باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

۳۰۴ مطلب با موضوع «باد» ثبت شده است

سکه به قصد گوشه ای فرار کرد
تا که خون دخترک بر دستانش ننشیند
اما
ناگهان پایی بر سرش فرود آمد...
  • باد سرکش
در فرهنگ اسلام لعنت نه تنها مکروه که به نوعی حرام است،
لعنت در لغت به معنای سلب نعمت است، و در حقیقت به این معناست که خدایا من بنده به تو امر می کنم که رحمتت را از دیگر بنده ات، به هر دلیلی که من بنده تشخیص میدهم...
حال ببینیم چقدر افرادی که دایه دار دین هستند، دیگران و افرادی که با آنها مخالفند را نفرین می کنند...
 
دیگه خیلی کم وقت می کنم به اینجا سر بزنم از همه دوستان پوزش می طلبم...
  • باد سرکش
می‏دانی چطوری است سیمین جان؟ از کاغذهایت - گرچه چیزی نمی‏نویسی - پیداست که تو هم حال مرا داری، ولی این هم هست که برای غصّه‏ های تو مفرّی و یا مفرهایی هم هست که جلب توجّهت را می‏کند و نمی‏گذارد زیاد ناراحت باشی. و اینقدر دیدنی هست که خیلی چیزها را از یادت می‏برد. از کاغذهایت پیداست. خودت نوشته بودی‏که حالت "بهتر از آن است که متوقع بودی." بدان که بهتر هم خواهد شد....
بهتر خواهد شد مخصوصا در سفر رسیدن دوباره به جلالت، به جلالی که خسی شد در میقات نگاهت...
هیچ می‏دانی که یک همچه سفری تو را چقدر کامل خواهد کرد؟ و مرا ناقص...
بانوی سرزمین سرگردانی ها که حتی نتوانستند سرزمین سرگردانی ات را ببیند...
تو جزء آخرین های آن پیامبران طلایی ادبیات بودی.
و جزء آنان که نگذاشتند رسالتت را کامل کنی...
امشب جلال شادمان است و با چشمانی غم بار شادی جلالت را پاس می دارم...
بانوی سپید موی، سووشونت گرامی باد...
  • باد سرکش
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
این متن به مناسبت گرامی داشت مردی نگاشته شده… مردی که بزرگ در برابرش کوچک بود، مردی صبر در برابرش خورد می شد، مردی که علم در برابر خردش به زانو در می آمد، مردی که بود، چرا که بود…
سال ۸۵ بود سالی که اولش خیلی خوب و آخرش خیلی بد…
تو تیر ماه بود که فهمیدم یکی که خیلی دوستش دارم بیماری سختی گرفته و برای اولین بار واژه سرطان رو با تمام وجودم درک کردم، برای اولین بار درک کردم که وقتی می گن سرطان بجز هزینه درد هم داره یعنی چی، برای اولین بار مردی رو دیدم که با وجود ریختن آتیش تو جونش حاضر نمی شد خم به ابرو بیاورد و هنوز کار خود را خود انجام می داد، برای اولین بار مردی را دیدم که با وجودی که روی تخت بیمارستان بود هنوز هم حلال مشکلات بقیه بود، برای اولین برای درک کردم تنها نام یک مرد؛ بودش وجودی یک مرد م یتواند ستونی باشد برای لختی ایستادن. برای اولین بار دیدم مردی را که در زیر بار مشکلات، در زیر فشار درد هنوز هم به فکر خانواده اش است… برای اولین بار با تمام وجودم درک کردم آ دَم یعنی چه…
نمیخواستم باور کنم مردی که برای من اوج مردانگی آدمها، مردی که برای من اوج تیپ و شخصیت و بزرگی بود، روزی روی تخت بیمارستان باشه، مردی که روی همون تخت باز هم مشکلات اطرافیان رو رفع میکرد، مردی که آنقدر بزرگ بود که بودنش و اطمیانن از بودنش باعث می شد جمع کوچیک خانواده همگی شاد بشن… مردی که…
بهمن ۸۵ سرطان به قلب رسید و CCU و هزاران قصه، تو اون مدت ۳ بار بیشتر تو CCU نرفتم، بار اول تنها چند لحظه طول کشید، نمی خواستم مردی رو که با تمام وجودم می پرستیدم رو زیر چندین لوله و سیم ببینم تا هنوز چهره اش، چهره همون فردی باشه که تو خاطره ام  دارم، بار دوم اول اسفند بود و خداحافظی برای سفر دانشجویی به مشهد که همزمان شده بود با چراغ روشن کردن اون مرد. و آخرین نصیحتش؛ آخرین نصیحت از فردی که تمها نصیحتهای اونو می شنیدم… رفتم مشهد و برگشتم حالا آنجا چی شد و چی نشد بماند، ۴ اسفند ساعت ۱۲-۱ بود که رسیدم تهران، و بار آخری بود که رفتم و دیدمش و بغلش کردم و گریستم…
ساعت ۷ شب بود که با خبری؛ مغزم یخ کرد… زمان ایستاد و تمامی همراهی هایش، تمامی هم دلی هایش از جلوی چشم گذشت…
ساعت ۷ شب روز چهارم اسفند سال یک هزار و سیصد و هشتاد و پنج؛ زمانی ست که روزگار برایم نوشته بود برای توقف، برای درک خالی شدن پشت، برای دیدن همیشگی جای خالی اش…
  • باد سرکش
عشق محصول ترس از تنها ماندن نیست
عشق فرزند اضطراب نیست
عشق آویختن بارانی به نخستین میخی که به آن دستمان می رسد نیست
عشق فقط در رختخواب به وجود نمی آید
عشق برای به بند کشیدن نیست
عشق اگرچه از بطن شوریدگی می روید اما مثل عدد قانون پذیر است و باقی.
عشق اگر چه قانون پذیر است اما قانونش قانون زندگیست و قانون زندگی را باید زندگی کرد نمی توان یاد گرفت...
عشق مانند عدد است، خودش وجود دارد اما نمی توانی لمسش کنی خودش به خودی خود غیر قابل درک است، باید با کمک چیزی، کسی آن را درک کنی و اولین شرط آن این است که آن چیز یا کس را بازیچه قرارش ندهی...
  • باد سرکش
سخن از عشق بسیار گفته اند و می گویند، سخن من نیز یکی از این هزاران سخن در این مقال که
حتی گوشه ای از آن را نیز این هزاران بیان نمیکند...
عشق دریایی است بی نهایت وسیع و عمیق که هرکس به قدر خود از این دریا کاسه ای بر می دارد و
بر کنارش می نشیند. رسیدن به دریا خود مسئله ای است سخت و از آن سختتر ماندن در کنار آن
است و حفظ کاسه در جریانهای دریا.
هنگامی که کاسه ای از آب برگرفتی و لبی با آن تر کردی، دریا در تو جاری می شود، البته بی نهایت
عظیم را در جایی کوچک محدود نتوان کرد و چون بینهایت حد نمی پذیرد، خود جزئی از بینهایت می
شوی در حد ادراک خود و در حد خود از مظروف پر خواهی شد.
اما گفتم سختتر از رسیدن و پرشدن و غرقه شدن، ماندن در کنار آن است. که حلق عشق در برابر
حفظ عشق مسئله ای نیست و عاشق شدن را حرفه بچه ها نماید در مقابل هنر عاشق ماندن، مهم
شکوه عشق است و دوام آن. عشق از وقتی که کاسه بر آب زدی، همان کاسه سفالین است که
سفالگری آن را با خاکستر وجود عاشق و اشک دیده او آفریده باشد و با شعله هجران عاشق آن را
پخته باشد. کاسه ای که زمان به آن اعتبار می بخشد حتی به بند خورده اش، که هر بند جای
شکستی است بر دل عاشق،.
عشق خاطره نیست، عشق جاریست در زمان حال و وصل مرگ عشق در رکاب دارد که اگر اینگونه بود
و عاشق شدی و رسیدی به آدمی که می باید و می خواهی به او برسی و آنگاه برایت هیچ اهمیتی
نداشت؛ این نامش عشق نیست، که اوج شهوت است و تن خواهی صرف و جنون تخلیه. و اگر عاشق
شدی و رسیدی به آدمی که می باید و می خواهی به او برسی و بند زدی(هر بندی) این شهوت
قدرت است و نه قدرت عشق که تو را به او رسانیده است.
فرقی بین درای عشق مجنون و فرهاد و حلاج و بویزید و جنید و شبلی نیست، چرا که عشق یکیست
و بینهایت است و بی حد، و هیچ بی حدی را نمیتوان حد نهاد مگر آنکه او را محدود کنی...
هنگامه وصل خسرو به شیرین همان هنگامه ای است که حلاج فریاد ان الحق سر داد...
نوای قدرت بخش به حلاج بر بالای دار همان نوای توان بخش به فرهاد است در هنگام کندن کوه...
و همه اینها در ظاهر دوتاست و در باطن یکی، باطنی که هیچگاه کهنه و بدون مصرف نمی شود...
  • باد سرکش
...شما را به حرمتِ کلامی که می دانید ارزشش بی پایان است، شما را به آن شُکرِ واجبی که باید برای صوتِ بی مانندتان به جای آورد قَسَم می دهم که بیشتر بخوانید از دردهایِ ما. از زَجرِ سیال و امیدی که هر روز بیشتر رنگ به ناامیدی می بازد. بیشتر بگویید چه گذشت و می گذرد بر سینه های خفته در شعله های سرکِشِ تحقیر...
 
گوشه ای از نامه دوست عزیزم یاس وحشی، که می توانید آن را به صورت کامل در لینک زیر بخوانید:

بخوان زِ امید...

  • باد سرکش
انقلابها اتفاق خواهد افتاد و بچه ها به دنیا خواهند آمد. آن که به دنیا آمده دیگر بچه نیست، انقلابی که به ثمر نشسته دیگر انقلاب نیست، خاطرات انقلاب است و آنکه به انقلاب گذشته تکیه می کند مانند کودکی است که سر به خاک که آیینه کوچکی را رو به آسمان پر ستاره گرفته و از بقیه آسمان بی کرانه خبر ندارد. اگر تمامی انقلابهای گذشته را درون کیسه ای بریزی و هر واقعه را چنان شرح و بسط دهی که به افسانه ای بدل شود و هر اتفاق کوچک را مبدا تاریخ سازی بازهم باید بپذیری که گوشه ای پرت افتاده در دنیایی و این حوادث در ته کیسه جهان و پس از سالی حتی دستان کنجکاوت نخواهد توانست ذره ای از آن را پیدا کند. اگر به گذشته پر افتخار خود بچسبی و آنگاه در سر جای خود می مانی، مانند آب که جایی ماند فاسد می شود تو نیز می پوسی و در تاریخ گم می شوی و پس از چندی ذره ای از تو حتی پیدا نمی شود.
جشنها خواهیم گرفت و بالاخره تا سر فرو خواهیم رفت آنگاه درون جشنهای خود خفه شویم انگار که در مردابی؛ باید حرکت کرده تا آنجا که جراتش و شعورش را داریم.
دنیا جولانگاه ماست.
زندگی باید کرد و زندگی باید پُر باشد، اما نه پُر ز باطل...
  • باد سرکش
مردم به دلیل دردهایشان است که مبارزه می کنند نه به دلیل سلامتیشان، اگر گرسنه بمانند به دلیل گرسنگی مبارزه می کند و اگر سیر شوند به دلیل آسایش.
رویا و تفکرِ تهدیدِ دائمی، جوانان را فدایی می کند و نه واقعیت و نه واقعیتی که چندان هم دردناک نیست. تضاد و نیاز است میان آنچه هست و آنچه باید باشد و آنچه نشان داده می شود.
کمک به رنجمندان کمک است به رفع گرسنگی و رسیدن به آرامش و این یک اقدام عاطفی ست و هر اقدام عاطفی دشمن استبداد است.
استبداد حزب راه می اندازد و آشوب میکند و بلوا و جنگ و مبارزه و انقلاب شعار می دهد که نمی خواهیم کارگران و رنجمندان صدمه ببینند و ترحم بر می انگیزد اما برای تسلط می آید. هرچه مرض بیشتر باشد امید پیروزی حزب بیشتر است و هرچه مرض بماند و کهنه شود حزب بیشتر بر سر کار می ماند واز هر وسیله ای استفاده می کند برای رسیدن به هدفش و تسلط بیشتر و هر چه درد بیشتر باشد پایه ها قوی تر می شود چرا که در درد کسی فکر نمی کند...
  • باد سرکش
عشق از رنگ گونه آغاز می شود و نه از گفتار و رفتار و کردار. اگر به دختری نگریستی و دختر بدون آنکه به تو نگاه کرد رنگ گونه اش سرخ شد، آنگاه می توانی بگویی عاشقی و معشوقت به عشق تو پاسخ می گوید. تجربه مطلقا به کار عشق نمی آید. قانون تجربه قبل از هر چیز می گوید نباید عاشق شد. تجربه عشق را باطل می کند پس همه زندگی را باطل می کند. تجربه بی تکرار به دست نی آید و عشق چیزی یگانه است و تنها یک بار اتفاق می افتد. عاشق شدن شرطش بی تجربگی ست. حتی دانایی هم ضد عشق است. دانایی مانع گل انداختن گونه می شود و اگر به دنیال تجربه عشقی پس معلوم می شود که تاجری نه عاشق.
عشق زندگی ست و تجارت عمر. پس بنگر که می خواهی زندگی کنی و یا عمر بگذرانی...
  • باد سرکش