باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

۶۴ مطلب با موضوع «باد :: باد جنوبی (فرهنگی)» ثبت شده است

امین:
تنها هیپ پاپ کار این تیم چندین نفره و خیلی هم انتقاد به امین وارد بود و هست، چندین و چند نوشته از دوستانی که درسبک خاص امین صاحب نظر هستند خوندم و چون هیچ اطلاع خاصی در مورد این سبک ندارم هیچ نظری نمی دم، و تنها به این موضوع قناعت کرده و میگم که برای فردی چون من که اصلا هیپ هاپ و رپ رو دوست نداشتم و گوش نمی کردم، با آهنگ های امین به این سبک علاقه مند شدم و دنبال تعدادی از اجراهای بهترین خواننده های این سبک رفتم...
پس در مجموع کار امین به نظر من خوب بود.
  • باد سرکش

۱، فرض کنید من ۱۵ میلیون تومان پول دارم، و این پولم رو می تونم به روشهای متفاوتی خرج کنم، می تونم اون رو بدم برای کودکان بیمار هزینه کنند، می تونم بدم برای حیوانات پناهگاه ساخته شود، می تونم بدم چهار نفر کارشون راه بیوفته و می تونم برای خودم هزینه کنم، این هزینه می تونه این باشه که برای خودم فلان وسیله یا وسایل رو بخرم، می تونه هزینه سفرم بشه به هر کجا که دوست دارم. بطور کلی این پول را بدون توجه به نحوه کسب آن می تونم هر طوری که برای من آرامش به همراه میاره یا حتی فکر می کنم آرامش برایم به همراه میاره و تمایل دارم خرج کنم و این آرامش و تمایل برپایه تفکر من طبقه بندی می شود.
هیچ کس با هیچ تفکری (چه موافق تفکر من و چه مخالف تفکرم) این اجازه رو نداره بخواد من رو بخاطر این تفکر محاکمه بکنه و فقط این اجازه رو داره که محل مصرف پیشنهادی خودش رو معرفی بکنه...
۲، یک گروه مثلا روشنفکر داریم که هرچیزی که رنگ و بوی مذهب داشته بدون توجه به اینکه اصلا چی هست و اصلا ارتباطی بهشون داره یا نه محکوم کرده و به بدترین وجه ممکن زیر سوال می برند و اصلا پذیرش شنیدن موضوعی برخلاف تفکرات خودشون را ندارند، نمونه بارز این موضوع را این روزها می توان در مراسمات عید قربان دید، که اصلا با هیچ منطقی این نوع دیالوگ سازگار نیست و در عمل تناقضات زیادی دارد، چرا که معمولا پایه این مخالفت ها بر ۳ موضوع قرار دارد اول مخالف کشتن حیوانات که اون موقع مشکل تناقض با مصرف انواع گوشت توسط اکثر آدمهای روی کره زمین وجود دارد، دوم مخالفت با نحوه قربانی کردن که حداقل از دید یک فردی که هر دو نحوه کشتن حیوانات را هم در مراسم قربانی و هم در سیستم کشتارگاهی دیده قربانی کردن یک امر انسانی تری نسبت به کشتارگاه های مختلف می باشد. سوم نوع مصرف گوشت قربانی که اگر فردی به نذر یا موضوع مذهبی آن اعتقاد داشته باشد می تواند به آن رنگ و بوی مذهب و اعتقادی بزند و اگر هم نداشته باشد، ساده ترین دیدگاهی که می توان به این موضوع داشت نگاه کشتار و تقسیم گوشت به صورت مجانی بین افراد آشنا یا غریبه می باشد که این موضوع نیز چون جنبه اعتقادی و تفکری پیدا می کند هیچ کس با هیچ تفکری (چه موافق تفکر من و چه مخالف تفکرم) این اجازه رو نداره بخواد من رو بخاطر این تفکر محاکمه بکنه...
۳، من به عنوان یک انسان تا جایی آزادی عمل در عمل به اعتقادم را دارم که این عمل به اعتقاد به فرد دیگری که به اون موضوع اعتقاد دارد و یا ندارد صدمه ای وارد نکند، و اگر من بخواهم از طرف یک تفکری صدمه ای به من وارد نشود اول باید کاری به آن تفکر نداشته باشم، در اینجا سه سیستم که ایجاد مشکل می کند اتفاق می افتد اول من با تفکری که مخالف تفکر من است کاری ندارم و اون به من کاری دارد، دوم من ابتدا به ساکن آن تفکر مخالف را انگولک کرده و سپس کنار کشیده و فریاد وا مظلوما سر میدهم، سوم هر دو تفکر با هم به جنگ همدیگر می رویم تا یکی مغلوبه شود و کنار بکشد.
در اینجا نکته با اهمیت قانون است، که ممکن است متاسفانه بر خلاف بسیاری از تفکرات ذهنی قانون سرزمینی از تفکری خاص حمایت کند و یا قانون گذاران و سردمداران سرزمینی تفکر خاصی را برتر از دیگر تفکرات بدانند و آن را ارجح تر از بقیه تفکرات بدانند که این امر در اکثریت موارد به خاطر آن تفکر خاص نیست بلکه به خاطر حس و نیاز به قدرت طلبی و سلطه طلبی ذاتی انسان است که این امر و اتفاق با هر تفکری به وقوع می پیوندد. برای جلوگیری و مقابله با این امر تنها سه راه وجود دارد یا مبارزه با آن سلطه جویی ( و نه تفکر) حاکم که طبق آزمایش استانفورد افرادی که بعد از آن هم به قدرت رسیدند همان مسیر را در پیش می گیرند، دوم خروج از سرزمین و  سکونت در سرزمینی که این مشکل وجود نداشته باشد و یا تفکر حاکم تفکری منتاسب با تفکر فردی باشد چرا که طبق اصول اولیه وقتی فرد در سرزمینی سکونت دارد بطور طبیعی قوانین آن سرزمین را پذیره و حداکثر تلاشش را برای اجرای و عمل به آن قوانین هرچند دارای مشکل بکار گیرد به عنوان نمونه در تهران پل صدر دارای محدودیت سرعت ۷۰ کیلومتر در ساعت در طول شبانه روز است، اگر تمایل به استفاده از این پل وجود دارد باید این قانون را (هرچند بی معنی در ساعات خلوتی مسیر) رعایت کند وگرنه کنترلهای نامحسوس و محسوس (دوربین های کنترل سرعت) به کررات فرد و خودروی او را جریمه می کنند اگر فرد تمایلی به رعایت این قانون (محدودیت سرعت )ندارد می تواند از مسیری دیگر (زیر پل و یا مسیرهای جایگزین) استفاده نماید. سوم خم کردن قانون و تغییر درست قانون و حاکمان به سمتی که تفکرات خودشان را به دیگران دیکته نکنند که این امر با توجه به میزان صبر فرد و سلطه طلبی حاکم سرزمین و همچنین قدرت تفکر فرد بستگی دارد. باید توجه داشت هیچ تفکری ۱۰۰ درصد کامل و درست نیست.
۴، قانونی در طبیعت است به نام اثر پروانه ای، همین قانون را نیز می توان برای تغییر یک فرهنگ نادرست به سمت فرهنگ درست تفسیر کرد بدین گونه که هر قدم نادرست در جهت تغییر مثبت یک فرهنگ می تواند منجر به تغییرات کنترل نشده و ناخواسته و بعضا نا مطلوب آن فرهنگ شده که در اکثر موارد جبران پذیر نمی باشد به همین دلیل بیشتر قدرت تغییر در جامعه و فرهنگ جامعه در اختیار قشر متفکر جامعه قرار دارد، اولین نشانه این قشر متفکر پذیرفتن و شنیدن و تاب آوردن نظر مخالف با عقیده خود و یا نقد عقیده خود است و دومین نشانه این افراد توجه به نکات اساسی و اصولی به جای حواشی مسئله است، بطوری که هم نکات اساسی دیده شود و هم نکات حاشیه ای ولی درجه اهمیت و رنگ موضوعات با هم فرق دارند سومین نشانه آن مطالعه متناوب و اصولی تفکرات مختلف می باشد، هنگامی جامعه ای دچار سقوط فرهنگی و اضمحلال اجتماعی می شود، که افرادی جای افراد متفکر جامعه را بگیرند که تاب شنیدن حرفهای مخالف تفکر خود را نداشته باشند و نحوه عمل این افراد به گونه ای باشد که موضوعات حاشیه ای رنگ بیشتری از اصل موضوع بگیرد به عنوان مثال در یک شعر به جای توجه به اصول شعر و یا توجه به قواعد عروض به طول شکلی مصرع ها توجه شود و یا  به جای توجه به محتوای یک متن به رعایت اصول نگارشی همچون نیم فاصله دقت شود. و وای به حال فرهنگ و جامعه ای که متفکران ( یا به قولی روشنفکران) آن جامعه افرادی از این دست باشنوچد و افرادی از این دست را احترام و مراد خود قرار داده و افراد مخالف عقیده خود را حتی به وسیله توهین سرکوب کنند...

  • باد سرکش

پوستر فیلم قصه ها

قصه های رخشان بنی اعتماد در واقع ۷ فیلم کوتاه است با بازیگرانی که عموما از بازیگران گزیده کار سینمای ایران هستند، به همین دلیل او در ابتدای فیلم قصه ها می گوید: «فیلم قصه‌‏ها ساخته نمی‏‌شد مگر، به همت جمعی از خانواده سینمای ایران و حمایت "شیرین دیباج"».
این فیلم راوی صادقی برای وقایع تلخ روزگار ما می باشد، بطوریکه جواد طوسی در یاداشت خود درباره فیلم می گوید: «این فیلم در حوزه سینمای اجتماعی فیلمی متعهدانه و عدالتخواهانه است و هیچ مشکل ارزشی و اخلاقی ندارد و نگاهی غمخوارانه به اقشار فرودست و آسیب پذیر دارد.» فیلم قصه ها اگر چه راوی بدون رودربایستی تلخی ها جامعه ماست اما آدم ها و شخصیت هایی وجود دارند که درسخت ترین شرایط ایمان خود به خدا رااز دست نمی دهند. در جایی از فیلم یکی از شخصیت ها در دیالوگی می گوید: «شاید خدا شما را وسیله قرار داده تا مشکل ما حل شود.» یا در اپیزود دیگری از فیلم که به ماجرای سرنوشت نوبر کردانی شخصیت اصلی فیلم روسری آبی می پردازد در نامه ای که به او نوشته می شود به شکل ظریف و زیر پوستی به موضوع ایمان به خدا اشاره می شود.
قصه ها گذر به هفت موقعیت از زندگی آدمهایی است که در شرایطی شبیه به بسیاری از ما و آدمهای دیگر جامعه روزگار می گذرانند. شخصیت ها و آدمهای فیلم همان آدمها و شخصیت های فیلم های قبلی بنی اعتماد همچون خارج از محدوده، روسری آبی، زیر پوست شهر، گیلانه، خون بازی و ... و فیلم درباره قهرمان های این فیلم ها پس از سالها می باشد که مشکلات آنها رنگ عوض کرده ولی تمام نشده واین نشان میدهد که اجتماع ما نیاز به زیرساختهای بسیاری دارد تاشاهددگرگونی وتغییرات درمشکلات آنها باشیم اما جوهره پاک انسانیت درتک تک کاراکترهای بنی اعتماد قابل دیدن بود.

»» امکان لو رفتن داستان فیلم

  • باد سرکش
یه روزی یکی یه خروسی رو می دزده،
صاحب مال طرف رو نگه میداره و بهش میگه خروس رو تو بردی
طرف قسم و آیه که نه من نبردم
اما دم خروس از زیر رایش مشخص بوده....
صاحب مال به دزد گرامی می گوید....
حالا اینجا دقیقا همون داستان با برخی از مدعیان حقوق زن و فمنیست و غیره وجود داره....
بسیاری از بانوان گرامی انتظار دارن بسیار جنتلمنانه با بانوان رفتار بشه و قواعد اصول اجتماعی موجود که ریشه در سنت و اصول ستنی دارد، مثل غیرت هنگام حساب کردن، مقدم بودن خانمها و خیلی از موارد دیگه باید رعایت بشه، حتی در محل کار در موضوعات حقوق و مزایا و کارانه و نوع کار انتظار دارند که حقوقی کاملا برابر بهشون داده بشه و توی روابط خصوصیشون انتظار دارن که اون یک هفته پریودی رو نفر مقابلشون درک متقابل داشته باشه که هورمونهای بدن بهم ریخته و درد وجود داره، کادوهای غیرمنتظره وجود داشته باشد و غیره و حتی بسیاری می گویند که مرد مرد است دنده اش نرم، باید برود و کار کند و زندگی را بگرداند،باید مهریه و شیربها و نفقه و هزاران چیز دیگر بدهد...
اما.....
وقتی صحبت از مدارا و تمکین سنتی میشه، تمامی حرفها میشه خواسته های مردسالارانه! در محیط کار کارها باید منتاسب با روحیاتشون باشه و رعایت بشه که بهشون فشار نیاد۱، توی روابط خصوصی اگر برابری وجود نداشته، در روابط خصوصی انتظارات جنسی و رفتاری متقابل باید وجود داشته باشه و همه چیز باید ۵۰، ۵۰ وجود داشته باشه و غیره، وحتی در مورد کار کردن وقتی که مرد به زن اجازه کار نمی دهد و از او تقاضای خانه نشینی دارد، فریادها بلند می شود که زن نیز حق کار می خواهد و باید شغل داشته باشد و درآمد مستقل (و حتی برخی پا را فراتر می گذارند و شعار می دهند که زن می تواند درآمد خود را واد خانه نکند و پس انداز کند برای روز مبدای خود (نه اینکه زندگی مشترک است!!!) حق طلاق مستقل، حق حضانت و غیره حق زن است و باید داشته باشد...
حالا آدم می مونه دم خروس رو باور کنه یا قسم.....
اون بالا یک نکته رو با ۱ مشخص کردم این مثال به عنوان پانوشت::
۱-  در محیط کار اگر دو کار یدی (که نیاز به فعالیت فیزیکی بیشتر داره) و کار  معمولی( که بیشتر یک فعالیت روتین می باشد) و دو نیروی کار خانم و آقا وجود داشته باشد، بیشتر خانمها اعلام می کنند که کار فیزیکی خصوصیتی مردانه! دارد و به درد خانها نمیخورد... اما وقتی که صحبت حقوق میشه، خانمها باید حقوقی برابر با آقایون بگیرند....
تجربه ده سال فعالیت و پژوهش در شرکتهای خصوصی و دولتی و نیمه دولتی نشون داده که کارایی خانمها و آقایون در فعالیت های یکسان در حالتی که کار روتین می باشد، می تواند بهتر باشد (البته اگر در نظر نگیریم که برخی خانمها در دوره یک هفته ای پریودشون کاراییشون افت می کنه) ولی در کارهای استرس زا و و کارهایی که حل مسءله نیاز دارد زیاد کارایی مناسبی نشون نمیدن و حتی وابستگیشون به آقایون همکاراشون نمود پیدا میکنه (بهانه هایی همچون محدودیت های شخصی بیشترین توجیه این اقدام می باشد) اما وقتی که صحبت کارانه و پاداش و یا حتی افزایش حقوق بود، صحبتهایی که ما هم دایم کار میکنیم و یا اینکه دیدگاه ستنی مدیریت و غیره میاد وسط...
به شترمرغ
گفتند بپر گفت شترم!
گفتند بار ببر گفت مرغم!

  • باد سرکش
مردمی که به سفر جستجوی سرنوشت خود می روند چهار دسته تقسیم می شوند:
۱- گروهی که می روند چرا که در جایی که هستند به جایی نرسیدند، این افراد به خواسته هایشان نمی رسند و باز می گردند چرا که بار سنگین شکست هایشان را با خود برده بودند.
۲- گروهی می روند که برای اینکه برای نسل بعدی خود زندگی بهتری بسازند، این افراد به دلیل اینکه گذشته شان آنها را ترسو کرده برای خطر کردن اعتناد به نفس ندارند و گاهی وسط مسیر از حرکت باز می ایستند
۳- گروهی با تلاش برای این سفر توشه ای فراهم می کنند، این افراد زندگی را پیروزی پیوسته ای می بینند و آن را همین شکلی ادامه می دهند پس، همراه با قصه های زیادی از چیزهایی که بهش رسیدند باز می گردند.
۴- گروهی که به هر دلیلی جرات سفر نخواهند دلشت و با انواع بهانه ها سفر را به تاخیر می اندازند
  • باد سرکش

۱- روی نیمکتی در پارک نشسته بود و سرش را بین دستانش گرفته بود و به این فکر می‌کرد که آیا می‌تواند شرکتش را از ورشکستگی نجات دهد یا نه. بدهی شرکت خیلی زیاد شده بود و راهی برای بیرون آمدن از این وضعیت نداشت. طلبکارها دائماً پیگیر طلب خود بودند. فروشندگان مواد اولیه هم تقاضای پرداخت بر اساس قرارداهای بسته شده را داشتند.
ناگهان پیرمردی کنار او روی نیمکت نشست و گفت: «به نظر میاد خیلی ناراحتی.»
بعد از شنیدن حرف‌های مدیر، پیرمرد گفت: «من می‌تونم کمکت کنم.»
نام مدیر را پرسید و یک چک برای او نوشت و داد به دستش و گفت: «این پول رو بگیر. یک سال بعد همین موقع بیا اینجا و اون موقع می‌تونی پولی که بهت قرض دادم رو برگردونی.» بعد هم از آنجا دور شد.
مدیر شرکت در حال ورشکستگی، یک چک ۵۰۰۰۰۰ دلاری در دستش دید که امضاء جان دی. راکفلر داشت، یکی از ثروتمندترین مردان روی زمین.
با خود فکر کرد: «حالا می‌تونم تمام مشکلات مالی شرکت رو در عرض چند ثانیه برطرف کنم.»
اما تصمیم گرفت فعلاً چک را نقد نکند و آن را در جای امنی نگه دارد. همین که می‌دانست این چک را دارد، اشتیاق و توان تازه‌ای برای نجات شرکت پیدا کرد. توانست از طلبکاران برای پرداخت‌های عقب‌افتاده فرصت بگیرد. چند قرارداد جدید بست و چند سفارش فروش بزرگ دریافت کرد. در عرض چند ماه توانست تمام بدهی‌ها را تسویه کند و شرکت به سودآوری دوباره رسید.
دقیقاً یک سال بعد از اتفاقی که در پارک برایش پیش آمده بود، با چک نقد نشده به پارک رفت و روی همان نیمکت نشست. راکفلر آمد اما قبل از اینکه بخواهد چک را به او بازگرداند و داستان موفقیتش را برای او تعریف کند، پرستاری آمد و راکفلر را گرفت و فریاد زد: «گرفتمش!» بعد به مدیر نگاه کرد و گفت: «امیدوارم شما را اذیت نکرده باشد. این پیرمرد همیشه از آسایشگاه فرار می‌کند و به مردم می‌گوید که راکفلر است.»
با توجه به داستان فوق برهمگان واضح و مبرهن است که علم از ثروت مفید تر است و شاید هم بهتر!

۲- در جامعه پول باعث می شود تا فرد موقعیت اجتماعی برجسته ای پیدا کند در نتیجه یک فرد پول دار لزومی به داشتن علم خاصی ندارد و می تواند با پول خود افراد دارای علم را به استخدام خود در آورد پس ثروت می تواند علم را در اختیار خود در آورد در نتیجه ثروت از علم مفید تر است و شاید هم بهتر!

۳- بطور کلی این پرسش از پایه نادرست است چرا که هر یک با توجه به نسبی بودن، علّت و معلول یکدیگرنیز هستند و یکی بدون دیگری مفهومی ندارد. شاید جواب ایده آل و محتاطانه این باشد که علم و ثروت،هر دو به یک نسبت مهم اند و وجود هر کدام در جای خود ضروری ست و اصولا نباید به این مقوله از باب قیاس وارد شد چراکه هرگونه مقایسه در این امر گمراه کننده می شود. نباید نگاه مطلق گرا به این مسئله داشت چه بسا که همه می دانند هم علم و هم ثروت هر دو به میزان هائی که تا حدّ زیادی شخصی ست مهم و مورد نیاز فرد در مقطع زمانی خاصی خواهد بود. اگر بطنز بخواهیم به سؤال "علم بهتر است یا ثروت" پاسخ دهیم بهتر است یک نقطۀ زیر کلمۀ "یا" را برداریم و آن وقت جمله را بخوانیم، یعنی: علم بهتر است با ثروت!!! که البته باز هم منظور ازعلم و ثروت مفهوم مطلق نیست بلکه مفهوم نسبی نهاست؛ نه منظور از علم عالم دهر بودن است و نه از ثروت سرمایه دار بودن، البته علم و ثروت دو شاخص محسوب می شوند که هر فرد با توجه به تصویر ذهنی خود تلاش می کند به آنها نزدیک و نزدیک تر شود. برای یک نفر علم یعنی کارشناس شدن در رشته ای خاص، برای شخص دیگر ثروت یعنی داشتن مسکن، خودرو، حساب بانکی بسیار معمولی برای گذراندن زندگی روزمرّه و برای دیگران اهدافی بسیار بالاتر و حتی کمتر...

حالا پاسخ شما به پرسش فوق چیست؟

  • باد سرکش
. دن براون نویسنده‌ای است که از حقایق غیر قابل انکار و شایعات غیر قابل باور داستانی معمایی می‌آفریند، که بسیاری را به خود جذب می‌کند.
نماد گمشده در حقیقت ادامه ای هست بر مجموعه ی رابرت لانگدان که تو هر جلدش به کدگشایی ها و سمبل شناسی های فراروانی پرداخته شده و مذهب همواره شیرازه ی اصلی داستان روبه دوش میکشه.شیاطین و فرشتگان اولین جلد از این مجموعه س که در رم اتفاق میفته و بیشتر به فرقه ی اشراقیون و ارتباطش با کلیسا میپردازه.رمز داوینچی دومین جلد از این مجموعه س که در فرانسه اتفاق میفته و به جام مقدس و قضیه ی نوادگان عیسی مسیح میپردازه و بسیار جنجالی و ضد کلیسا هم بوده و نماد گمشده هم سومین جلد این مجموعه س که تو واشنگتن اتفاق میفته و به قدیمی ترین افسانه های باستانی و فراماسونی میپردازه.
دو کتاب قبلی در اروپا اتفاق می افتد، ولی «نماد گمشده» در واشنگتن آمریکا جریان دارد. این بار دن براون کلیسای کاتولیک را کمی به حال خود گذاشته و به فرقه ی اسرار آمیز فراماسونری پرداخته و سیاست را با نمادها و نشانه ها، هنر و علم جدیدی به نام نوئتیک در آمیخته است. در مجموع کتاب گیرا و خواندنی ست و با ارجاعات تاریخی خود خواننده را شگفت زده می کند. تمام ارکان داستان هنر، علم و سیاست برای پیشروی داستان به خدمت گرفته می شوند. نکته ی جالب توجه در کتاب این است که در همان فصل های ابتدایی کتاب، دن براون از زبان رابرت لنگدان از «راز داوینچی» می گوید که اصلاً قصد جنجال و بلوا نداشته.
این بار سبک داستان کمی متفاوت است. اگر در دو کتاب قبلی از سری لنگدان، یعنی «شیاطین و فرشتگان» و «راز داوینچی»، هر کدام با یک قتل آغاز می شد، نماد گمشده با مرحله ای از آیین تشرفی ماسونی آغاز می شود. در دو کتاب قبلی اگر نام، هویت و نقش مجانین شیفته ی رازهای باستانی و مذهب تا آخر داستان مشخص نبود، هر چند این بار نیز روال داستان تا حدودی اینگونه است، اما این بار شخصیت اصلی را می شناسیم و از همان اوایل با دلایل شکل گیری کاراکتر و سرگذشت او آشنا می شویم، با اینکه در پایان داستان با چرخشی هنرمندانه به حقیقتی جالب خواننده دست پیدا می کند.
کل داستان در یک بازه زمانی دوازده ساعته در واشنگتن اتفاق می‌افتد و محوریت داستان موضوع فراماسونری و ارتباط با علوم نوئتیک است. لنگدان ظاهراً به دعوت یکی از دوستان فراماسون خود به قصد انجام یک سخنرانی در ساختمان کنگره ایالات متحده وارد واشنگتن دی سی می‌شود. پس از ورود به ساختمان کنگره رابرت لنگدان با دست راست قطع شده دوست خود مواجه می‌شود که در وسط سالن به سمت مشخصی اشاره می‌کند. با توجه به شواهد، لنگدان در می‌یابد که دوستش ربوده شده و رباینده بدین وسیله از وی می‌خواهد که برای او هرم مخفی فراماسون‌ها را که گفته می‌شود در جایی در شهر واشنگتن پنهان شده، و همچنین کلمه‌ی گمشده‌ای را که گفته می‌شود کلید دستیابی به قدرت و دانش مخفی گذشتگان است پیدا کند.این داستان با پیچ و خم‌های زیاد بالاخره به پایان می‌رسد.
تم اصلی این داستان اومانیسم و خداانگاری انسان است و از نظر محتویات بسیار با ارزش تر و خواندنی تر از دو جلد پیشین بوده و دن براون تو این کتاب مستقیما به خود خدا اشاره میکنه و به حواشی نمیپردازد و در نقاط متعددی از داستان به خواننده گفته می‌شود که انسان توانایی رسیدن به مرتبه‌ی خدایی را دارد. در این کتاب به دفعات از فراماسونری دفاع می‌شود و فراماسون‌ها را افرادی آگاه که نیت‌های خیرخواهانه دارند به تصویر کشیده، کسانی که ضدفراماسون‌ها هستند را به سخره می‌گیرد. همین موضوع می تواند برای افرادی که از فراماسونری و این مکتب اطلاع دقیق ندارند خسته کننده و گیج کننده باشد.
صحبت کردن در باره مطالب این کتاب با در نظر گرفتن مطالب مذهبی ذکر شده در متن و پیشینه آن کار و بحثی جداگانه و تخصصی می طلب چرا که اکثر موضوعات مطرح شده با این که با یک سری از تعالیم دینی مطابق است، به علت محیط داستان نویسنده برخی را قلب کرده و برخی را برداشتی نا همگون و برخی دگر را برداشتی مستقیم داشته که این امر نیاز به تخصص لازم می باشد.
اما اگر به کتاب به عنوان یک رمان جنایی، معمایی نگاه شود، می توان قدرت قلم نویسنده را در ایجاد حس تعلیق و به همراه کشیدن خواننده برای ادامه داستان دید، با اینکه نویسنده در این کتاب برخلاف دو کتاب قبلی بسیار خود را درگیر بیان نماد شناسی و فراماسنونها و مسایل آنها می کند که این خود خسته کننده است.
بطور کلی با اینکه در ابتدای کتاب مطابق سنت همیشگیِ دن براون، اطلاعاتی با عنوان حقایق مطرح می شود که به رغم ادعای نویسنده بر واقعی بودن آن، مترجم این ادعا را رد کرده و از ما خواسته که از داستان لذت ببریم، به این کتاب می توان تنها به عنوان یک رمان جالب که از اطلاعات تاریخی و نماد شناسی و اجتماعی جهت اهداف داستان استفاده کرده است نگاه کرد و مانند کتابهای سینوهه و یا خداوند الموت و نمی توان به عنوان رمانی که از اطلاعات صحیح و دقیق تاریخی نوشته شده باشد، استناد کرد.
  • باد سرکش
[caption id="" align="aligncenter" width="300" caption="امپراتوری خورشید"]image[/caption]
بالارد داستان نویسی بود که  کتابهایش سرشار ازتصاویر مدرنیته اوتوپیا‌زدوده، مناظر غم‌افزای ساخته دست بشر و تأثیرات فیزیولوژیک توسعه اجتماعی، تکنولوژیکی و محیط‌زیستی. رمان‌های تاریک و اغلب تکان‌دهنده او به نوعی ذوب شدن کلاهک یخی را پیش بینی می کند. به قول مارتین آمیس: بالارد بخش متفاوت و دست نخوردهوای از مغز خوانندگان را مدنظر قرار می دهد.
جنگ واقعی آن چیزهایی بود که خودش از اشغال چین به دست ژاپنی ها در ۱۹۳۷ دیده بود، جنگ واقعی رزمگاه های قدیمی هونگ جائو ولونگ هوا بود که هر بهار استخوان مردگان دوباره در شالیزارها سبز می شدند و به سطح آب می آمدند، جنگ واقعی هزاران پناهنده ی چینی بود که انبوه انبوه در جان پناه های چوبی پوتونگ از وبا می مردند، جنگ واقعی سرهای غرقه به خون سربازان کمونیست بود که در سراسر بند چینی ها بر سر نیزه زده بودند. در جنگ واقعی کسی نمی داند طرف کیست، و نه پرچمی در کار است، نه گوینده ای، نه برنده ای، در جنگ واقعی دشمنی در میانه نیست.(از متن کتاب)
رمان امپراطوری خورشید رمانی است که به جنگ چین و ژاپن در سال‌های جنگ جهانی دوم می‌پردازد. رمان تصاویر هولناک و تکان دهنده‌ای از جنگ را پیش روی خواننده می‌گذارد و همه این‌ها البته تنها قسمتی از خلاقیت بالارد است که اتفاقا کودکیش را در بحبوحه جنگ چین و ژاپن گذرانده است نشان می دهد. امپراطوری خورشید رمانی درخشان است که با نگاه متفاوتی به جنگ و موقعیت انسان‌ها در آن می‌پردازد.  شرح صریح و بی‌پرده‌ای از دوران بچگی او در ژاپن در اردوگاه در خلال جنگ جهانی دوم است، جایی که او با گرسنگی، مرگ و انواع و اقسام وحشیگری و سبعیت دست‌و‌پنجه نرم کرد. با این‌حال درست همان‌طور که وقایعی، که رمان هنرمندانه به توصیف آنها می‌پردازد، کمک کردند دیدگاه منحصر‌به‌فرد بالارد به جهان شکل بگیرد، موفقیت این کتاب جایگاه او را در مقام نویسنده‌ای درخشان ثابت کرد.بالارد سال های اسارت در اردوگاه را به چشم آموزش دردناکی درباره ی توانایی ها و ظرفیت های وحشاینه ی بشریت نگاه می کند.بالارد از ان سال ها چنین یاد می کند:گمان نمی کنم کسی بتواند سختی های جنگ  را تجربه کند و برداشت او از جهان برای همیشه دگرگون نشود...جنگ آمد،سه سال در اردوگاه بودم و بزسالان را زیر فشار عصبی می دیدم،بعضی ها به فشارهای عصبی تسلیم می شدند،بعضی ها بهبودی می یافتند و شجاعت تزلزل ناپذیری از خود نشان می دادند.آموزش بزرگی بود؛دیدن حقیقت وجود آدمی بسیار سودمند و آموزنده است،اما بسیار هم چالش برانگیز است،و آن درس ها همه ی عمر با من مانده اند.
بطور کلی می توان گفت کتاب بالارد "درامی ضد جنگ، و استعاره ای از انسانی که زیر رگبار حوادث خورد کننده رها شده است" می باشد.
بنظر من این کتاب را می توان به عنوان کتابی در در تقابل با جنگ  مطرح کرد و جزو یکی از صد کتابی که در این عصر باید مطالعه شود معرفی کرد.
البته کتاب تنها گوشه ای از فیلم اسپیلبرگ است که در سال ۱۹۸۷ به همین نام ساخت، فیلمی تاثیر گذار که حتی می توان گفت در نشان دادن هدف بالارد از او پیشی گرفته است.
  • باد سرکش
برای دروغ گفتن همیشه داستانی با جزییات ددقیق درست کنید ولی در هنگام بیان دروغ جزییات غیر ضروری را حذف کنید.
همه داستان شما الزاما نباید دروغ باشه از واقعیات زمانی و مکانی و موقعیتی و همچنین از اتفاقات استفاده کنید و مانند یک نوار موبیوس داستان دروغ را تشکیل دهید، بگونه ای که بعد از گفتار شما ابتدای سناریوی دروغ معلوم نباشد.
همانطور که گفته شد دو نوع دروغ بگویید، یا دروغی باور پذیر که استادانه و با ریزه کاری ساخته شده یا دروغی بزرگ که عظمت آن شنونده را مبهوت کند.
در هنگام دروغ گویی واکنشهای طبیعی بدن همچون حرکت چشمها، تعرق، سرخ شدن پوست و غیره اجتناب نا پذیر است اما تلاش برای محدود کردن انها نیز مشخص کننده گفتار دروغ شماست.
هرچقدر هم ماهرانه دروغ بگویید باز هم دروغ شما مشخص می شود، سعی کنید دروغ نگویید و فقط در مواقع اضطراری دروغ بگویید.
  • باد سرکش

سوره فاتحه را کلید بهشت دانند ، از آن روکه درهای بهشت هشت است و این سوره هم هشت قسم است تا آن هشت قسم تحصیل نکنی و به آن معتقد نشوی این درها بر تو گشوده نشد! نخست (الحمد) یاد ذات خداوند، دوم (الرحمن) ذکرصفات او ، سوم (ایاک نعبد) ذکرافعال او، چهارم ( ایاک نستعین) ذکر معاد، پنجم (اهدنا) ذکر تزکیه نفس، ششم (الصراط المستقیم ) ذکر آراستن نفس به نیکیها ، هفتم ( صراط الذین ) ذکر احوال دوستان و رضای خداوند از آنان ، هشتم ( غیرالمغضوب) ذکر احوال بیگانگان و نارضایی خدواند ازآنها. و هریک از این هشت علم دریست از درهای بهشت . پس هر کس این سوره را به اخلاص برخواند درب هشت بهشت بروی او باز شود، امروز بهشت عرفان و فردا بهشت رضوان در جوار رحمن

 

  • باد سرکش