باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب
مثل  تشنه ای هستم که تشنگی را فراموش کرده، و به تشنگی خود عادت کرده بعد کسی از جایی چند قطره آب بهش داده و بعد دیگر هیچ...
حالا می دونه تشنه است، مزه اون چند قطره آب رو چشیده و دنبال بقیه اون آب هستش...
اما....
دیگر آبی در کار نیست و هرچه هست سرابیست بی انتها...
  • باد سرکش
پا به هر جایی می زاره ادم خانه به دوش
مهلت موندن نداره ادم خانه به دوش
زندگیش یه لحظه خالی زندگیش یه لحظه پر
زندگیش یه کوله باره ادم خانه به دوش
پا به هر جایی می زاره ادم خانه به دوش
مهلت موندن نداره ادم خانه به دوش
جاده ها زیر پاهاش تن می کشن
سایه ها اونو به رفتن می کشن
خاطراتش وقتی که جون می گیرن
خالی لحظه هاشو به قصه گفتن می گیرن
با صدای ستار بخوانیدش...
  • باد سرکش

پوستر فیلم قصه ها

قصه های رخشان بنی اعتماد در واقع ۷ فیلم کوتاه است با بازیگرانی که عموما از بازیگران گزیده کار سینمای ایران هستند، به همین دلیل او در ابتدای فیلم قصه ها می گوید: «فیلم قصه‌‏ها ساخته نمی‏‌شد مگر، به همت جمعی از خانواده سینمای ایران و حمایت "شیرین دیباج"».
این فیلم راوی صادقی برای وقایع تلخ روزگار ما می باشد، بطوریکه جواد طوسی در یاداشت خود درباره فیلم می گوید: «این فیلم در حوزه سینمای اجتماعی فیلمی متعهدانه و عدالتخواهانه است و هیچ مشکل ارزشی و اخلاقی ندارد و نگاهی غمخوارانه به اقشار فرودست و آسیب پذیر دارد.» فیلم قصه ها اگر چه راوی بدون رودربایستی تلخی ها جامعه ماست اما آدم ها و شخصیت هایی وجود دارند که درسخت ترین شرایط ایمان خود به خدا رااز دست نمی دهند. در جایی از فیلم یکی از شخصیت ها در دیالوگی می گوید: «شاید خدا شما را وسیله قرار داده تا مشکل ما حل شود.» یا در اپیزود دیگری از فیلم که به ماجرای سرنوشت نوبر کردانی شخصیت اصلی فیلم روسری آبی می پردازد در نامه ای که به او نوشته می شود به شکل ظریف و زیر پوستی به موضوع ایمان به خدا اشاره می شود.
قصه ها گذر به هفت موقعیت از زندگی آدمهایی است که در شرایطی شبیه به بسیاری از ما و آدمهای دیگر جامعه روزگار می گذرانند. شخصیت ها و آدمهای فیلم همان آدمها و شخصیت های فیلم های قبلی بنی اعتماد همچون خارج از محدوده، روسری آبی، زیر پوست شهر، گیلانه، خون بازی و ... و فیلم درباره قهرمان های این فیلم ها پس از سالها می باشد که مشکلات آنها رنگ عوض کرده ولی تمام نشده واین نشان میدهد که اجتماع ما نیاز به زیرساختهای بسیاری دارد تاشاهددگرگونی وتغییرات درمشکلات آنها باشیم اما جوهره پاک انسانیت درتک تک کاراکترهای بنی اعتماد قابل دیدن بود.

»» امکان لو رفتن داستان فیلم

  • باد سرکش
یه روزی یکی یه خروسی رو می دزده،
صاحب مال طرف رو نگه میداره و بهش میگه خروس رو تو بردی
طرف قسم و آیه که نه من نبردم
اما دم خروس از زیر رایش مشخص بوده....
صاحب مال به دزد گرامی می گوید....
حالا اینجا دقیقا همون داستان با برخی از مدعیان حقوق زن و فمنیست و غیره وجود داره....
بسیاری از بانوان گرامی انتظار دارن بسیار جنتلمنانه با بانوان رفتار بشه و قواعد اصول اجتماعی موجود که ریشه در سنت و اصول ستنی دارد، مثل غیرت هنگام حساب کردن، مقدم بودن خانمها و خیلی از موارد دیگه باید رعایت بشه، حتی در محل کار در موضوعات حقوق و مزایا و کارانه و نوع کار انتظار دارند که حقوقی کاملا برابر بهشون داده بشه و توی روابط خصوصیشون انتظار دارن که اون یک هفته پریودی رو نفر مقابلشون درک متقابل داشته باشه که هورمونهای بدن بهم ریخته و درد وجود داره، کادوهای غیرمنتظره وجود داشته باشد و غیره و حتی بسیاری می گویند که مرد مرد است دنده اش نرم، باید برود و کار کند و زندگی را بگرداند،باید مهریه و شیربها و نفقه و هزاران چیز دیگر بدهد...
اما.....
وقتی صحبت از مدارا و تمکین سنتی میشه، تمامی حرفها میشه خواسته های مردسالارانه! در محیط کار کارها باید منتاسب با روحیاتشون باشه و رعایت بشه که بهشون فشار نیاد۱، توی روابط خصوصی اگر برابری وجود نداشته، در روابط خصوصی انتظارات جنسی و رفتاری متقابل باید وجود داشته باشه و همه چیز باید ۵۰، ۵۰ وجود داشته باشه و غیره، وحتی در مورد کار کردن وقتی که مرد به زن اجازه کار نمی دهد و از او تقاضای خانه نشینی دارد، فریادها بلند می شود که زن نیز حق کار می خواهد و باید شغل داشته باشد و درآمد مستقل (و حتی برخی پا را فراتر می گذارند و شعار می دهند که زن می تواند درآمد خود را واد خانه نکند و پس انداز کند برای روز مبدای خود (نه اینکه زندگی مشترک است!!!) حق طلاق مستقل، حق حضانت و غیره حق زن است و باید داشته باشد...
حالا آدم می مونه دم خروس رو باور کنه یا قسم.....
اون بالا یک نکته رو با ۱ مشخص کردم این مثال به عنوان پانوشت::
۱-  در محیط کار اگر دو کار یدی (که نیاز به فعالیت فیزیکی بیشتر داره) و کار  معمولی( که بیشتر یک فعالیت روتین می باشد) و دو نیروی کار خانم و آقا وجود داشته باشد، بیشتر خانمها اعلام می کنند که کار فیزیکی خصوصیتی مردانه! دارد و به درد خانها نمیخورد... اما وقتی که صحبت حقوق میشه، خانمها باید حقوقی برابر با آقایون بگیرند....
تجربه ده سال فعالیت و پژوهش در شرکتهای خصوصی و دولتی و نیمه دولتی نشون داده که کارایی خانمها و آقایون در فعالیت های یکسان در حالتی که کار روتین می باشد، می تواند بهتر باشد (البته اگر در نظر نگیریم که برخی خانمها در دوره یک هفته ای پریودشون کاراییشون افت می کنه) ولی در کارهای استرس زا و و کارهایی که حل مسءله نیاز دارد زیاد کارایی مناسبی نشون نمیدن و حتی وابستگیشون به آقایون همکاراشون نمود پیدا میکنه (بهانه هایی همچون محدودیت های شخصی بیشترین توجیه این اقدام می باشد) اما وقتی که صحبت کارانه و پاداش و یا حتی افزایش حقوق بود، صحبتهایی که ما هم دایم کار میکنیم و یا اینکه دیدگاه ستنی مدیریت و غیره میاد وسط...
به شترمرغ
گفتند بپر گفت شترم!
گفتند بار ببر گفت مرغم!

  • باد سرکش
توی ماتریس، قسمت سوم، اسمیت از، اندرسون می پرسه چرا هنوز ادامه میده؟(با یک مونولوگ عالی)
و اندرسون در جوابش فقط سه کلمه میگه: "چون انتخاب کردم!"
فرزندم،
باید پای انتخابمت وایستی به همون دلیل ساده که چون انتخاب کردی....
حالا این انتخاب هرچی می خواد باشه....
یا اگر از انتخابت دست می کشی، کامل دست بکشی....
  • باد سرکش
مردمی که به سفر جستجوی سرنوشت خود می روند چهار دسته تقسیم می شوند:
۱- گروهی که می روند چرا که در جایی که هستند به جایی نرسیدند، این افراد به خواسته هایشان نمی رسند و باز می گردند چرا که بار سنگین شکست هایشان را با خود برده بودند.
۲- گروهی می روند که برای اینکه برای نسل بعدی خود زندگی بهتری بسازند، این افراد به دلیل اینکه گذشته شان آنها را ترسو کرده برای خطر کردن اعتناد به نفس ندارند و گاهی وسط مسیر از حرکت باز می ایستند
۳- گروهی با تلاش برای این سفر توشه ای فراهم می کنند، این افراد زندگی را پیروزی پیوسته ای می بینند و آن را همین شکلی ادامه می دهند پس، همراه با قصه های زیادی از چیزهایی که بهش رسیدند باز می گردند.
۴- گروهی که به هر دلیلی جرات سفر نخواهند دلشت و با انواع بهانه ها سفر را به تاخیر می اندازند
  • باد سرکش
[caption id="" align="aligncenter" width="180" caption="نقد فیلم predestination"]image[/caption]
موضوع فیلم بسیار ساده است، یک مامور که قابلیت سفر در زمان را دارد در آخرین ماموریت خود باید جلوی بمب گذاری را بگیرد که عامل کشته شدن افراد بسیاری شده است، انجام این ماموریت یک بار منجر به سوختن چهره این مامور می شود، در دومین تلاش برای متوقف کردن بمب گذار ماموریت میابد که چند وقتی در باری به عنوان متصدی کار کند تا با نویسنده داستانهایی در مود یک مادر مجرد دیدار داشته باشد که این دیدار منجر به...
تقدیر( predestination) فیلمی تخیلی با موضوع سفر در زمان و یک هدف ساده برای قهرمان داستان (از بین بردن بمب گذار) طرح ریزی شده است، اما این دید اولیه در اواسط فیلم با جابجایی نقش اول فیلم به یک فیلم سورءال و پیچیده تبدیل شده  که حتی با پایه اصلی خود نیز به مقابله بر می خیزد.
فیلم نامه فیلم بر پارادوکس اصلی سفر در زمان پایه گذاری شده است، این پارادوکس سوالی ساده را مطرح می نماید که " فرض کنید شما بتوانید به گذشته دور سفر کنید و در آنجا پدربزرگ فعلی خود را قبل از اینکه با مادربزرگتان آشنا شود بکشید، این به این معنی است که شما نمی‌توانید وجود داشته باشید. و طبعاً نیز نمی‌توانستید به گذشته سفر کنید و پدربزرگتان را بکشید." در چند بخش از فیلم با پخش آهنگ " من پدر بزرگ خودم هستم " با اجرای لونزو و اسکار ( سال ۱۹۴۷) پخش می شود که درحقیقت اشاره به این موضوع می تواند داشته باشد. البته فیلم نامه نویس به سادگی به این پارادوکس اشاره و استفاده نکرده است و با چندین سفر در زمان و جابجایی خط داستان خط فکری داستان را مخفی نموده است. تفاوت اصلی این فیلم با دیگر فیلمهای این ژانر همچون لوپر یا پرایمر در پرداختن به این پارادوکس و همچنین استفاده از این پارادوکس (که در رد امکان سفر در زمان مطرح شده است) به عنوان یک ویژگی است که بیان می کند اگر کسی دچار این پاردوکس نشود چه اتفاقی می افتد، چرا که بازیگر فیلم در تلاش برای تغییر دادن سرنوشت خود هر کااری می کند! آنچنان که در انتهای فیلم بمب گذار برای سعی در منصرف کردن مامور به او می گوید: "اگر می خوای زنجیر را پاره کنی نباید من را بکشی". بازی سارا اسنوک در دو نقش متفاوت می تواند در پیچیدگی داستان و بهتر شدن و زیباتر شدن آن موثر دانست.
پیشنهاد میکنم زیاد برای فهمیدن فیلم تلاش نکنید و فقط از تماشای آن لذت ببرید. داستان فیلم مانند یک کش است که هر قدر کشیده بشود باز هم کش آمده و، تلاش بیننده برای بیشتر فهمیدن فیلم منجر به بیشتر نفهمیدنش میشود و اگر از این سبک فیلها خوشتان نمی آید به سراغ این فیلم نروید.
  • باد سرکش
میگه، چرا راهنمایی و کمکشون می کنی؟
میگم، چون نیاز دارن، بتونن راهی که حتما به هدف میرسه رو برن
میگه، مگه وقتی که برای تو اون اتفاق افتاد اینا کمکت کردن
میگم، نه نکردن اما من هم اونا نیستم
میگه، اینطوری به هیچ کجا نمیرسی
میگم، می دونم...
  • باد سرکش

۱- روی نیمکتی در پارک نشسته بود و سرش را بین دستانش گرفته بود و به این فکر می‌کرد که آیا می‌تواند شرکتش را از ورشکستگی نجات دهد یا نه. بدهی شرکت خیلی زیاد شده بود و راهی برای بیرون آمدن از این وضعیت نداشت. طلبکارها دائماً پیگیر طلب خود بودند. فروشندگان مواد اولیه هم تقاضای پرداخت بر اساس قرارداهای بسته شده را داشتند.
ناگهان پیرمردی کنار او روی نیمکت نشست و گفت: «به نظر میاد خیلی ناراحتی.»
بعد از شنیدن حرف‌های مدیر، پیرمرد گفت: «من می‌تونم کمکت کنم.»
نام مدیر را پرسید و یک چک برای او نوشت و داد به دستش و گفت: «این پول رو بگیر. یک سال بعد همین موقع بیا اینجا و اون موقع می‌تونی پولی که بهت قرض دادم رو برگردونی.» بعد هم از آنجا دور شد.
مدیر شرکت در حال ورشکستگی، یک چک ۵۰۰۰۰۰ دلاری در دستش دید که امضاء جان دی. راکفلر داشت، یکی از ثروتمندترین مردان روی زمین.
با خود فکر کرد: «حالا می‌تونم تمام مشکلات مالی شرکت رو در عرض چند ثانیه برطرف کنم.»
اما تصمیم گرفت فعلاً چک را نقد نکند و آن را در جای امنی نگه دارد. همین که می‌دانست این چک را دارد، اشتیاق و توان تازه‌ای برای نجات شرکت پیدا کرد. توانست از طلبکاران برای پرداخت‌های عقب‌افتاده فرصت بگیرد. چند قرارداد جدید بست و چند سفارش فروش بزرگ دریافت کرد. در عرض چند ماه توانست تمام بدهی‌ها را تسویه کند و شرکت به سودآوری دوباره رسید.
دقیقاً یک سال بعد از اتفاقی که در پارک برایش پیش آمده بود، با چک نقد نشده به پارک رفت و روی همان نیمکت نشست. راکفلر آمد اما قبل از اینکه بخواهد چک را به او بازگرداند و داستان موفقیتش را برای او تعریف کند، پرستاری آمد و راکفلر را گرفت و فریاد زد: «گرفتمش!» بعد به مدیر نگاه کرد و گفت: «امیدوارم شما را اذیت نکرده باشد. این پیرمرد همیشه از آسایشگاه فرار می‌کند و به مردم می‌گوید که راکفلر است.»
با توجه به داستان فوق برهمگان واضح و مبرهن است که علم از ثروت مفید تر است و شاید هم بهتر!

۲- در جامعه پول باعث می شود تا فرد موقعیت اجتماعی برجسته ای پیدا کند در نتیجه یک فرد پول دار لزومی به داشتن علم خاصی ندارد و می تواند با پول خود افراد دارای علم را به استخدام خود در آورد پس ثروت می تواند علم را در اختیار خود در آورد در نتیجه ثروت از علم مفید تر است و شاید هم بهتر!

۳- بطور کلی این پرسش از پایه نادرست است چرا که هر یک با توجه به نسبی بودن، علّت و معلول یکدیگرنیز هستند و یکی بدون دیگری مفهومی ندارد. شاید جواب ایده آل و محتاطانه این باشد که علم و ثروت،هر دو به یک نسبت مهم اند و وجود هر کدام در جای خود ضروری ست و اصولا نباید به این مقوله از باب قیاس وارد شد چراکه هرگونه مقایسه در این امر گمراه کننده می شود. نباید نگاه مطلق گرا به این مسئله داشت چه بسا که همه می دانند هم علم و هم ثروت هر دو به میزان هائی که تا حدّ زیادی شخصی ست مهم و مورد نیاز فرد در مقطع زمانی خاصی خواهد بود. اگر بطنز بخواهیم به سؤال "علم بهتر است یا ثروت" پاسخ دهیم بهتر است یک نقطۀ زیر کلمۀ "یا" را برداریم و آن وقت جمله را بخوانیم، یعنی: علم بهتر است با ثروت!!! که البته باز هم منظور ازعلم و ثروت مفهوم مطلق نیست بلکه مفهوم نسبی نهاست؛ نه منظور از علم عالم دهر بودن است و نه از ثروت سرمایه دار بودن، البته علم و ثروت دو شاخص محسوب می شوند که هر فرد با توجه به تصویر ذهنی خود تلاش می کند به آنها نزدیک و نزدیک تر شود. برای یک نفر علم یعنی کارشناس شدن در رشته ای خاص، برای شخص دیگر ثروت یعنی داشتن مسکن، خودرو، حساب بانکی بسیار معمولی برای گذراندن زندگی روزمرّه و برای دیگران اهدافی بسیار بالاتر و حتی کمتر...

حالا پاسخ شما به پرسش فوق چیست؟

  • باد سرکش
. دن براون نویسنده‌ای است که از حقایق غیر قابل انکار و شایعات غیر قابل باور داستانی معمایی می‌آفریند، که بسیاری را به خود جذب می‌کند.
نماد گمشده در حقیقت ادامه ای هست بر مجموعه ی رابرت لانگدان که تو هر جلدش به کدگشایی ها و سمبل شناسی های فراروانی پرداخته شده و مذهب همواره شیرازه ی اصلی داستان روبه دوش میکشه.شیاطین و فرشتگان اولین جلد از این مجموعه س که در رم اتفاق میفته و بیشتر به فرقه ی اشراقیون و ارتباطش با کلیسا میپردازه.رمز داوینچی دومین جلد از این مجموعه س که در فرانسه اتفاق میفته و به جام مقدس و قضیه ی نوادگان عیسی مسیح میپردازه و بسیار جنجالی و ضد کلیسا هم بوده و نماد گمشده هم سومین جلد این مجموعه س که تو واشنگتن اتفاق میفته و به قدیمی ترین افسانه های باستانی و فراماسونی میپردازه.
دو کتاب قبلی در اروپا اتفاق می افتد، ولی «نماد گمشده» در واشنگتن آمریکا جریان دارد. این بار دن براون کلیسای کاتولیک را کمی به حال خود گذاشته و به فرقه ی اسرار آمیز فراماسونری پرداخته و سیاست را با نمادها و نشانه ها، هنر و علم جدیدی به نام نوئتیک در آمیخته است. در مجموع کتاب گیرا و خواندنی ست و با ارجاعات تاریخی خود خواننده را شگفت زده می کند. تمام ارکان داستان هنر، علم و سیاست برای پیشروی داستان به خدمت گرفته می شوند. نکته ی جالب توجه در کتاب این است که در همان فصل های ابتدایی کتاب، دن براون از زبان رابرت لنگدان از «راز داوینچی» می گوید که اصلاً قصد جنجال و بلوا نداشته.
این بار سبک داستان کمی متفاوت است. اگر در دو کتاب قبلی از سری لنگدان، یعنی «شیاطین و فرشتگان» و «راز داوینچی»، هر کدام با یک قتل آغاز می شد، نماد گمشده با مرحله ای از آیین تشرفی ماسونی آغاز می شود. در دو کتاب قبلی اگر نام، هویت و نقش مجانین شیفته ی رازهای باستانی و مذهب تا آخر داستان مشخص نبود، هر چند این بار نیز روال داستان تا حدودی اینگونه است، اما این بار شخصیت اصلی را می شناسیم و از همان اوایل با دلایل شکل گیری کاراکتر و سرگذشت او آشنا می شویم، با اینکه در پایان داستان با چرخشی هنرمندانه به حقیقتی جالب خواننده دست پیدا می کند.
کل داستان در یک بازه زمانی دوازده ساعته در واشنگتن اتفاق می‌افتد و محوریت داستان موضوع فراماسونری و ارتباط با علوم نوئتیک است. لنگدان ظاهراً به دعوت یکی از دوستان فراماسون خود به قصد انجام یک سخنرانی در ساختمان کنگره ایالات متحده وارد واشنگتن دی سی می‌شود. پس از ورود به ساختمان کنگره رابرت لنگدان با دست راست قطع شده دوست خود مواجه می‌شود که در وسط سالن به سمت مشخصی اشاره می‌کند. با توجه به شواهد، لنگدان در می‌یابد که دوستش ربوده شده و رباینده بدین وسیله از وی می‌خواهد که برای او هرم مخفی فراماسون‌ها را که گفته می‌شود در جایی در شهر واشنگتن پنهان شده، و همچنین کلمه‌ی گمشده‌ای را که گفته می‌شود کلید دستیابی به قدرت و دانش مخفی گذشتگان است پیدا کند.این داستان با پیچ و خم‌های زیاد بالاخره به پایان می‌رسد.
تم اصلی این داستان اومانیسم و خداانگاری انسان است و از نظر محتویات بسیار با ارزش تر و خواندنی تر از دو جلد پیشین بوده و دن براون تو این کتاب مستقیما به خود خدا اشاره میکنه و به حواشی نمیپردازد و در نقاط متعددی از داستان به خواننده گفته می‌شود که انسان توانایی رسیدن به مرتبه‌ی خدایی را دارد. در این کتاب به دفعات از فراماسونری دفاع می‌شود و فراماسون‌ها را افرادی آگاه که نیت‌های خیرخواهانه دارند به تصویر کشیده، کسانی که ضدفراماسون‌ها هستند را به سخره می‌گیرد. همین موضوع می تواند برای افرادی که از فراماسونری و این مکتب اطلاع دقیق ندارند خسته کننده و گیج کننده باشد.
صحبت کردن در باره مطالب این کتاب با در نظر گرفتن مطالب مذهبی ذکر شده در متن و پیشینه آن کار و بحثی جداگانه و تخصصی می طلب چرا که اکثر موضوعات مطرح شده با این که با یک سری از تعالیم دینی مطابق است، به علت محیط داستان نویسنده برخی را قلب کرده و برخی را برداشتی نا همگون و برخی دگر را برداشتی مستقیم داشته که این امر نیاز به تخصص لازم می باشد.
اما اگر به کتاب به عنوان یک رمان جنایی، معمایی نگاه شود، می توان قدرت قلم نویسنده را در ایجاد حس تعلیق و به همراه کشیدن خواننده برای ادامه داستان دید، با اینکه نویسنده در این کتاب برخلاف دو کتاب قبلی بسیار خود را درگیر بیان نماد شناسی و فراماسنونها و مسایل آنها می کند که این خود خسته کننده است.
بطور کلی با اینکه در ابتدای کتاب مطابق سنت همیشگیِ دن براون، اطلاعاتی با عنوان حقایق مطرح می شود که به رغم ادعای نویسنده بر واقعی بودن آن، مترجم این ادعا را رد کرده و از ما خواسته که از داستان لذت ببریم، به این کتاب می توان تنها به عنوان یک رمان جالب که از اطلاعات تاریخی و نماد شناسی و اجتماعی جهت اهداف داستان استفاده کرده است نگاه کرد و مانند کتابهای سینوهه و یا خداوند الموت و نمی توان به عنوان رمانی که از اطلاعات صحیح و دقیق تاریخی نوشته شده باشد، استناد کرد.
  • باد سرکش