باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

شهر من

پنجشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۰، ۰۷:۲۳ ق.ظ
در شهری که زندگی می کنم، اسلام حاکم است.
در شهری که زندگی می کنم، اسلامی حاکم است که اسلام نیست.
در شهری که زندگی می کنم، که اسلامی حاکم است که به کمونیسم شبیه تر است.
در شهری که زندگی می کنم، که اسلام ِکمونیست حاکم است.
در اسلام عشق تبلیغ می شود و مبنای هر چه عشق است و نه چیز دیگر... اما در شهر من عشق ممنوع است، هیچ رابطه ای جز برای ازدواج قابل درک نیست. هرکسی که عاشق شود باید ازدواج کند و حتی اگر عاشق نشد نیز باید، تا عشق بعدا به وجود آید!
تنها هدف ازدواج درست کردن بچه است و شاید تربیت درست آنها و خود آنهادر مراتب بعدی قرار گیرند، اگر ظاهر بینی و بقیه چیزها بگذارد
در اینجا همه چیز باید قانونی باشد، و هر عشقی که قانونی نباشد عشق نیست.
در اینجا اگر دختر در کنار پسر در دانشگاهش بنشیند، پنبه را در کنار آتش قرار داده شده ولی اگر در خیابان به دختری تجاوز کنند مهم نیست!
در انیجا حرف زدن در مورد لذت جنسی ممنوع است مگر آنکه پای مسایل پزشکی در میان باشد. حتی اگر زدن و شوهر ندانند شب اول را چگونه سر کنند!
در اینجا نیوری انتظامی به جای ایجاد امنیت برای مردم، امنیت می آورد برای غیر مردم!
در اینجا حریم خصوصی یعنی جایی که هر کسی که می تواند در آن سرک بکشد.
در اینجا دوست داشتن و عشق ممنوع تر از قتل است.
در اینجا اگر دست یک فاحشه در دست باشد راحتتر در خیابان راه می رود تا با عشقت کنار به کنار!
در اینجا اگر عاشق باشی سر چوب پاره سرخ خواهی کرد...

نظرات (۱۲)

  • راهی ِ فیلترشده
  • since i was a newborn child, it was the "wind" that treated me as a natural mother. it depends on me that grow with its blowing,or tumble, or even drop down.
    سلام دوست خوبم. با آمدنتان به «یک راه یک عبور» بسیار بسیار خوشحالم کردید. به جمع دوستانه ای که کنار هم هماندیشی میکنیم و در سایه سار همفکری اساتیدی که در جمعمان هستند سعی در رشد و تعالی داریم خوش آمدید.
    اگر چند پست اخیرم را ملاحظه فرموده باشید اینروزها با کمبود شدید وقت مواجهم، با اینحال با همان نگاه کوتاهی که به پستهای اخیر حضرتعالی داشتم خوشحالی ام دوچندان شد. چرا که اولا در قسمت پروفایل یا بعباتی معرفی وبلاگ، بنای اصلی نوشته را به کنکاش و چالش اختصاص داده اید، و هرجا نقد و کنکاش و به چالش کشیدن باشد از درونش رشد صورت میگیرد. و دوم اینکه مطالب روز و آنچه را با آن مواجهیم به تصویر کشیده اید، و این یعنی سیال بودن زندگی رئال در این فضای سایبر.
    در سریعترین فرصتی که بدست آید نوشته هایتان را مفصلتر خواهم خواند و مجددا از سعادتی که نصیبم شده شاکرحضرت حق هستم.
    پ.ن. یک راه یک عبور را در لیست سرزمینهای نزدیک آورده اید. مایۀ سپاس و امتنان فراوانم میباشد.
  • راهی ِ فیلترشده
  • since i was a newborn child, it was the "wind" that treated me as a natural mother. it depends on me that grow with its blowing,or tumble, or even drop down.
    سلام دوست خوبم. با آمدنتان به «یک راه یک عبور» بسیار بسیار خوشحالم کردید. به جمع دوستانه ای که کنار هم هماندیشی میکنیم و در سایه سار همفکری اساتیدی که در جمعمان هستند سعی در رشد و تعالی داریم خوش آمدید.
    اگر چند پست اخیرم را ملاحظه فرموده باشید اینروزها با کمبود شدید وقت مواجهم، با اینحال با همان نگاه کوتاهی که به پستهای اخیر حضرتعالی داشتم خوشحالی ام دوچندان شد. چرا که اولا در قسمت پروفایل یا بعباتی معرفی وبلاگ، بنای اصلی نوشته را به کنکاش و چالش اختصاص داده اید، و هرجا نقد و کنکاش و به چالش کشیدن باشد از درونش رشد صورت میگیرد. و دوم اینکه مطالب روز و آنچه را با آن مواجهیم به تصویر کشیده اید، و این یعنی سیال بودن زندگی رئال در این فضای سایبر.
    در سریعترین فرصتی که بدست آید نوشته هایتان را مفصلتر خواهم خواند و مجددا از سعادتی که نصیبم شده شاکرحضرت حق هستم.
    پ.ن. یک راه یک عبور را در لیست سرزمینهای نزدیک آورده اید. مایۀ سپاس و امتنان فراوانم میباشد.
    درود
    وقتی بچه بودم . غم بود . اما کم بود .
    این جا همان است که می گویند وطن .
    وقتی بچه بودم . یک قصه بود روی صفحه گرامافون
    که عده ای جانور کنار برکه ای زندگی می کردند اما
    چند فیل آمدند و آب برکه را خوردند و رفتند و آنجا
    خشکی شد و هریک از جانوران به گوشه ای رفتند و
    حتی عده ای با مرغ فریبکاری راهی دیاری شدند نا شناخته
    به امید روز های بهتر . اما تعدادی هم ماندند در همان
    جایی که می گویند وطن . و تحمل کردند سختی های بسیار را
    تا بازهم باران بارید و برکه سبز شد .
    به امید باران
    درود
    وقتی بچه بودم . غم بود . اما کم بود .
    این جا همان است که می گویند وطن .
    وقتی بچه بودم . یک قصه بود روی صفحه گرامافون
    که عده ای جانور کنار برکه ای زندگی می کردند اما
    چند فیل آمدند و آب برکه را خوردند و رفتند و آنجا
    خشکی شد و هریک از جانوران به گوشه ای رفتند و
    حتی عده ای با مرغ فریبکاری راهی دیاری شدند نا شناخته
    به امید روز های بهتر . اما تعدادی هم ماندند در همان
    جایی که می گویند وطن . و تحمل کردند سختی های بسیار را
    تا بازهم باران بارید و برکه سبز شد .
    به امید باران
    سلام بر شما دوست عزیزم
    زمانی با نامی دیگر مزاحم خلوت دوستانه تان می شدم و مرا با آغوش باز می پذیرفتید و از هم اندیشی شما و دیگر دوستان استفاده می کردم.
    در این جای جدید سعی می کنم، گوشه ای از چیزهایی که از شما و دیگر دوستان و استاتید فرا گرفته ام؛ را باز گو کنم و باشد در این راه چیزهای دیگری نیز بیاموزم...
    سلام بر شما دوست عزیزم
    زمانی با نامی دیگر مزاحم خلوت دوستانه تان می شدم و مرا با آغوش باز می پذیرفتید و از هم اندیشی شما و دیگر دوستان استفاده می کردم.
    در این جای جدید سعی می کنم، گوشه ای از چیزهایی که از شما و دیگر دوستان و استاتید فرا گرفته ام؛ را باز گو کنم و باشد در این راه چیزهای دیگری نیز بیاموزم...
    درود...
    به امید باران، چتر در دست می مانیم...
    درود...
    به امید باران، چتر در دست می مانیم...
    Hey, that post leaves me fleeing foolish. Kudos to you!
    Hey, that post leaves me fleeing foolish. Kudos to you!
    For the love of God, keep writnig these articles.
    For the love of God, keep writnig these articles.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی