باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب
۱- اصولا مخالف هرچیزی که نمی دانم چیست نیستم. با چیزی که برایم معنا ندارد نمی جنگم و با آن کاری ندارم تا زمانی که با من کاری نداشته باشد. آن هنگام که به هم رسیدیم؛ با او دم‌خور می شوم، می شنومش و می خوانمش. سعی در شناختش می کنم آن هنگام اگر درست بود می پذیرمش و به آن اعتقاد پیدا می کنم تا زمانی که خلافش را نبیم...
۲- من ذره ام و کمتر از ذره ام. خاکم و کمتر از خاکم . بادم و کمتر از باد. قطعه ام و کمتر از آن و هیچم و کمتر از هیج.
با این همه حقیر نیستم، ذلیل نیستم، علیل نیستم، درمانده و فرومانده و رانده نیستم.
با همه کوچکی بزرگم. با همه قطرگی دریایم. با وجود هیچ بودن همه چیزم. با وجود ذره بودن موجم و انسانم.
هر انسانی انسان کل است و اسنان کل بخشی از خدای کل و بخشی از ذاتِ بینهایت است و هَست مطلق که در جایی محدود نمی شود و حد نمی پذیرد.
۳- تا این لحظه هیچ کس را نیافته ام که «بی خدا»ی مطلق باشد یا مطلقا بی خدا باشد. دیده ام و حس کرده ام که هرکسی به تعبیری خدایی دارد . من این را دانسته م و بی تردید دانسته ام، هر کسی به شکل و روشی خاص خود خدایی دارد. در باب ماهیت خدای نمی توان حرف زد اما این را نمی دانم که خدای نمی تواند بی نهایت نباشد، چرا که به مجرد نهایت پذیری از مقام خدایی خلع می شود . خدایی که خد پذیر باشد خود خدایمندی خویش را نفی می کند و به بُت واره ای تبدیل می شود و انسانی که خدای محدودی را در دل خود باور داشته باشد، آن خدای را غلط ساخته است و چون بینهایت شد، حامل جمیع نهایت هاست و چون حامل جمیع نهایت ها شد، مطلق است و چون مطلق شد، ناگذیر، تنهاست، تنهای تنها، و چه تفاوت که متعلق به چه کسی باشد...
پس هرکس خدای خود را می پرسد و مجاز است که بپرستد...