باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

داستان دوم:انتظار

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۳ ب.ظ

آرام بالا رفت و روی چهار پایه ایستادتا پرده ی شسنه شده را آویزان کند، از آن بالا نگاهی به اتاق انداخت، کتابخانه سفید رنگ خاک گرفته، کیسه های میوه ای که صبح خریده بود و هنوز جلو در آشپزخانه بود، گلدان خالی از گل، و در ذهن کارهای باقی مانده اش تا شب را مرور کرد. هنوز یه آخر کارهایش نرسیده بود که صدای زنگ تلفن مجبورش کرد پرده را روی شانه اش بیاندازد و از چهار پایه پایین بیاید...... 
-سلام بفرمایید!
=سلام، من رفتم امشب فرودگاه، شب کمی دیر میام نگران نشو
-باشه، مراقب خودت باش، میدونی که دزدی از شخصیا زیاد شده
=مراقبم، خداحافظ
-فعلا، دوستت دارم عزیزم
و جمله آخر زن در میان بوقهای متوالی تلفن گم شد، زن نگاهی به پاکت روی میز انداخت و آهی کشید، دوباره از چهارپایه بالا رفت و شروع به نصب پرده کرد.
چند وقتی بود که اوضاع رابطشون زیاد خوب نبود با حداقل اون اینطوری احساس میکرد، گلدان گل خیلی وقت بود که رنگ گل به خودش ندیده بود، کتابهای کتابخانه و جای خالی کتابی که بر بالای کتابها قرار گرفته بود، و خاکی که گواه عدم مراجعه طولانی مدت به کتابخانه بود. یک ماهی بود که سنگین بود، حال خودش هم خوب نبود، از چند وقت پیش که پریود نشده بود نگران بود، توی این اوضاع نباید این اتفاق میوفتاد.
آخر سر یه روز رفته بود درمانگاه سرکوچه و با ترس درخواست آزمایش داده بود، امروز هم از ظهر مرخصی گرفته بود و زودتر اومده بود خانه، سر راه هم جواب آزمایش را گرفته بود.
امروز رو خونه مونده بود که به کارهای خونه برسه، در سایتها خوانده بود که موندن وسایل باعث میشه انرژی توی خونه به جریان نیوفته و این عدم جریان انرژی باعث تاثیر منفی روی افراد درون خانه میزاره.
پرده را آویزان کرد و کمی عقب رفت و پرده را مرتب کرد، به سراغ میوه ها رفت و بعد از آن تمیز کردن آشپزخانه. تمیز کردن کتابخانه او را به روزهای دور فرستاد، همان روزهایی که در بغل او می نشستند و کتاب می خواندند، قراری بود که اول ازدواج با هم گذاشته بودند، دیگر هیچ وقت تنهایی کتاب نخوانند، اما کتابی که باهم شروع کرده بودند خاک گرفته بود.

***

اتاق تمیز بود، بوی غذا در خانه پیچیده، پاکت همچنان در بسته روی میز بود و زن با لباسی زیبا و پشت میز غرق در افکارش بود که صدای تلفن او را به خود آورد.
-سلام بفرمایید
=سلام، من امشب دیر میام، یه مسافر کنه خورده به پستم نمیدونم چی کار کنم، تموم جونم بو سیگار گرفته از ظهر تاحالا داریم تو خیابون ها میچرخیم، تو شامت رو بخور و بخواب.
-باشه، مراقب خودت باش، فعلا
=تو هم همین طور، من برم به بهانه بنزین اومدم زنگ زدم بهت. خداحافظ
زن تلفن را قطع کرد و مجدد در افکار خود غرق شد افکاری دور دست و شیرین، بوی نرگس مشامش را پر کرد...

***

فردا صبح در بخش کوچکی از صفحه ۱۳ روزنامه خبری اینچنین چاپ شد:

معاون مرکز مدیریت حوادث و فوریت‌های پزشکی استان می‌گوید یک منزل در نخستین ساعات صبح دچار آتش‌سوزی شد که در این حادثه یک نفر در آتش‌ سوخت و چند نفر از همسایگان دچار گازگرفتگی شدند. ایشان افزودند گفت: «نخستین ساعات صبح جمعه خبری مبنی بر آتش‌سوزی یک منزل به این مرکز گزارش شد که تیم امدادرسانی اورژانس ۱۱۵ به سرعت برای امدادرسانی به حادثه‌دیدگان در محل حادثه حاضر شد.». او اضافه کرد: «حادثه‌دیدگان پس از انجام اقدامات درمانی اولیه برای درمان با پنج آمبولانس مرکز مدیریت حوادث و فوریت‌های پزشکی به بیمارستان منتقل شدند.» بنا بر گزارشات اولیه علت آتش سوزی بی احتیاطی در استفاده از گاز آشپزخانه بوده و میزان جراحات وارده به مصدوم منجر به مرگ او و نوزاد درون شکم او شده بود.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی