باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب
تبعید این است،  خارج رفتن این است: تماشای خستگی ناپذیر هستی آنطور که طی این لحظه های دراز و روشن دیده میشود و طی عمر آدمی استثناء به نساب می آید،  لحظه هایی که عادت کشور قبلی ترکت میکند اما هنوز از عادت های دیگر و عادت های تازه چیزی دستگیرت نشده.
ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻱ ﺗﺎﺯﻩ و ﻣﺮﺩﻣﻲ ﺗﺎﺯﻩ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻛﻤﻲ ﻏﺮاﺑﺖ اﻃﺮاﻓﺖ ﻣﻴﭽﺮﺧﻨﺪ, ﭼﻨﺪ ﭘﻮﭼﻲ ﻛﻮﭼﻚ اﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ,ﭼﻨﺪ ﻏﺮﻭﺭ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻋﻠﺖ ﻭﺟﻮﺩﻱاﺵ, ﺩﺭﻭﻏﺶ و ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺩﻣﺎﻧﻲاﺵ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻧﻴﺴﺖ, ﻓﻘﻄ ﻫﻤﻴﻦ ﻛﺎﻓﻲ اﺳﺖ ﺗﺎ ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﺩﻭﺭاﻥ اﻓﺘد, ﺷﻚ ﺳﺮﺗﺎﭘﺎﻳﺖ ﺭا ﻓﺮا ﮔﻴﺮﺩ و ﺑﻴﻨﻬﺎﻳﺖ ﻓﻘﻄ ﺑﺮاﻱ ﺗﻮ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺭا ﺑﺎﺯ ﻛﻨﺪ, ﺑﻴﻨﻬﺎﻳﺖ ﻛﻮﭼﻚ و ﻣﺴﺨﺮﻩ اﻱ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻣﻲ اﻓﺘﻲ...
ﺳﻔﺮ ﺟﺴﺘﺠﻮﻱ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﻴﭻ اﺳﺖ, ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺮﮔﻴﺠﻪ ﻣﻼﻳﻢ ﻣﺨﺘﺺ اﺣﻤﻖ ﻫﺎ...
« سفر به انتهای شب »
  • باد سرکش
خوابیدن مردم غم انگیز است،  پیداست که غمشان نیست که همه چیز همانطور که هست باشد یا نباشد،  پیداست که از خودشان نمی پرسند چرا آنجا هستند و بزایشان علی السویه است.  هر حالی که باشند می خوابند،  بی فکر،  مثل سیب زمینی بی رگ و به هیچ چیز فکر نمی کنند،  و همیشه وجدانشان راحت است.
و بدتر از همه این است که آنانی که فکر میکنند،  دائم از خود می پرسند فردا چطور قدرتی پیدا میکنی که دوباره همان کاری را که دیروز کرده ای و از مدتها پیش غیر از آن کار نکرده ای،  ادامه دهی،  از کجا قدرتش را پیدا میکنی که این کارهای پوچ،  این هزاران نقشه که راه که به هیچ کجا نمی رسند،  این تقلاها برای بیرون آمدن از فلاکت خرد کننده،  تلاشهایی را که همیشه مرده زاد به دنیا می آیند،  پیش ببری،  و این همه به خاطر اینکه یک بار دیگر به خودت ثابت کنی که سرنوشت لاعلاج است،  که هر شب باید پای دیوارت و زیر دلشوره فردا که هر بار شکننده تر و کثیف تر از روز پیش است سقوط کنی.
شاید هم پیری آب زیر کاه باشد که می آید و تهدیدمان میکند.  دیگر آنقدر ساز نداری که زندگی را با آن برقصانی،  موضوع این است.  همه جوانیت به انتهای عالم کوچیده تا در سکوت بمیرد.  واقعیت احتضاری است که تمامی ندارد و واقعیت این دنیا مرگ است. باید بین دروغ و مرگ یکی را انتخاب کرد.
و اگر خودکشی نمیکنی بهترین کار بیرون رفتن است یک جور خودکشی در مقیاس کوچکتر که هر کسی با تریاق های کوچک خودش و روش خاص خود بر آن چیره میشود.
سفر به انتهای شب،  سلین
پ.ن: پس همه به یک شکلی در حال خودکشی هستند.
  • باد سرکش
ﻭﻗﺘﻲ ﺁﺩﻡ ﺷﻬﺎﻣﺘﺶ ﺭا ﻧﺪاﺭﺩ ﺑﺮاﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﭼﺴﻨﺎﻟﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ, ﺑﺎﻳﺪ ﻻاﻗﻞ ﻫﺮ ﺭﺯﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭا ﺑﻬﺘﺮ اﺯ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ.
ﺳﻔﺮ ﺑﻪ اﻧﺘﻬﺎﻱ ﺷﺐ, ﺳﻠﻴﻦ
  • باد سرکش
فرزندم خیلی آسان است هنگامی که در وفور نعمت مرغ و گوشت نشسته باشی درباره گشنگی فقرا قضاوت کنی
  • باد سرکش
فرزندم حواست باشد وقتی برای کسی مهم شدی، بی توجهی کردن به اون فرد توهین مستقیم به اون فرد هستش.
این بی توجهی میشه از عدم انجام به قولی که به اون فرد دادی باشد تا عدم توجه مستقیم...
  • باد سرکش
ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ, ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺁﺩﻡ ﻳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭا ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺁﻥ.ﺗﻮﺟﻬﻲ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ
  • باد سرکش
آدم ممکن است کورمال کورمال از وسط اشکال مبهم خاطرات بگذرد و لابلایش گم بشود.  تعداد آدمها و اشیایی که در گذشته آدم دیگر حرکتی ندارند،  دیوانه کننده است.
زنده هایی که در دخمه های زمان سرگردانند،  چنان کنار مرده ها خوابیده اند که انگار یک سایه واحد بر سر همه شان افتاده.
همچنانکه پیر می شوی دیگر نمی دانی مرده ها را در ذهنت زنده کنی یا زنده ها را.
سفر به انتهای شب،  سلین
  • باد سرکش
ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ, ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺣﻘﻪ ﺑﺎﺯﻫﺎ ﺩﺭ ﻛﺎﺭﻫﺎﺷﻮﻥ ﺻﺪ ﺩﺭﺻﺪ ﻣﻮﻓﻖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
  • باد سرکش
ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭘﻲ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺘﻲ ﻧﻤﻲ.ﺑﺮﻧﺪ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﺠﺮﺑﻪ اﺵ ﻛﻨﻨﺪ.
  • باد سرکش
ﻣﮕﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﺁﺩﻡ.ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺸﻮﺩ, ﻋﺸﻖ اﺑﺪﻱ ﻓﻘﻄ ﺣﺮﻑ اﺳﺖ. ﭘﻴﺶ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﻛﻪ ﺁﺩﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﺎﻃﺮ ﻛﺴﻲ ﺭا ﺑﺨﻮاﻫﺪ. اﻣﺎ  اﻛﺜﺮا ﻭﻗﺘﻲ ﺁﺩﻡ ﻓﻜﺮ.ﻣﻴﻜﻨﺪ  ﻛﻪ ﺩﻟﺶ ﺳﺨﺖ ﭘﻴﺶ ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﻳﻚ ﺩﻓﻌﻪ, ﻳﻚ ﻣﻮﻗﻌﻲ, ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ, ﻣﻲ ﺑﻴﻨﺪ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﻳﻜﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﻣﻴﻠﺮﺯﺩ. اﮔﺮ ﺑﺎﻭﻓﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﻟﺶ ﺭا ﺧﻔﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻥ ﺩﻝﻟﺮﺯﻩ ﺑﺒﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﺟﺎﻧﺪ. اﮔﺮ ﺑﻲ ﻭﻓﺎ ﺑﺎﺷﺪ, ﻣﻲ ﻟﻐﺰﺩ و ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺵ ﻋﺬاﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺮ ﺩﻟﺶ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﺪ. ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺣﻜﻤﺘﺶ ﺭا ﻧﻤﻲ ﺩاﻧﺪ.
ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺁﺩﻡ اﺳﺖ, ﻛﻪ ﺣﺴﺮﺕ ﺭا ﺑﺨﻮاﻫﺪ ﻳﺎ ﻋﺬاﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﺭا. ﻳﻜﻲ ﺭا ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻨﺪ و ﺭاﻩ ﻓﺮاﺭﻱ ﻧﺪاﺭﺩ.
ﺷﺎﻫﺪﺧﺖ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ اﺑﺪﻳﺖ, ﺁﺭش ﺣﺠﺎﺯﻱ
  • باد سرکش