کارت از فلان نهاد و فلان گروه.
۶- اپیزود ششم فیلم (یک نامه) نوبر کردانی که به صیغهی یک کارخانهدار میانسال به نام «رسول رحمانی» درآمده بود و پس از آنکه ماجرا رفتهرفته به گوش دو دختر حاجرسول رسیده بود، او را از خانه بیرون انداخته و حاجرسول را برای معالجه به خارج برده بودند، حال چند سالی است همسر رضا، کارگر کارخانه حاجرسول، شده است. حاجرسول حالا فوت کرده است و وکیلش را با یک نامه به در خانه نوبر میفرستد.
۷- اپیزود آخر فیلم (عشق)، جایی که نوبر به نقش پرستار بیمارستان دختر کمپ را که خودکشی کرده است، سوار ماشین حامد میکند. حامد که دانشجوی ستارهدار و اخراجی از یکی از بهترین دانشگاههای کشور است، ناامید از پیدا کردن کار، به مسافرکشی روی آورده است. او با ماشینش گاهی در اختیار کمپ است و در این بین، به سارا علاقه پیدا میکند. سارای «خونبازی» که با کمک مادرش بالاخره توانسته اعتیادش را ترک کند و در کمپ به دخترانی نظیر خود کمک میکند.
دیالوگ دو نفره و نفس گیر بین حامد و سارا، نه تنها خسته کننده نبود بلکه به شدت قابل تامل و تفکر بود و نگاه و بیان های این نسل را به خوبی و واقعیت نشان داد.
در «قصهها»، مستندسازی با بازی «حبیب رضایی» رصدگر مشکلات شخصیتهای فیلم(در چهار اپیزد حضور دارد) است؛ گرچه مسئولان دولتی تمایلی به نمایش مشکلات زندگی مردم و ناکارآمدی در ادارات ندارند، اما حامد دست از تلاش برای نمایش مشکلات موجود در جامعه برنداشته و در سکانس پایانی میگوید: «هیچ فیلمی، هیچوقت، تو هیچ کُمُدی نمونده، بالاخره یه روز، یه جایی دیده میشه؛ چه سازندهاش زنده باشد، چه مرده»
در پایان می توان گفت که فیلم بنی اعتماد در مورد جامعه ای است که مناسباتش کم کم «فردیت» ها را از بین می برد و عمل گرا ها را در نهایت در خود حل می کند. بدون کوچکترین روزنه امیدی، فیلم روایتگر این سیاهی هاست.