غم
سه شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۰، ۱۱:۴۲ ق.ظ
غم قانع نیست؛ هرچه مدارا کنی ستیز می کند، هرچه عقب نشینی پیش می آید هرچه خالی کنی پر می کند؛ هرچه بگریزی تعقیب میکند.
چون که بنشانی اش می نشیند آرام و چون پر و بالش دهی می پرد بسیار.
غم زیاده خوه است و سیری ناپذیر؛ در طلب فضای حیاتی وسیع و سیع تر؛ جمیع ابزار هایی که در دسترش قرار دهی را بکار می برد. غم جوع غم دارد. می بلعد. آماس م یکند و بزرگ می شود. حتی تا آن سان که بینی به وجود تو قانع نیست، از تو فراتر می رود و چون آوازی یاس آفرین در گرداگرد تو طنین می اندازد.
اما مهار شدنی است، نیرویی که برای غلبه آن بکار می بری گاهی گریه است و گاهی خنده و گاهی تنهایی. به نیرویی که برای غلبه آن بکگار می بری احترام بگذار چرا که آن از عمق وجودت می اید جایی که غم هیچگاه توان تسخیر آن را ندارد...
«مخاطب خاصش دوست عزیزی است که این شبها غمگین است...»
چون که بنشانی اش می نشیند آرام و چون پر و بالش دهی می پرد بسیار.
غم زیاده خوه است و سیری ناپذیر؛ در طلب فضای حیاتی وسیع و سیع تر؛ جمیع ابزار هایی که در دسترش قرار دهی را بکار می برد. غم جوع غم دارد. می بلعد. آماس م یکند و بزرگ می شود. حتی تا آن سان که بینی به وجود تو قانع نیست، از تو فراتر می رود و چون آوازی یاس آفرین در گرداگرد تو طنین می اندازد.
اما مهار شدنی است، نیرویی که برای غلبه آن بکار می بری گاهی گریه است و گاهی خنده و گاهی تنهایی. به نیرویی که برای غلبه آن بکگار می بری احترام بگذار چرا که آن از عمق وجودت می اید جایی که غم هیچگاه توان تسخیر آن را ندارد...
«مخاطب خاصش دوست عزیزی است که این شبها غمگین است...»