باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

۲۰ مطلب با موضوع «موضوعات جانبی :: کتاب» ثبت شده است

. دن براون نویسنده‌ای است که از حقایق غیر قابل انکار و شایعات غیر قابل باور داستانی معمایی می‌آفریند، که بسیاری را به خود جذب می‌کند.
نماد گمشده در حقیقت ادامه ای هست بر مجموعه ی رابرت لانگدان که تو هر جلدش به کدگشایی ها و سمبل شناسی های فراروانی پرداخته شده و مذهب همواره شیرازه ی اصلی داستان روبه دوش میکشه.شیاطین و فرشتگان اولین جلد از این مجموعه س که در رم اتفاق میفته و بیشتر به فرقه ی اشراقیون و ارتباطش با کلیسا میپردازه.رمز داوینچی دومین جلد از این مجموعه س که در فرانسه اتفاق میفته و به جام مقدس و قضیه ی نوادگان عیسی مسیح میپردازه و بسیار جنجالی و ضد کلیسا هم بوده و نماد گمشده هم سومین جلد این مجموعه س که تو واشنگتن اتفاق میفته و به قدیمی ترین افسانه های باستانی و فراماسونی میپردازه.
دو کتاب قبلی در اروپا اتفاق می افتد، ولی «نماد گمشده» در واشنگتن آمریکا جریان دارد. این بار دن براون کلیسای کاتولیک را کمی به حال خود گذاشته و به فرقه ی اسرار آمیز فراماسونری پرداخته و سیاست را با نمادها و نشانه ها، هنر و علم جدیدی به نام نوئتیک در آمیخته است. در مجموع کتاب گیرا و خواندنی ست و با ارجاعات تاریخی خود خواننده را شگفت زده می کند. تمام ارکان داستان هنر، علم و سیاست برای پیشروی داستان به خدمت گرفته می شوند. نکته ی جالب توجه در کتاب این است که در همان فصل های ابتدایی کتاب، دن براون از زبان رابرت لنگدان از «راز داوینچی» می گوید که اصلاً قصد جنجال و بلوا نداشته.
این بار سبک داستان کمی متفاوت است. اگر در دو کتاب قبلی از سری لنگدان، یعنی «شیاطین و فرشتگان» و «راز داوینچی»، هر کدام با یک قتل آغاز می شد، نماد گمشده با مرحله ای از آیین تشرفی ماسونی آغاز می شود. در دو کتاب قبلی اگر نام، هویت و نقش مجانین شیفته ی رازهای باستانی و مذهب تا آخر داستان مشخص نبود، هر چند این بار نیز روال داستان تا حدودی اینگونه است، اما این بار شخصیت اصلی را می شناسیم و از همان اوایل با دلایل شکل گیری کاراکتر و سرگذشت او آشنا می شویم، با اینکه در پایان داستان با چرخشی هنرمندانه به حقیقتی جالب خواننده دست پیدا می کند.
کل داستان در یک بازه زمانی دوازده ساعته در واشنگتن اتفاق می‌افتد و محوریت داستان موضوع فراماسونری و ارتباط با علوم نوئتیک است. لنگدان ظاهراً به دعوت یکی از دوستان فراماسون خود به قصد انجام یک سخنرانی در ساختمان کنگره ایالات متحده وارد واشنگتن دی سی می‌شود. پس از ورود به ساختمان کنگره رابرت لنگدان با دست راست قطع شده دوست خود مواجه می‌شود که در وسط سالن به سمت مشخصی اشاره می‌کند. با توجه به شواهد، لنگدان در می‌یابد که دوستش ربوده شده و رباینده بدین وسیله از وی می‌خواهد که برای او هرم مخفی فراماسون‌ها را که گفته می‌شود در جایی در شهر واشنگتن پنهان شده، و همچنین کلمه‌ی گمشده‌ای را که گفته می‌شود کلید دستیابی به قدرت و دانش مخفی گذشتگان است پیدا کند.این داستان با پیچ و خم‌های زیاد بالاخره به پایان می‌رسد.
تم اصلی این داستان اومانیسم و خداانگاری انسان است و از نظر محتویات بسیار با ارزش تر و خواندنی تر از دو جلد پیشین بوده و دن براون تو این کتاب مستقیما به خود خدا اشاره میکنه و به حواشی نمیپردازد و در نقاط متعددی از داستان به خواننده گفته می‌شود که انسان توانایی رسیدن به مرتبه‌ی خدایی را دارد. در این کتاب به دفعات از فراماسونری دفاع می‌شود و فراماسون‌ها را افرادی آگاه که نیت‌های خیرخواهانه دارند به تصویر کشیده، کسانی که ضدفراماسون‌ها هستند را به سخره می‌گیرد. همین موضوع می تواند برای افرادی که از فراماسونری و این مکتب اطلاع دقیق ندارند خسته کننده و گیج کننده باشد.
صحبت کردن در باره مطالب این کتاب با در نظر گرفتن مطالب مذهبی ذکر شده در متن و پیشینه آن کار و بحثی جداگانه و تخصصی می طلب چرا که اکثر موضوعات مطرح شده با این که با یک سری از تعالیم دینی مطابق است، به علت محیط داستان نویسنده برخی را قلب کرده و برخی را برداشتی نا همگون و برخی دگر را برداشتی مستقیم داشته که این امر نیاز به تخصص لازم می باشد.
اما اگر به کتاب به عنوان یک رمان جنایی، معمایی نگاه شود، می توان قدرت قلم نویسنده را در ایجاد حس تعلیق و به همراه کشیدن خواننده برای ادامه داستان دید، با اینکه نویسنده در این کتاب برخلاف دو کتاب قبلی بسیار خود را درگیر بیان نماد شناسی و فراماسنونها و مسایل آنها می کند که این خود خسته کننده است.
بطور کلی با اینکه در ابتدای کتاب مطابق سنت همیشگیِ دن براون، اطلاعاتی با عنوان حقایق مطرح می شود که به رغم ادعای نویسنده بر واقعی بودن آن، مترجم این ادعا را رد کرده و از ما خواسته که از داستان لذت ببریم، به این کتاب می توان تنها به عنوان یک رمان جالب که از اطلاعات تاریخی و نماد شناسی و اجتماعی جهت اهداف داستان استفاده کرده است نگاه کرد و مانند کتابهای سینوهه و یا خداوند الموت و نمی توان به عنوان رمانی که از اطلاعات صحیح و دقیق تاریخی نوشته شده باشد، استناد کرد.
  • باد سرکش
[caption id="" align="aligncenter" width="300" caption="امپراتوری خورشید"]image[/caption]
بالارد داستان نویسی بود که  کتابهایش سرشار ازتصاویر مدرنیته اوتوپیا‌زدوده، مناظر غم‌افزای ساخته دست بشر و تأثیرات فیزیولوژیک توسعه اجتماعی، تکنولوژیکی و محیط‌زیستی. رمان‌های تاریک و اغلب تکان‌دهنده او به نوعی ذوب شدن کلاهک یخی را پیش بینی می کند. به قول مارتین آمیس: بالارد بخش متفاوت و دست نخوردهوای از مغز خوانندگان را مدنظر قرار می دهد.
جنگ واقعی آن چیزهایی بود که خودش از اشغال چین به دست ژاپنی ها در ۱۹۳۷ دیده بود، جنگ واقعی رزمگاه های قدیمی هونگ جائو ولونگ هوا بود که هر بهار استخوان مردگان دوباره در شالیزارها سبز می شدند و به سطح آب می آمدند، جنگ واقعی هزاران پناهنده ی چینی بود که انبوه انبوه در جان پناه های چوبی پوتونگ از وبا می مردند، جنگ واقعی سرهای غرقه به خون سربازان کمونیست بود که در سراسر بند چینی ها بر سر نیزه زده بودند. در جنگ واقعی کسی نمی داند طرف کیست، و نه پرچمی در کار است، نه گوینده ای، نه برنده ای، در جنگ واقعی دشمنی در میانه نیست.(از متن کتاب)
رمان امپراطوری خورشید رمانی است که به جنگ چین و ژاپن در سال‌های جنگ جهانی دوم می‌پردازد. رمان تصاویر هولناک و تکان دهنده‌ای از جنگ را پیش روی خواننده می‌گذارد و همه این‌ها البته تنها قسمتی از خلاقیت بالارد است که اتفاقا کودکیش را در بحبوحه جنگ چین و ژاپن گذرانده است نشان می دهد. امپراطوری خورشید رمانی درخشان است که با نگاه متفاوتی به جنگ و موقعیت انسان‌ها در آن می‌پردازد.  شرح صریح و بی‌پرده‌ای از دوران بچگی او در ژاپن در اردوگاه در خلال جنگ جهانی دوم است، جایی که او با گرسنگی، مرگ و انواع و اقسام وحشیگری و سبعیت دست‌و‌پنجه نرم کرد. با این‌حال درست همان‌طور که وقایعی، که رمان هنرمندانه به توصیف آنها می‌پردازد، کمک کردند دیدگاه منحصر‌به‌فرد بالارد به جهان شکل بگیرد، موفقیت این کتاب جایگاه او را در مقام نویسنده‌ای درخشان ثابت کرد.بالارد سال های اسارت در اردوگاه را به چشم آموزش دردناکی درباره ی توانایی ها و ظرفیت های وحشاینه ی بشریت نگاه می کند.بالارد از ان سال ها چنین یاد می کند:گمان نمی کنم کسی بتواند سختی های جنگ  را تجربه کند و برداشت او از جهان برای همیشه دگرگون نشود...جنگ آمد،سه سال در اردوگاه بودم و بزسالان را زیر فشار عصبی می دیدم،بعضی ها به فشارهای عصبی تسلیم می شدند،بعضی ها بهبودی می یافتند و شجاعت تزلزل ناپذیری از خود نشان می دادند.آموزش بزرگی بود؛دیدن حقیقت وجود آدمی بسیار سودمند و آموزنده است،اما بسیار هم چالش برانگیز است،و آن درس ها همه ی عمر با من مانده اند.
بطور کلی می توان گفت کتاب بالارد "درامی ضد جنگ، و استعاره ای از انسانی که زیر رگبار حوادث خورد کننده رها شده است" می باشد.
بنظر من این کتاب را می توان به عنوان کتابی در در تقابل با جنگ  مطرح کرد و جزو یکی از صد کتابی که در این عصر باید مطالعه شود معرفی کرد.
البته کتاب تنها گوشه ای از فیلم اسپیلبرگ است که در سال ۱۹۸۷ به همین نام ساخت، فیلمی تاثیر گذار که حتی می توان گفت در نشان دادن هدف بالارد از او پیشی گرفته است.
  • باد سرکش
عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن و عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است اما هست، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست، معرفت است و وقتی به رسیدن رسید، وصال است.
عشق از آن رو هست که نیست به رقص وا میدارد، می گریاند، می دواند و دیوانه میکند. عشق گاهی تو را به شوق حرکت وا می دارد و گاهی به درد در چاهی فرو میکشد. گاه خود عشق است و بودنش عشق و نگاهش دستش و قلبش عشق است و عشق می جوشاند بی آنکه بدند از کجا پیدا شده و روییده و شاید هم نخواهد که بداند.
معرفت آن هنگامه ای است که در عشق پیدا می شود همچون فردی ز پشت کوهه های شن از پناه طوفانی در هم پیچیده با خستگی و تشنگی و فرسودگی یک عمر از بیابان هلاکت می رسد به آبادیی با سایه ساری برای استراحت جوی هایی برای رفع عظش و کارگاهی برای رفع فرسودگی آنگونه که پیر جوان شود و اثر گذر از بیابان بر او نماند. معرفت پیر را جوان ، بیابان را آباد، رود خشک را خروشان، دریاچه نمک را آب گوارا می کند. عالم بدون هشق از هرگونه حرارت و حرکت خالی ست و عشق بدون معرفت از شادابی و آگاهی عشق تهی آن هنگاام که تو از عشق آگاه شدی از جهانی به جهان والاتر می رسی اندرون هر چیزی را می بینی و خوبی ها را پیدا می کنی و این همان است که مولانا آن را «طیب جمله علتهای ما» نام م ینهد و رهایی از خود است و سفر مقصود. و معرفت حاصل نمی شود جز برای انان که همه وجود خود را تسلیم عشق کرده اند و وجود خویش را بکلی از خودی پاک کرده و از آن نخوت که انسان را دایم به خود مقدی می کند یکسره رهایی می دهد.
پله بعدی از پله های سرگیجه آور این نردبان در حال عروج «وصال» است که با رسیدن صورت میگیرد فرد که خود را در دیگ محنت و ابتلا آموزده و با وصال به معشوق به جهانی وارد می شود که آیینه معشوق است و به قول مولانا «زنده واقعی جز او نیست» به قولی انسان در آن مقام به مرتبتی می رسد که بین او و معشوق رابطه ای پدید می آید که وی بکلی از خود خالی و طنین انداز معشوق می شود و هرچه وی میکند در راستای معشوق است در چنین مرتبیتی انسان خاکی به مشابه روح و جان نویی میگردد که ملایک در قیاس با آن حکم جسم را دارند و در اینجا وی حکم درخت و عشق حکم میوه را پیدا می کند که هر چند در ظاهر درخت بر آن مقدم است در حقیقت وجود آن مقدم بر درخت و غایت وجود اوست.
  • باد سرکش
تازه فهمیدم که چقدر بیشتر زنها احساس تنهایی میکنند. حتی آنها که زادورود دارند و مردی سرپرستیشان است اما هر آن تصور میکنند مردشان در می رود. این تنهایی راز بهم پیوستگی آنها در مواقع بحرانی است. زنانگی درخشان. آن نوع زنانگی که سر بزنگاه حتی با رقیب دست به یکی میکند تا به شرف و حیثیت انسانی گزندی نرسد. در این که زن یک اثر هنری است شکی نیست. انسان بطور کلی یک اثر هنری است. به شرطی که انسانیت را قدر بداند و نگهش دارد.
  • باد سرکش
تا وقتی در جنگ هستی میگویند که وقت صلح اوضاعت بهتر میشود، آنوقت این امید را مثل آبنبات می می‌مکی، در خالی که ربطی به آب نبات ندارد و مزه کثافت میدهد.
اول ها جراتش را نداری، حرفش را بزتی مبادا حال دیگران بهم بخورد، هر چه باشد آخر تو هم آدم خوبی هستی و بعد روزی می آید که جلوی همه کاسه کوزه ه را می شکنی و دگیر دلت از هرچه هست بالا می آید، ولی فقط همه میگویند آدم بی تربیتی هستی. فقط همین.
سفر به انتهای شب، سلین
  • باد سرکش
گریه نکن خواهرم، در خانه‌ات درختی خواهد رویید و درخت‌هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت.
و باد پیغام هردرختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت‌ها از باد خواهند پرسید:
»در راه که می‌آمدی سحر را ندیدی؟»
سووشون، سیمین دانشور
  • باد سرکش
لحظه هایی هست که تنهای تنها میشوی و به آخر هر چیزی که ممکن است برایت اتفاق افتد می رسی،  این آخر دنیاست.  خود غصه،  غصه تو دیگر جوابگویت نیست و باید به عقب برگردی،  وسط آدمها،  هرکه میخواهد باشد.  در این جور لحظه هابه خودت سخت نمیگیری،  چون حتی به خاطر اشک ریختن هم باید به آغاز هر چیزی برگردی،  به جایی که همه دیگران هستند.
« سفر به انتهای شب »
  • باد سرکش
واقعا کسی نیست بتواند در مقابل موسیقی مقاومت کند. با قلب نمیشود کار دیگری کرد،  باید با رغبت تقدیمش کرد.  پشت هر موسیقی باید سعی کرد آن آهنگ بدون نتی را که برای ما ساخته شده شنید،  آهنگ موسیقی مرگ را.
« سفر به انتهای شب »
  • باد سرکش
دنبال فریاد هایی که شنیده ای همیشه فریادهای دیگری هم هست که نشنیده ای یا نفهمیده ای...
« سفر به انتهای شب،  سلین »
  • باد سرکش
آدم به سرعت پیر میشود.  انهم بدون اینکه برگشتی در کا  باشد.  وقتی بدون اراده به بدبختی عادت کردی و حتی دوستش داشتی،  آنوقت متوجه قضیه میشوی. طبیعت از تو قوی تر است.  تو را در قالبی امتحان میکند و آنوقت دیگر نمی‌توانی از آن بیرون بیایی،  نقشت و سرنوشتت را بدون اینکه بفهمی کم‌کمک جدی میگیری و بعد وقتی سر برمیگردانی،  می بینی که دیگر برای تغییر وقتی نیست.  سرتاپا دلشوره شده ای و برای همیشه به همین شکل ثابت می مانی.
سفر به انتهای شب،  سلین
  • باد سرکش