باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

۲۸ مطلب با موضوع «موضوعات جانبی» ثبت شده است

این فیلم از سری فیلم های سورئال و معنا گرا از سری فیلم های سبک دیوید لینچ و مشابه فیلم Stay از کارگردان فیلم prisoners که الهام گرفته شده از کتاب بدل نوشته رمان های موفق بینایی و کوری ، ژوژه ساراماگو می باشد.
داستان فیلم مانند فیلم موفق Shutter island پیرامون سوال اصلی دوگانگی شخصیت نقش اصلی می گردد. تمایزاتی که بین دو شخصیت اصلی فیلم وجود دارد تنها در نشانه های جزئی همچون حلقه ازدواج روی دست یکی از شخصیت های اصلی و یا واکنش سرایدار خانه به شخصیت ها می باشد.
بطور کلی می توان از بخش هایی از این فیلم همچون عدم زنگ خوردن تلفن یکی از شخصیت ها درهنگام تماس همسردیگر شخصیت با او و یا تصادف یکی از شخصیت ها با همسر دیگر شخصیت را نشانه هایی از وجود همزاد و منفک بودن این دو از هم کمک می کنند، اما صحنه هایی هم در فیلم وجود دارند که به توهم بودن اصل داستان اشاره دارد، صحنه هایی همچون پیدا کردن تنها عکس پاره شده از یکی از شخصیت ها که دیگر شخصیت همان عکس را در کنار همسر خود دارد و یا اعمال تکراری یکی از شخصیت ها در خانه و در قبال نامزدش و تشابه آن با درسی که در دانشگاه در مورد تکرار تاریخ می دهد و یا خواب او در صحنه ای از فیلم پیشنهادی همکار که شروع اصل داستان است این مهم را تقویت می نمایند.

بطور کلی این فیلم ترکیبی از سبک لینج و ساراماگو می باشد، که از هر کدام از این سبک ها وام گرفته شده ولی هیچکدام نیست، بطوری که بر خلاف سبک لینج در پایان فیلم بیننده پاسخ بسیاری از سوالهای خود را به دست نمی آورد و با استعاره های وام گرفته شده از کافکا همچون استعاره از تارعنکبوت(وضعیت سیم های برق، و یا تصویر تارعنکبوت در صحنه تصادف) با هدف گرفتاری مردم و یکی از شخصت های اصلی در روزمرگی های تکراری و برخلاف آنچه از نوشته های سارماگو میتوان نتیجه گرفت، بیننده با یک نظام استبدادی روبرو نیست بلکه با استبداد فردی روبروست آنهم استبداد یا دیکتاتوری درون روبرو است.
این فیلم سعی دارد بیان کند تمام خصیصه های بد در واقع ریشه در وجود انسان دارد و سعی میکند این تقابل بین نیمه ی روشن و تاریک را به نمایش بکشد. کارگردان در پایان فیلم تلاش می کند از کلیشه و منطق صفر یک فرار کند.تبدیل شدن همسر یکی از شخصیت ها به عنکبوت حکایت از این واقعیت دارد که در روزمرگی انسان های امروزی که در پارادوکسی از تضاد بین خیر شر دست و پا میزنند در نهایت سرنوشت محتوم بشر در محیطی بیمار که در آن بسر میبرد چندان امیدوار کننده نخواهد بود و نمی توان به کلیشه هایی چون پبروزی نهایی یا محکم و پایدار بودن نیمه ی خوب یا بهترانسان اطمینان کرد و با نمایش نگاه بی تفاوت یکی از شخصیت ها به مسخ صورت گرفته حتی از بیننده میخواهد که از این تغییر چندان متعجب نشود (بطوری که در ابتدای فیلم یکی از شخصیت ها در حال تماشای یک نمایش برهنگی له شدن یک عنکبوت توسط یک زن برهنه است). در واقع همسر دیگر شخصیت در کنار بعد روشن تر یکی از شخصیت ها ایستاده و از او میخواهد که بماند، اما شخصیت اصلی فیلم در نهایت کنجکاو است که کلید شوو برهنگی که در ابتدای فیلم نمایش داده شد را بیازماید.

  • باد سرکش

پوستر فیلم قصه ها

قصه های رخشان بنی اعتماد در واقع ۷ فیلم کوتاه است با بازیگرانی که عموما از بازیگران گزیده کار سینمای ایران هستند، به همین دلیل او در ابتدای فیلم قصه ها می گوید: «فیلم قصه‌‏ها ساخته نمی‏‌شد مگر، به همت جمعی از خانواده سینمای ایران و حمایت "شیرین دیباج"».
این فیلم راوی صادقی برای وقایع تلخ روزگار ما می باشد، بطوریکه جواد طوسی در یاداشت خود درباره فیلم می گوید: «این فیلم در حوزه سینمای اجتماعی فیلمی متعهدانه و عدالتخواهانه است و هیچ مشکل ارزشی و اخلاقی ندارد و نگاهی غمخوارانه به اقشار فرودست و آسیب پذیر دارد.» فیلم قصه ها اگر چه راوی بدون رودربایستی تلخی ها جامعه ماست اما آدم ها و شخصیت هایی وجود دارند که درسخت ترین شرایط ایمان خود به خدا رااز دست نمی دهند. در جایی از فیلم یکی از شخصیت ها در دیالوگی می گوید: «شاید خدا شما را وسیله قرار داده تا مشکل ما حل شود.» یا در اپیزود دیگری از فیلم که به ماجرای سرنوشت نوبر کردانی شخصیت اصلی فیلم روسری آبی می پردازد در نامه ای که به او نوشته می شود به شکل ظریف و زیر پوستی به موضوع ایمان به خدا اشاره می شود.
قصه ها گذر به هفت موقعیت از زندگی آدمهایی است که در شرایطی شبیه به بسیاری از ما و آدمهای دیگر جامعه روزگار می گذرانند. شخصیت ها و آدمهای فیلم همان آدمها و شخصیت های فیلم های قبلی بنی اعتماد همچون خارج از محدوده، روسری آبی، زیر پوست شهر، گیلانه، خون بازی و ... و فیلم درباره قهرمان های این فیلم ها پس از سالها می باشد که مشکلات آنها رنگ عوض کرده ولی تمام نشده واین نشان میدهد که اجتماع ما نیاز به زیرساختهای بسیاری دارد تاشاهددگرگونی وتغییرات درمشکلات آنها باشیم اما جوهره پاک انسانیت درتک تک کاراکترهای بنی اعتماد قابل دیدن بود.

»» امکان لو رفتن داستان فیلم

  • باد سرکش
[caption id="" align="aligncenter" width="180" caption="نقد فیلم predestination"]image[/caption]
موضوع فیلم بسیار ساده است، یک مامور که قابلیت سفر در زمان را دارد در آخرین ماموریت خود باید جلوی بمب گذاری را بگیرد که عامل کشته شدن افراد بسیاری شده است، انجام این ماموریت یک بار منجر به سوختن چهره این مامور می شود، در دومین تلاش برای متوقف کردن بمب گذار ماموریت میابد که چند وقتی در باری به عنوان متصدی کار کند تا با نویسنده داستانهایی در مود یک مادر مجرد دیدار داشته باشد که این دیدار منجر به...
تقدیر( predestination) فیلمی تخیلی با موضوع سفر در زمان و یک هدف ساده برای قهرمان داستان (از بین بردن بمب گذار) طرح ریزی شده است، اما این دید اولیه در اواسط فیلم با جابجایی نقش اول فیلم به یک فیلم سورءال و پیچیده تبدیل شده  که حتی با پایه اصلی خود نیز به مقابله بر می خیزد.
فیلم نامه فیلم بر پارادوکس اصلی سفر در زمان پایه گذاری شده است، این پارادوکس سوالی ساده را مطرح می نماید که " فرض کنید شما بتوانید به گذشته دور سفر کنید و در آنجا پدربزرگ فعلی خود را قبل از اینکه با مادربزرگتان آشنا شود بکشید، این به این معنی است که شما نمی‌توانید وجود داشته باشید. و طبعاً نیز نمی‌توانستید به گذشته سفر کنید و پدربزرگتان را بکشید." در چند بخش از فیلم با پخش آهنگ " من پدر بزرگ خودم هستم " با اجرای لونزو و اسکار ( سال ۱۹۴۷) پخش می شود که درحقیقت اشاره به این موضوع می تواند داشته باشد. البته فیلم نامه نویس به سادگی به این پارادوکس اشاره و استفاده نکرده است و با چندین سفر در زمان و جابجایی خط داستان خط فکری داستان را مخفی نموده است. تفاوت اصلی این فیلم با دیگر فیلمهای این ژانر همچون لوپر یا پرایمر در پرداختن به این پارادوکس و همچنین استفاده از این پارادوکس (که در رد امکان سفر در زمان مطرح شده است) به عنوان یک ویژگی است که بیان می کند اگر کسی دچار این پاردوکس نشود چه اتفاقی می افتد، چرا که بازیگر فیلم در تلاش برای تغییر دادن سرنوشت خود هر کااری می کند! آنچنان که در انتهای فیلم بمب گذار برای سعی در منصرف کردن مامور به او می گوید: "اگر می خوای زنجیر را پاره کنی نباید من را بکشی". بازی سارا اسنوک در دو نقش متفاوت می تواند در پیچیدگی داستان و بهتر شدن و زیباتر شدن آن موثر دانست.
پیشنهاد میکنم زیاد برای فهمیدن فیلم تلاش نکنید و فقط از تماشای آن لذت ببرید. داستان فیلم مانند یک کش است که هر قدر کشیده بشود باز هم کش آمده و، تلاش بیننده برای بیشتر فهمیدن فیلم منجر به بیشتر نفهمیدنش میشود و اگر از این سبک فیلها خوشتان نمی آید به سراغ این فیلم نروید.
  • باد سرکش
. دن براون نویسنده‌ای است که از حقایق غیر قابل انکار و شایعات غیر قابل باور داستانی معمایی می‌آفریند، که بسیاری را به خود جذب می‌کند.
نماد گمشده در حقیقت ادامه ای هست بر مجموعه ی رابرت لانگدان که تو هر جلدش به کدگشایی ها و سمبل شناسی های فراروانی پرداخته شده و مذهب همواره شیرازه ی اصلی داستان روبه دوش میکشه.شیاطین و فرشتگان اولین جلد از این مجموعه س که در رم اتفاق میفته و بیشتر به فرقه ی اشراقیون و ارتباطش با کلیسا میپردازه.رمز داوینچی دومین جلد از این مجموعه س که در فرانسه اتفاق میفته و به جام مقدس و قضیه ی نوادگان عیسی مسیح میپردازه و بسیار جنجالی و ضد کلیسا هم بوده و نماد گمشده هم سومین جلد این مجموعه س که تو واشنگتن اتفاق میفته و به قدیمی ترین افسانه های باستانی و فراماسونی میپردازه.
دو کتاب قبلی در اروپا اتفاق می افتد، ولی «نماد گمشده» در واشنگتن آمریکا جریان دارد. این بار دن براون کلیسای کاتولیک را کمی به حال خود گذاشته و به فرقه ی اسرار آمیز فراماسونری پرداخته و سیاست را با نمادها و نشانه ها، هنر و علم جدیدی به نام نوئتیک در آمیخته است. در مجموع کتاب گیرا و خواندنی ست و با ارجاعات تاریخی خود خواننده را شگفت زده می کند. تمام ارکان داستان هنر، علم و سیاست برای پیشروی داستان به خدمت گرفته می شوند. نکته ی جالب توجه در کتاب این است که در همان فصل های ابتدایی کتاب، دن براون از زبان رابرت لنگدان از «راز داوینچی» می گوید که اصلاً قصد جنجال و بلوا نداشته.
این بار سبک داستان کمی متفاوت است. اگر در دو کتاب قبلی از سری لنگدان، یعنی «شیاطین و فرشتگان» و «راز داوینچی»، هر کدام با یک قتل آغاز می شد، نماد گمشده با مرحله ای از آیین تشرفی ماسونی آغاز می شود. در دو کتاب قبلی اگر نام، هویت و نقش مجانین شیفته ی رازهای باستانی و مذهب تا آخر داستان مشخص نبود، هر چند این بار نیز روال داستان تا حدودی اینگونه است، اما این بار شخصیت اصلی را می شناسیم و از همان اوایل با دلایل شکل گیری کاراکتر و سرگذشت او آشنا می شویم، با اینکه در پایان داستان با چرخشی هنرمندانه به حقیقتی جالب خواننده دست پیدا می کند.
کل داستان در یک بازه زمانی دوازده ساعته در واشنگتن اتفاق می‌افتد و محوریت داستان موضوع فراماسونری و ارتباط با علوم نوئتیک است. لنگدان ظاهراً به دعوت یکی از دوستان فراماسون خود به قصد انجام یک سخنرانی در ساختمان کنگره ایالات متحده وارد واشنگتن دی سی می‌شود. پس از ورود به ساختمان کنگره رابرت لنگدان با دست راست قطع شده دوست خود مواجه می‌شود که در وسط سالن به سمت مشخصی اشاره می‌کند. با توجه به شواهد، لنگدان در می‌یابد که دوستش ربوده شده و رباینده بدین وسیله از وی می‌خواهد که برای او هرم مخفی فراماسون‌ها را که گفته می‌شود در جایی در شهر واشنگتن پنهان شده، و همچنین کلمه‌ی گمشده‌ای را که گفته می‌شود کلید دستیابی به قدرت و دانش مخفی گذشتگان است پیدا کند.این داستان با پیچ و خم‌های زیاد بالاخره به پایان می‌رسد.
تم اصلی این داستان اومانیسم و خداانگاری انسان است و از نظر محتویات بسیار با ارزش تر و خواندنی تر از دو جلد پیشین بوده و دن براون تو این کتاب مستقیما به خود خدا اشاره میکنه و به حواشی نمیپردازد و در نقاط متعددی از داستان به خواننده گفته می‌شود که انسان توانایی رسیدن به مرتبه‌ی خدایی را دارد. در این کتاب به دفعات از فراماسونری دفاع می‌شود و فراماسون‌ها را افرادی آگاه که نیت‌های خیرخواهانه دارند به تصویر کشیده، کسانی که ضدفراماسون‌ها هستند را به سخره می‌گیرد. همین موضوع می تواند برای افرادی که از فراماسونری و این مکتب اطلاع دقیق ندارند خسته کننده و گیج کننده باشد.
صحبت کردن در باره مطالب این کتاب با در نظر گرفتن مطالب مذهبی ذکر شده در متن و پیشینه آن کار و بحثی جداگانه و تخصصی می طلب چرا که اکثر موضوعات مطرح شده با این که با یک سری از تعالیم دینی مطابق است، به علت محیط داستان نویسنده برخی را قلب کرده و برخی را برداشتی نا همگون و برخی دگر را برداشتی مستقیم داشته که این امر نیاز به تخصص لازم می باشد.
اما اگر به کتاب به عنوان یک رمان جنایی، معمایی نگاه شود، می توان قدرت قلم نویسنده را در ایجاد حس تعلیق و به همراه کشیدن خواننده برای ادامه داستان دید، با اینکه نویسنده در این کتاب برخلاف دو کتاب قبلی بسیار خود را درگیر بیان نماد شناسی و فراماسنونها و مسایل آنها می کند که این خود خسته کننده است.
بطور کلی با اینکه در ابتدای کتاب مطابق سنت همیشگیِ دن براون، اطلاعاتی با عنوان حقایق مطرح می شود که به رغم ادعای نویسنده بر واقعی بودن آن، مترجم این ادعا را رد کرده و از ما خواسته که از داستان لذت ببریم، به این کتاب می توان تنها به عنوان یک رمان جالب که از اطلاعات تاریخی و نماد شناسی و اجتماعی جهت اهداف داستان استفاده کرده است نگاه کرد و مانند کتابهای سینوهه و یا خداوند الموت و نمی توان به عنوان رمانی که از اطلاعات صحیح و دقیق تاریخی نوشته شده باشد، استناد کرد.
  • باد سرکش
[caption id="" align="aligncenter" width="300" caption="امپراتوری خورشید"]image[/caption]
بالارد داستان نویسی بود که  کتابهایش سرشار ازتصاویر مدرنیته اوتوپیا‌زدوده، مناظر غم‌افزای ساخته دست بشر و تأثیرات فیزیولوژیک توسعه اجتماعی، تکنولوژیکی و محیط‌زیستی. رمان‌های تاریک و اغلب تکان‌دهنده او به نوعی ذوب شدن کلاهک یخی را پیش بینی می کند. به قول مارتین آمیس: بالارد بخش متفاوت و دست نخوردهوای از مغز خوانندگان را مدنظر قرار می دهد.
جنگ واقعی آن چیزهایی بود که خودش از اشغال چین به دست ژاپنی ها در ۱۹۳۷ دیده بود، جنگ واقعی رزمگاه های قدیمی هونگ جائو ولونگ هوا بود که هر بهار استخوان مردگان دوباره در شالیزارها سبز می شدند و به سطح آب می آمدند، جنگ واقعی هزاران پناهنده ی چینی بود که انبوه انبوه در جان پناه های چوبی پوتونگ از وبا می مردند، جنگ واقعی سرهای غرقه به خون سربازان کمونیست بود که در سراسر بند چینی ها بر سر نیزه زده بودند. در جنگ واقعی کسی نمی داند طرف کیست، و نه پرچمی در کار است، نه گوینده ای، نه برنده ای، در جنگ واقعی دشمنی در میانه نیست.(از متن کتاب)
رمان امپراطوری خورشید رمانی است که به جنگ چین و ژاپن در سال‌های جنگ جهانی دوم می‌پردازد. رمان تصاویر هولناک و تکان دهنده‌ای از جنگ را پیش روی خواننده می‌گذارد و همه این‌ها البته تنها قسمتی از خلاقیت بالارد است که اتفاقا کودکیش را در بحبوحه جنگ چین و ژاپن گذرانده است نشان می دهد. امپراطوری خورشید رمانی درخشان است که با نگاه متفاوتی به جنگ و موقعیت انسان‌ها در آن می‌پردازد.  شرح صریح و بی‌پرده‌ای از دوران بچگی او در ژاپن در اردوگاه در خلال جنگ جهانی دوم است، جایی که او با گرسنگی، مرگ و انواع و اقسام وحشیگری و سبعیت دست‌و‌پنجه نرم کرد. با این‌حال درست همان‌طور که وقایعی، که رمان هنرمندانه به توصیف آنها می‌پردازد، کمک کردند دیدگاه منحصر‌به‌فرد بالارد به جهان شکل بگیرد، موفقیت این کتاب جایگاه او را در مقام نویسنده‌ای درخشان ثابت کرد.بالارد سال های اسارت در اردوگاه را به چشم آموزش دردناکی درباره ی توانایی ها و ظرفیت های وحشاینه ی بشریت نگاه می کند.بالارد از ان سال ها چنین یاد می کند:گمان نمی کنم کسی بتواند سختی های جنگ  را تجربه کند و برداشت او از جهان برای همیشه دگرگون نشود...جنگ آمد،سه سال در اردوگاه بودم و بزسالان را زیر فشار عصبی می دیدم،بعضی ها به فشارهای عصبی تسلیم می شدند،بعضی ها بهبودی می یافتند و شجاعت تزلزل ناپذیری از خود نشان می دادند.آموزش بزرگی بود؛دیدن حقیقت وجود آدمی بسیار سودمند و آموزنده است،اما بسیار هم چالش برانگیز است،و آن درس ها همه ی عمر با من مانده اند.
بطور کلی می توان گفت کتاب بالارد "درامی ضد جنگ، و استعاره ای از انسانی که زیر رگبار حوادث خورد کننده رها شده است" می باشد.
بنظر من این کتاب را می توان به عنوان کتابی در در تقابل با جنگ  مطرح کرد و جزو یکی از صد کتابی که در این عصر باید مطالعه شود معرفی کرد.
البته کتاب تنها گوشه ای از فیلم اسپیلبرگ است که در سال ۱۹۸۷ به همین نام ساخت، فیلمی تاثیر گذار که حتی می توان گفت در نشان دادن هدف بالارد از او پیشی گرفته است.
  • باد سرکش
عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن و عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است اما هست، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست، معرفت است و وقتی به رسیدن رسید، وصال است.
عشق از آن رو هست که نیست به رقص وا میدارد، می گریاند، می دواند و دیوانه میکند. عشق گاهی تو را به شوق حرکت وا می دارد و گاهی به درد در چاهی فرو میکشد. گاه خود عشق است و بودنش عشق و نگاهش دستش و قلبش عشق است و عشق می جوشاند بی آنکه بدند از کجا پیدا شده و روییده و شاید هم نخواهد که بداند.
معرفت آن هنگامه ای است که در عشق پیدا می شود همچون فردی ز پشت کوهه های شن از پناه طوفانی در هم پیچیده با خستگی و تشنگی و فرسودگی یک عمر از بیابان هلاکت می رسد به آبادیی با سایه ساری برای استراحت جوی هایی برای رفع عظش و کارگاهی برای رفع فرسودگی آنگونه که پیر جوان شود و اثر گذر از بیابان بر او نماند. معرفت پیر را جوان ، بیابان را آباد، رود خشک را خروشان، دریاچه نمک را آب گوارا می کند. عالم بدون هشق از هرگونه حرارت و حرکت خالی ست و عشق بدون معرفت از شادابی و آگاهی عشق تهی آن هنگاام که تو از عشق آگاه شدی از جهانی به جهان والاتر می رسی اندرون هر چیزی را می بینی و خوبی ها را پیدا می کنی و این همان است که مولانا آن را «طیب جمله علتهای ما» نام م ینهد و رهایی از خود است و سفر مقصود. و معرفت حاصل نمی شود جز برای انان که همه وجود خود را تسلیم عشق کرده اند و وجود خویش را بکلی از خودی پاک کرده و از آن نخوت که انسان را دایم به خود مقدی می کند یکسره رهایی می دهد.
پله بعدی از پله های سرگیجه آور این نردبان در حال عروج «وصال» است که با رسیدن صورت میگیرد فرد که خود را در دیگ محنت و ابتلا آموزده و با وصال به معشوق به جهانی وارد می شود که آیینه معشوق است و به قول مولانا «زنده واقعی جز او نیست» به قولی انسان در آن مقام به مرتبتی می رسد که بین او و معشوق رابطه ای پدید می آید که وی بکلی از خود خالی و طنین انداز معشوق می شود و هرچه وی میکند در راستای معشوق است در چنین مرتبیتی انسان خاکی به مشابه روح و جان نویی میگردد که ملایک در قیاس با آن حکم جسم را دارند و در اینجا وی حکم درخت و عشق حکم میوه را پیدا می کند که هر چند در ظاهر درخت بر آن مقدم است در حقیقت وجود آن مقدم بر درخت و غایت وجود اوست.
  • باد سرکش
[caption id="attachment_52748" align="aligncenter" width="208"]پوستر فیلم تنهای تنهای تنها تنهای تنهای تنها[/caption]

تنهای تنهای تنها؛ دقیقا از بطن جامعه برآمده بود و نشان دهنده تاثیر تحلیلهای مردم در مهمترین اتفاقات و در عین حال منشا برخی از این تحلیل ها و بقیه مردم و درگیر کردن موضوعات و مسایل ساده ای همچون دوستی دونفر با دو ملیت متفاوت در آن.

***

«تنهای تنهای تنها» ساخته احسان عبدی‌پور که قرار بود نامی دیگر(رنجرو) بر آن نهاده شود اما با مخالفت مسئولین جشنواره این نام بر آن نهاده شد.(دلیل این موضوع هم این بود که این فیلم داستان ۳ نفر است که یکدیگر را پیدا می کنند و با هم ارتباط می گیردند و در نهایت هرسه با جدا شدن از یکدیگر تنهای تنهای تنها می شوند) فیلمیست که می توان نقطه شروعی باشد بر معضل سینمای تهران زده که روایت کننده تاثیر سیاست را بر روابط انسانی آدم‌ها از ملیت‌های مختلف است. همین مسئله ممکن بود تبدیل به پاشنه آشیل فیلم شود و آن را به اثری سفارشی و شعار زده تبدیل کند، اما کارگردان با هوشمندی، تا حد زیادی از افتادن به دام این اشتباه پرهیز کرده و توانسته کار خود را بدون شعارزدگی‌های رایج که بوی فرمایشی بودن را می‌دهند، پیش ببرد.
عبدالکریم معروف به رنجرو پسر بچه ای که برخلاف تجربه های بسیار در سینما و کلیشه های فاقد وجوه دراماتیک و همچنین اغراق شده،چهره ای عاری از معصومیت و شخصیتی غیر منفعل ،استوار و سازنده دارد و نه تنها خنثی نیست ،بلکه با اقتدار،تعصب و صلابتی در قواره های یک قهرمان بزرگسال ظاهر می شود در کنار اولک یک پسر روس که مادرش پس از غرق شدن خواهرش در دریا دچار مشکل روانی شده بار اصلی فیلم را بر دوش دارند. می توان گفت اولین نهادی که در این فیلم مورد نقد قرار میگیرد نهاد آموزشی و مدرسه رنجرو می باشد. نهادی که حتی مسئولین آن نیز درگیر تفکرات عوامی همچون «اگه نزاریم بره ممکنه روسها کلید نیروگاه رو آف کنند» هستند. نهادی که به جای تاثیر مثبت در روند شکل پذیری شخصیت اجتماعی،فرهنگی،علمی و حتی سیاسی کودکان به سرکوب نظرات آنها پرداخته و حتی هنگامی که کودک فیلم از رویاهای خود در آینده صحبت میکند و از اهدافی با تاثیر از بزرگان ادبیات روس سخن میگودی معلم او را با نمونه های داخلی که فرهنگ سازی و معرفی نشده اند سرکوب کرده و تحقیر می نماید.
گروه بعدیی که این فیلم به نقد آنها می رود گروه مذاکره کننده و سیاسیونی هستند که با بی تدبیری خود تاثیرات زیادی بر زندگی افراد میگذارند. تاثیراتی که شاید گوشه ای از آن را در SMSهایی چون «در خانه مان با چوب آتش روشن میکنیم اما ...» می توان مشاهده کرد. اما بیشترین تاثیر این بی تدبیری در زندگی افرد دیده میشود که احسان عبدی پور بخش ساده و پیچیده آن را به روشنی در فیلم خود به نمایش گذاشت. بخش ساده این تاثیر را می توان به جدا شدن و شکسته شدن دوستی دو بازیگر نقش اصلی آن دانست و گوشه ای بخش پیچیده آن در خانه شوهر نرفتن خواهر رنجرو به علت اینکه پدرش نمیتواند خرج جهاز دختر را بدهد دید. بخشی که کارگردان به سادگی تنها در چند دیالوگ آن را بیان کرده و از روی آن به نرمی میگذرد تا که خودبیننده به آن گیر کند.
به نظر نگارنده رنجرو و افراد خانواده اش نماد بسیاری از ما هستند، افرادی که ناخواسته تاثیر مسایلی را بر خودمان می بینیم اما به علت عدم وجود اطلاعات سالم و کامل و همچنین عدم آگاهی لازم نمیتوانیم خود را با آن منطبق کنیم و تنها خود را قربانی آن می بینیم و همین دید قربانی باعث می شود که خود را نحلیلگر مسایل سیاسی بدانیم و تحلیل های خود را در کنار مسایل شخصی یک اصل غیر قابل تغییر دانسته و بر مبنای آن حکم صادر کنیم(فامیل ذغال فروش رنجرو) و یا مانند برخی دیگر در کنار دنبال کردن مسایل، خود را به بی تفاوتی بزنیم و بیخیال نشان داده و از کنارشان بگذریم حتی اگر بر نزدیکانمان تاثیر مستقیم داشته باشد.(پدر رنجرو)
این فیلم صحنه های تاثیر گذار زیادی داشت، صحنه هایی همچون زمانی که رنجرو تمامی اطلاعات سیاسی خود را می سوزاند و خانواده او تنها نظاره گر هستند حتی زمانی که رادیوی خود را پرت میکند. تا صحنه ای که اولک دم درب خانه رنجرو گریه میکند و رنجرو دست بر صورت او میگذارد و در سکانس بعدی راوی(خانم مهندس) داستان در خانه خود مخفی می شود تا شاید دو کودک را از حقیقت و اتفاق پیش آمده اندکی محافظت کند.
البته به نظر نگارنده تنها نقطه ضعف در این قسمت نامه آخر رنجرو است که بیشتر یک بیانیه بود. و اگر کارگردان به دام بیانیه‌خوانی نمی‌افتاد، فیلم او یکدست‌تر بود و حال و هوای کودکانه آن نیز با زدن حرف‌های قلمبه و سلمبه توسط رنجروی بازیگوش و سر به هوا خدشه‌دار نمی‌شد و تاثیر بهتری داشت.
در پایان به قول کارگردان جوان این فیلم «این فیلم من یک فیلم کودک نیست و البته یک فیلم صد در صد سیاسی است. در واقع پیام این فیلم نفرین بر سیاست است.»

  • باد سرکش
پوستر سریال

سریال THe News Room داستان اتفاقات و حواشی اتاق خبر ACN می باشد. که در کنار مسایل خبری و جمع آوری خبر در اتاق خبر به روابط فی مابین افراد نیز می پردازد. این سریال توسط برنده ی جایزه اسکار «آرون سورکین» تهیه شده است، این سریال بر مبنای وقایع نگری اخبار مستند و روز آمریکا و دسیسه های اجتماعی این شغل ساخته شده است که علاوه بر جذابیت های این امر،یکی از مهمترین فاکتور های این سریال شخصیت پردازی قوی و روابط ظریف بین شخصیت ها است که بسیار دقیق و زیبا آفریده شده،دیالوگ های کوبنده و بسیار سریع از دیگر جذابیت های این سریال است.(کلمات در فیلم به وضوح ادا شده ولی درعین حال سرعت بسیار بالای دیالوگها باعث میشود که بیننده وابسته به زیر نویس از فیلم و دیالوگها بازماند!)
موضوع این سریال که تا کنون دو فصل از آن پخش شده در باره «ویل مک آووی» با بازی «جف دانیلز» در نقش مجری خبری و ویراستار خبر، یکی از معروف ترین و محبوب ترین مجریان خبری آمریکاست،او که یک طرفدار سرسخت حزب جمهوری خواه ایالات متحده است آدمی مغرور است و در محیط کار و زندگی خصوصی شخصیتی بسیار عجیب و غریبی دارد به نوعی که حتی نام هیچ یک از کارکنان بخش خود را هم بلد نیست؛ بیطرفی و صحت رفتارش را کنار میگذارد و به همین دلیل گروه قبلی او را ترک کرده و او به اجبار مدیربخش خبر، شروع به همکاری با تیم جدیدی که مدیر اجرایی آن را قبلا میشناخته و مشکلاتی نیز با او دارد میکند. این تیم جدید چهره جدیدی از خبر و بیان آن را به تصور میکشد. به گفته والکر که یک مفسر خبری است می گوید: «بسیاری از گزارشگران، تهیه کنندگان و مجریان برنامه های خبری که این سریال را می بینند باید به این فکر کنند که چگونه ما به اینجا رسیدیم؟»
البته باید توجه داشت که این فیلم و مسایل و کارها و اختیارت مربوط به این فیلم در حوزه خبر ایران نمیگنجد.

لینک IMDB

  • باد سرکش
تازه فهمیدم که چقدر بیشتر زنها احساس تنهایی میکنند. حتی آنها که زادورود دارند و مردی سرپرستیشان است اما هر آن تصور میکنند مردشان در می رود. این تنهایی راز بهم پیوستگی آنها در مواقع بحرانی است. زنانگی درخشان. آن نوع زنانگی که سر بزنگاه حتی با رقیب دست به یکی میکند تا به شرف و حیثیت انسانی گزندی نرسد. در این که زن یک اثر هنری است شکی نیست. انسان بطور کلی یک اثر هنری است. به شرطی که انسانیت را قدر بداند و نگهش دارد.
  • باد سرکش
[caption id="attachment_33844" align="aligncenter" width="211"]پوستر فیلم دربند پوستر فیلم دربند[/caption]
این فیلم را دوبار دیدم، یک بار در سانسهای اول سینما آزادی(که بهای بلیط نصف قیمت است!) و یک بار به همراه یک دوست.
این فیلم به نظر واقعیتی عیان از جامعه را نشان میداد. موضوعی اجتماعی که شاید اگر برخی محدودیت های سینمای ایران وجود نداشت می توانست بهتر و عیان تر نشانش داد.
البته این فیلم در کنار نشان دادن این موضوع اجتماعی سعی درارائه یک سری پیام دارد که گاهیاین پیام ها بیشتر نقش شعار دارند.
شعارهایی مانند اعتماد خانواده به دختری که میتواند در یک جامعه جدید گلیم خود را از آب بکشد و خود برای خود جا برای ماندن پیدا کند. یا خانه های مجردی که چه مسایلی دارند و یا نگاه جامعه به دختری شهرستانی که می خواهد خود درآمدی در این شهر داشته باشد و شعارهایی از این دست...
البته برخی پیام ها در این فیلم نشان از نگاه تیز بین نویسنده و کارگردان به موضوع داشت، که این پیامها را فقط به صورت گذرا بیان شدند...
پیامهایی همچون هشدار دوست نازنین به نازنین بایت دیده شدن صحبت با یک مرد در کوچه خوابگاه، یا عدم توجه به مشکلات توسط مسئولین دانشگاه و خوابگاه و نبود امکانات برای یک دانشجو در شهری دیگر و یا رفتارها و نگاه های آن پسر نوجوان در خانه ای که نازنین برای تدریس رفته بود و پیامهایی از این دست...
به نظر من این فیلم بیشتر برای قشر شهری(مخصوصا شهری های کلان شهر) ساخته شده چرا که با اینکه این موارد نشان داده در فیلم واقعیتهای این شهر(و یا کلان شهرهای) این کشور است اما تمام واقعیت نیست و یک دید منفی در خانواده هایی که بطور سنتی مخالف درس خواندن دختر در دانشگاه هستند ایجاد کرده و این دید را تقویت میکند و این تقویت به نوعی میتواند سنگی دیگر در سر راه دخترانی باشد که خواهان تحصیل در دانشگاهها و طی کردن مراحل موفقیت هستند.(دخترانی که در خود فیلم نیز هستند)
  • باد سرکش