باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

۱ مطلب با موضوع «نیمه تمام» ثبت شده است

عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن و عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است اما هست، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست، معرفت است و وقتی به رسیدن رسید، وصال است.
عشق از آن رو هست که نیست به رقص وا میدارد، می گریاند، می دواند و دیوانه میکند. عشق گاهی تو را به شوق حرکت وا می دارد و گاهی به درد در چاهی فرو میکشد. گاه خود عشق است و بودنش عشق و نگاهش دستش و قلبش عشق است و عشق می جوشاند بی آنکه بدند از کجا پیدا شده و روییده و شاید هم نخواهد که بداند.
معرفت آن هنگامه ای است که در عشق پیدا می شود همچون فردی ز پشت کوهه های شن از پناه طوفانی در هم پیچیده با خستگی و تشنگی و فرسودگی یک عمر از بیابان هلاکت می رسد به آبادیی با سایه ساری برای استراحت جوی هایی برای رفع عظش و کارگاهی برای رفع فرسودگی آنگونه که پیر جوان شود و اثر گذر از بیابان بر او نماند. معرفت پیر را جوان ، بیابان را آباد، رود خشک را خروشان، دریاچه نمک را آب گوارا می کند. عالم بدون هشق از هرگونه حرارت و حرکت خالی ست و عشق بدون معرفت از شادابی و آگاهی عشق تهی آن هنگاام که تو از عشق آگاه شدی از جهانی به جهان والاتر می رسی اندرون هر چیزی را می بینی و خوبی ها را پیدا می کنی و این همان است که مولانا آن را «طیب جمله علتهای ما» نام م ینهد و رهایی از خود است و سفر مقصود. و معرفت حاصل نمی شود جز برای انان که همه وجود خود را تسلیم عشق کرده اند و وجود خویش را بکلی از خودی پاک کرده و از آن نخوت که انسان را دایم به خود مقدی می کند یکسره رهایی می دهد.
پله بعدی از پله های سرگیجه آور این نردبان در حال عروج «وصال» است که با رسیدن صورت میگیرد فرد که خود را در دیگ محنت و ابتلا آموزده و با وصال به معشوق به جهانی وارد می شود که آیینه معشوق است و به قول مولانا «زنده واقعی جز او نیست» به قولی انسان در آن مقام به مرتبتی می رسد که بین او و معشوق رابطه ای پدید می آید که وی بکلی از خود خالی و طنین انداز معشوق می شود و هرچه وی میکند در راستای معشوق است در چنین مرتبیتی انسان خاکی به مشابه روح و جان نویی میگردد که ملایک در قیاس با آن حکم جسم را دارند و در اینجا وی حکم درخت و عشق حکم میوه را پیدا می کند که هر چند در ظاهر درخت بر آن مقدم است در حقیقت وجود آن مقدم بر درخت و غایت وجود اوست.
  • باد سرکش