باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

۵۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باد شرقی» ثبت شده است

چند وقت پیش دوست عزیزی، از من خواسته بود راه و طریقت مبارزه ام را بنویسم، متاسفانه نشد، آن را بنویسم تا به امروز...
  1. دانش با خرد خیلی فرق دارد. در مبارزه خردمندانه مبارزه کن.
  2. سعی کن با کفش های حریفت حتی یک بار راه بروی.
  3. ممکنه تموم عمرت رو خواب باشی و هرگز نفهمی.
  4. از چیزهای درونت نترس، آنها تنها چیزهایی هستند که داری.
  5. مردم آنگونه که فکر میکنند نیستند، فکر می کنند که هستند. مغز انسان یک عضو واکنشی است و بارها فکر تو را از هر چیزی پر میکند و این افکار بسیار روی تو اثر دارند. در مبارزه فکرت را از آشغال ها خالی کن، انها چیزهایی هستند که فکرت را از چیزهای که اهمیت دارند منحرف می کنند.
  6. خرد در زمان و مکان مناسب به دست می آید و برایش قیمتی است، سعی نکن آن را کمتر از قیمت حقیقی اش به دست آری.
  7. یک جنگجو، هدفش را ول نمیکند، بلکه عشق را در آن جستجو می کند. جنگجو بودن به معنای کامل بودن؛ پیروز بودن، سالم بودن نیست؛ بلکه به معنای آسیب پذیر بودن است.
  8. جنگجو نگاه می کند و در لحظه عمل میکند و احمق تنها واکنش نشان می دهد، شروعی نمی خواهد فقط عمل کن.
  9. هیچ گاه با تمام نیرویت وارد مبارزه نشو، همیشه مقداری از آن را نکه دار؛ شاید تا مبارزه بعدی وقتی نباشد.
  10. همیشه یک راه فرار جلوی چشم دشمنت بگذار، وگرنه با نیرویی شگفت انگیز به تو حمله خواهد نمود. اما نگذار از آن یک راه استفاده کند.
  11. در مبارزه مانند آتش نباش، که تر و خشک را با هم بسوزاند.
  12. همیشه به پشت سرت نگاه کن، شاید راهت اشتباه باشد.
  13. از تاریخ درس بگیر. اما در تاریخ نمان و یادت باشد که تاریخ را فاتحان می نگارند.
  14. روحیه شادت را حفظ کن؛ چرا که به تو قدرت می دهد که جلو بروی. حتی وقتی که شکست خوردی.
  15. عاشق شو و به خاطر عشقت مبارزه کن، بدتر از مبارزه بدون هدف؛ مبارزه به دلیل هدفی کوچک است.
  16. روشهای دو مبارزه ات هیچ گاه شبیه هم نباشد، اگر راهی جدید پیدا نکردی؛ دست از مبارزه بکش و نگاه کن، حتما راهی جدید پیدا می کنی.
  17. همیشه مشورت کن و و به تمامی حرف ها گوش بده؛ اما نگذار کس دیگری به جای تو تصمیم بگیرد، در زمین مبارزه تنها تو هستی که مبارزه می کنی.
  18. همیشه برای بهتری وجود دارد سعی کن با خرد به آن برسی.
  19. تا جایی که ممکن است نجنگ و سعی کن هیچ گاه شروع کننده مبارزه نباشی.
  20. مسئله ای که راه حل نداشته باشد؛ مسئله نیست. دروغ است.*
  21. با هرکس در حد لیاقت خودش بجنگ. بیشتر از آن اتلاف انرژی است.**
  22. هرگز هیچ لحظه ای عظیم تر از ان لحظه ای که می آید نیست.***
  23. مبارزه ای که اتفاق افتاده است، دیگر تمام شده. بچه ها به دنیا می آیند و انها که به دنیا امده اند دیگر بچه نیستند.
  24. در مبارزه پای مقدسات را وسط نکش. اعتقادات هر فردی برایش مقدس است، پس به اعتقادات حریفت احترام بگذار.
  25. مخالف انچه نمی دانی نباش، و با چیزی که برایت معنا ندارد تا زمانی که با او دمخور نشده ای و نشناخته ای و به نظرت درست نیامد؛ نجنگ.
  26. همواره سعی کن دقیق باشی.
  27. زندگی سه قانون دارد:
  • همه چیز تغییر می کند.
  • زندگی یک معماست؛ سعی نکن آن را حل کنی.
  • هرروز شاید روز آخر باشد، ان را به تمامی زندگی کن.
 
پی نوشت: در مورد موارد ۲۰ و ۲۱ و ۲۲ بعدا بیشتر توضیح خواهم داد.
بعدا نوشت: شاید بعدا این پست را کامل‌تر شود.
  • باد سرکش
روزگاری شده است که اینجا سنگ هم می پوسد.
روزگاری شده است که مردان به جای رعایت حریم زنان ، آنان را به رعایت حریم حریم وا می دارند و خود حریم آنان را می شکنند.
روزگاری شده است که زنان سرزمینم را تنها برای پس انداختم بی هوا ویا با هوای بچه می خواهند و احساسش را به سادگی به بازی میگیرند.
روزگاری شده است که حق حیات یک زن در این سرزمین یا شوهر کردن است یا داشتن سپرست قانونی و یا مرگ.
روزگاری شده است که زنان سرزمینم باید عطر اخلاق و نجابت و شرافت و غیرتشان در جهان بپیچد تا بوی تعفن بی اخلاقی و بی نجابتی و عدم شرافت و بی غیرتی مردانش، مردمان را خفه نکند.
روزگاری شده است که هنگامی که یک مرد به یک دختر حمله می کند زنان محافظه کار جلوتر از مردان به دختر حمله کرده و به او صدمه می زنند.
روزگاری شده است که مردانگی مردانش به زورگویی به زنان و لای پایشان محدود شده است.
روزگاری شده است که سنگ می پوسد...
  • باد سرکش
معروف است که گویند در جامعه ای که عکس رهبرانش از اندازه یک تمبر پستی بزرگتر شد آن جامعه به استبداد رهنمون است و در انتها جنایت کار.
اما من می گویم که در جامعه ای که نهاد های مدنی مستقل نباشد این اتفاق می افتد،  و نه هر نهاد مدنی مستقلی و نه هر نوع حزبی. اگر در حزبی فقط و فقط یک نفر (چه به طور رسمی و چه غیر رسمی) در راس باشد و اراده آن یک نفر منحصرا حاکم بر تمام تشکیلات، برنامه ها و هدفهای آن حزب باشد. آن حزب منحط است و منحرف و ان یم نفر بیمار منحرف فاسد جنایتکاری است که جز مصیبت هیچ به انسانیت پیشکش نمی کند.
این است که تنها یکی از این نوع نهاد های مدنی کافیست برای هر جامعه ای که آن در مقام قدرت قرار گیرد و به سوی استبداد و جنایت به پیش می رود و مردم را به چنان سکوتی وا می دارد که کوها و صحراها بهلرزه می افتند و. از پس ان سکوت غُر است که برای ملت باقی می ماند....
  • باد سرکش
باز هم محرم شروع شد، و باز هم تکیه هایی در گوشه کنار هر کوچه و خیابان.
باز هم مردم سیاه پوشی که گِل بر سر میگیرند و مقتل ورق میزنند و روضه ای می خوانند و اشکی می ریزند تا سالی دگر و محرمی دگر همه چیز را کناری می نهند...
باز هم مزاحمتهای این ده روز و مرگ بیمارهای پشت کاروان دسته های عزاداری مانده و باز هم علامتهایی که هر سال بزرگتر از پارسال....
باز هم چشم و هم چشمی هایی که هر سال بیشتر از پارسال می شود و باز هم غرق شدن در اسرافهایی که غذای متبرک او را در زباله دانی می ریزند و باز هم حرص های سیرهای چشم و دل گرسنه ای در پشت درب ها برای یک ظرف بیشتر...
در داستان محرم آن سال؛ عباس در ظهر داغ با لبی تشنه با خون فریاد وفای به عهد بر می آورد و علی اکبر و عبدالله و قاسم و حبیب شانه به شانه هم پیمان سوم "لبیک؛ اللهم لبیک؛ لبیک لا شریک لک؛ لبیک" را عاشقانه بار می بندند و ظاهر را فدای باطن می نمایند و یا مسلم بهای جوانمردی خود را در خانه هانی، به علت پای بندی به اصول مولایش و رسولش با خون خود می پردازد و آن را زنده نگه می دارد و هر کدام از یاران حسین هر زمان که پیمان اول "ایاک نعبد و ایاک نستعین" را با خدا می بندند که "تنها عبد او باشند و فقط از او استعانت بطلبند" پیمان دوم را هم با حسین و در کنار آن قرار داده و با حسین بیعت می کنند و سر بر راه بیعت خویش می نهند...
در داستان محرم ۱۴۰۰ سال بعد مردمان به یاد ان حماسه فرق بر خون می نشانند از ضربت قمه ها و گِل بر سر میگذارند و این گوساله های سامری را که بر سر دست بلند کرده و کله های اژدهای فلزی را بر آن قرار داده و آن را به انواع پر و پارچه های مختلف می آرایند و عَلَمِ نهضت او را به عَلَمِ زورآزمایی تبدیل کرده اند و وفای به عهد و پیمان را با تزویر رو ریا جایگذین می نمایند و گریه مظلوم را در گلو خفه می کنند و به ظالم اجازه جولان می دهند و خوشحالند باز هم محرمی دیگر توانستند به جای وفای به عهد فقط گریه و زاری و بر سر زدن های خود را انجام دادند و دوباره می توانند به چهره های واقعی خود برگردند و همه چیز را فراموش کنند تا محرمی دیگر و سالی دیگر...
در روز عاشورا می توانیم جامه ای سرخ بپوشیم و فریاد برآوریم که این سرخی، نشانه ی پیروزی خون بر شمشیر است که درس آن را از حماسه ی کربلا آموخته ایم.
می توانیم لباسی سر تا پا سفید بپوشیم و با صدایی بلند بگوییم، این کفن است که پوشیده ایم تا عهدی باشد بین ما و حسین(ع) که در راه ادامه ی نهضت حق طلبانه و ظلم ستیزانه اش، برای شهادت همیشه آماده ایم.
می توان سیاه پوشید به نشانه غم ناشی از دست دادن حسین و مصایب حسین.
در این روز می توان لباسی سبز پوشید و گفت این به نشانه ی آن است که نهضت حسینی خزان مظلومان را بهار کرده و نوید این پیروزی، بهار اندیشه را برای بشریت به ارمغان آورده است.
می توان زرد پوشید و گفت ما به خزان نشسته ایم؛ چرا که بعد از عاشورا، بهارانسانیت، تابستان را پشت سر نگذاشته به خزان رسیده است.
می توان...
می توان خندید و شادی و پایکوبی کرد و فریاد «شهیدان زنده اند» را سر داد و نشان داد که از اعماق وجود مسروریم؛ چرا که آنان نمرده اند و نزد خداوند روزی آسمانی دارند و جاودانگی الهی، متعلق به آنان است.
می توان بر سر زد و شیون نمود که چرا همرزم حسین(ع) نبوده ایم و این افتخار را نداشته ایم تا هم رکاب او باشیم.
می توان گونه های خود را به رنگ سرخ درآورد تا یزیدیان، زردی روی ما را که در خزان نامردمی ها به زردی گراییده است، نبینند؛ همانگونه که منصور حلاج با خون خود گونه هایش را سرخ نمود تا روی زردش را دشمن ظالم نبیند.
می توان خاک بر سر ریخت که شایسته ی انسان خفّت زده است و بگوییم ما نیز نسبت به راه حسین(ع)، خوار و ذلیل هستیم و از این ذلت باید بر سر خود خاک بریزیم.
می توان عَلَم دار شد و زور بازوی خود را به رخ دیگران کشید، بساط زورآزمایی به پا کرد و بر این مبنا که عَلَم کدام دسته از همه بزرگ تر و سنگین تراست شهرت آفرید و همچنین می شود سنگین ترین عَلَم ها را بلند کرد و گفت، این به نشانه ی عَلَم نهضت اوست که هر چقدر سنگین باشد آن را بر دوش خواهیم کشید.
می توان هزاران کار کرد اما...
به قول مولانا
ببین که چه ریسیده ایم، دست کِه لیسیده ایم    تا کـه چنیـن لقـمـه ها، ســوی دهـان آمـدند...
و سخن آخر آنکه کاش وقتی که در آیینه عاشورا نگاه می کنیم و به آن مَن ِ حقیقی می نگریم، بانگ سر ندهیم که من و من ها، در روز و روزهای عاشورا، حسین و حسین ها را تنها گذاشته ایم و آن ها در مصاف با یزیدیان زمان خود، مظلومانه به شهادت رسیده اند و من و من ها شریک جرم هستیم در ریخته شدن خون آن ها، زیرا که در جایی، حتی سکوت نیز شرکت در وقوع جرم است. و این فکر لرزه بر اندام ما نیاندازد و تصور شریک جرم بودن در ریخته شدن خون حسین خواب را از چشمان ما دور نکند...
بادی از سوی بزرگان:
‫من اگر در بهشت باشم، ولی به من بگویند حق نداری جهنم را به این بهشت ترجیح دهی، از آن بهشت بیرون می روم. «ژان روستان»
 
  • باد سرکش
اولین باری که خبر آمنه را شنیدم در میان خیل عظیم اخبار آن روزها گم شد ولی داستان پیگیری مردانه این دختر باعث شد که توجهم به اخبار پرونده او و اکثر تحلیل هایی که این ور و اونور شنیده می شد جلب شود. هنگامی که حکم قصاص اعلام شد و اجرایی، بسیار خوشحال شدم که حداقل کسی توانست در این دستگاه دادگر بیدادگر، توانسته است گوشه ای از داد خود را بگیرد. اما این خوشحالی دوام نداشت. (به نظر من) به علت فشار های جامعه آخر سر آمنه مجبور شد از قصاص چشمان بگذرد. ان زمان در وبلاگ "نُت صفر" گفتم که از این گذشت ناراضیم ولی این حرف هم در میان شوق گذشت و خوشحالی اینکه این گذشت نشان دهنده خوی انسانی آمنه است و غیره گم شد. حتی خاتمی نیز بر این گذشت آمنه متنی نگاشت، همه خوشحال بودند و از دل آمنه هم فقط خدا خبر دارد که آیا با رضایت گذشت کرده و یا با اجبار...
بعد از گذشت آمنه نیز به همراه پرونده اش در لابلای اخبار سه هزار میلیار تومان و ماجرای فوتبال و ... گم شد تا اینکه خبری کوتاه در ایسنا و مردمک این پرونده را برایم گشود...
"آمنه بهرامی، دختری که حدود هفت سال پیش با اسیدپاشی خواستگارش بینایی‌ خود را از دست داده، می‌گوید ندانسته رضایت‌نامه‌ای را امضا کرده که به موجب آن، برای همیشه از گرفتن دیه دو چشم خود محروم شده است."
حال کحا هستند آن افرادی که شعار انسانیت می دادند؟ کجا هستند آنان که مخالف قصاص بودند؟ کجا هستند...
احتمالی ترین آینده قابل پیش بینی این پرونده این است که بعد از ۵ سال تبعید بدون در نظر گرفتن ماده ۶۹۶ قانون اساسی پسر آزاد می شود و به ریش آمنه و خانواده آمنه می خندد ودیگر اسیدپاشان آینده، درس میگیرند که سیستم قضای این کشور به نفع پر رو است و نه مظلوم...
سخنان مادر اون پسر تو گوشم زنگ می زند... " پسرم مقصر نیست، آمنه می خواست قبول کنه..."

به دنیایی که مردانش عصا از کور می دزدند
من ز خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم

  • باد سرکش
۱- حدود لیاقت ها فقط در عمل شخص می شود. هیچ نالایقی در دنیا پیدا نمی شودکه خود لایق کاری و بیش از این لایق بسی کارهای نپندارد. در حقیقت شاید زمانی همینطور بوده است.
زمان لیاقتها را می سازد و نابود میکند و عمل لیاقتها را محک می زند...
۲- مردم هر کشوری لایق همان چیزی هستند که دارند. اگر بیشتر می خواهند باید لیاقت خود را بالا ببرند و برای خواسته شان تلاش کند، وگرنه هیچ کس چیزی به دست او نمی دهد.
۳- دولت جایی نمی خوابد که آب از زیرش رد شود و کمر درد بگیرد. کمردرد، درد مردم و حق تاریخی مردم. اگر مردم بخواهند که از این درد خلاص شوند باید دستشان را بر روی زانوان خود بگذارند و حرکت کنند. هرگاه ملتی حرکت نکرد، یعنی به این درد راضی است و خود لایق آن درد.
  • باد سرکش
در شهری که زندگی می کنم، اسلام حاکم است.
در شهری که زندگی می کنم، اسلامی حاکم است که اسلام نیست.
در شهری که زندگی می کنم، که اسلامی حاکم است که به کمونیسم شبیه تر است.
در شهری که زندگی می کنم، که اسلام ِکمونیست حاکم است.
در اسلام عشق تبلیغ می شود و مبنای هر چه عشق است و نه چیز دیگر... اما در شهر من عشق ممنوع است، هیچ رابطه ای جز برای ازدواج قابل درک نیست. هرکسی که عاشق شود باید ازدواج کند و حتی اگر عاشق نشد نیز باید، تا عشق بعدا به وجود آید!
تنها هدف ازدواج درست کردن بچه است و شاید تربیت درست آنها و خود آنهادر مراتب بعدی قرار گیرند، اگر ظاهر بینی و بقیه چیزها بگذارد
در اینجا همه چیز باید قانونی باشد، و هر عشقی که قانونی نباشد عشق نیست.
در اینجا اگر دختر در کنار پسر در دانشگاهش بنشیند، پنبه را در کنار آتش قرار داده شده ولی اگر در خیابان به دختری تجاوز کنند مهم نیست!
در انیجا حرف زدن در مورد لذت جنسی ممنوع است مگر آنکه پای مسایل پزشکی در میان باشد. حتی اگر زدن و شوهر ندانند شب اول را چگونه سر کنند!
در اینجا نیوری انتظامی به جای ایجاد امنیت برای مردم، امنیت می آورد برای غیر مردم!
در اینجا حریم خصوصی یعنی جایی که هر کسی که می تواند در آن سرک بکشد.
در اینجا دوست داشتن و عشق ممنوع تر از قتل است.
در اینجا اگر دست یک فاحشه در دست باشد راحتتر در خیابان راه می رود تا با عشقت کنار به کنار!
در اینجا اگر عاشق باشی سر چوب پاره سرخ خواهی کرد...
  • باد سرکش
ما ملت غُریم، ملت ناله، برای هر چیزی غُر می زنیم، برای آب، برای غذا، برای هوا، برای نبود ماشین، برای ترافیک،برای گرانی، برای ارزانی، برای وعده‌ها، برای کارها، برای سرعت اینترنت، برای...
از صبح تا شب می نالیم، چرا که بی کاریم! اگر ملتی در حال تولید باشد فرصتی برای غُرزدن و نالیدن پیدا نمی کند...
جالب آن است که در طول تاریخ تمامی تغییرات و مثلا موفقیت‌ها را هم با همین غرزدن بدست آوردیم، اگر بشود آنها را موفقیت و تغییر اساسی نامید. آنقدر غُر می زنیم و می‌نالیم که نظام حاکم دِق می کند کمرش می شکند. هیچ کاری هم به نوع حکومت نداریم، غُر میزنیم، می نالیم و آنقدر به خود مشغول می شویم که بعد از مدتی می بینیم حکومت پس افتاد و حکومتی دیگر آمده و باز هم سرمان به درون لاک های فرو می کنیم، و باز شروع می کنیم به غُر زدن و باز هم تکرار این چرخه و چرخه های دیگر...
ما ملت جَویم، با یک کشمش گرمیمان می کنیم و با یک مویز سردی، کاری نداریم که کی چی می گه، پشت سرش سینه می زنیم و هرکسی هم که با اون در اون لحظه مخالفت کنه به بدترین مجازات ها می رسونیم، به قیمت مرگ پشت ماشین و درشکه افرادی که اسمشان معروف است می دویم و هزاران نمونه دیگر...
پی نوشت:: من و تو و او ندارد تا وقتی که اکثر جامعه این گونه است، فرقی نمی کند که فرق می کنی، مهم این است که با تفاوت، تغییری مثبت در همسایه ات، هم کارت، دوستت و ... پدید بیاوری. نه آنکه در هنگام همراه بودن با آنان هم رنگ آنان و یا بی رنگ باشی...
  • باد سرکش