باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب
...شما را به حرمتِ کلامی که می دانید ارزشش بی پایان است، شما را به آن شُکرِ واجبی که باید برای صوتِ بی مانندتان به جای آورد قَسَم می دهم که بیشتر بخوانید از دردهایِ ما. از زَجرِ سیال و امیدی که هر روز بیشتر رنگ به ناامیدی می بازد. بیشتر بگویید چه گذشت و می گذرد بر سینه های خفته در شعله های سرکِشِ تحقیر...
 
گوشه ای از نامه دوست عزیزم یاس وحشی، که می توانید آن را به صورت کامل در لینک زیر بخوانید:

بخوان زِ امید...

  • باد سرکش
انقلابها اتفاق خواهد افتاد و بچه ها به دنیا خواهند آمد. آن که به دنیا آمده دیگر بچه نیست، انقلابی که به ثمر نشسته دیگر انقلاب نیست، خاطرات انقلاب است و آنکه به انقلاب گذشته تکیه می کند مانند کودکی است که سر به خاک که آیینه کوچکی را رو به آسمان پر ستاره گرفته و از بقیه آسمان بی کرانه خبر ندارد. اگر تمامی انقلابهای گذشته را درون کیسه ای بریزی و هر واقعه را چنان شرح و بسط دهی که به افسانه ای بدل شود و هر اتفاق کوچک را مبدا تاریخ سازی بازهم باید بپذیری که گوشه ای پرت افتاده در دنیایی و این حوادث در ته کیسه جهان و پس از سالی حتی دستان کنجکاوت نخواهد توانست ذره ای از آن را پیدا کند. اگر به گذشته پر افتخار خود بچسبی و آنگاه در سر جای خود می مانی، مانند آب که جایی ماند فاسد می شود تو نیز می پوسی و در تاریخ گم می شوی و پس از چندی ذره ای از تو حتی پیدا نمی شود.
جشنها خواهیم گرفت و بالاخره تا سر فرو خواهیم رفت آنگاه درون جشنهای خود خفه شویم انگار که در مردابی؛ باید حرکت کرده تا آنجا که جراتش و شعورش را داریم.
دنیا جولانگاه ماست.
زندگی باید کرد و زندگی باید پُر باشد، اما نه پُر ز باطل...
  • باد سرکش
مردم به دلیل دردهایشان است که مبارزه می کنند نه به دلیل سلامتیشان، اگر گرسنه بمانند به دلیل گرسنگی مبارزه می کند و اگر سیر شوند به دلیل آسایش.
رویا و تفکرِ تهدیدِ دائمی، جوانان را فدایی می کند و نه واقعیت و نه واقعیتی که چندان هم دردناک نیست. تضاد و نیاز است میان آنچه هست و آنچه باید باشد و آنچه نشان داده می شود.
کمک به رنجمندان کمک است به رفع گرسنگی و رسیدن به آرامش و این یک اقدام عاطفی ست و هر اقدام عاطفی دشمن استبداد است.
استبداد حزب راه می اندازد و آشوب میکند و بلوا و جنگ و مبارزه و انقلاب شعار می دهد که نمی خواهیم کارگران و رنجمندان صدمه ببینند و ترحم بر می انگیزد اما برای تسلط می آید. هرچه مرض بیشتر باشد امید پیروزی حزب بیشتر است و هرچه مرض بماند و کهنه شود حزب بیشتر بر سر کار می ماند واز هر وسیله ای استفاده می کند برای رسیدن به هدفش و تسلط بیشتر و هر چه درد بیشتر باشد پایه ها قوی تر می شود چرا که در درد کسی فکر نمی کند...
  • باد سرکش
عشق از رنگ گونه آغاز می شود و نه از گفتار و رفتار و کردار. اگر به دختری نگریستی و دختر بدون آنکه به تو نگاه کرد رنگ گونه اش سرخ شد، آنگاه می توانی بگویی عاشقی و معشوقت به عشق تو پاسخ می گوید. تجربه مطلقا به کار عشق نمی آید. قانون تجربه قبل از هر چیز می گوید نباید عاشق شد. تجربه عشق را باطل می کند پس همه زندگی را باطل می کند. تجربه بی تکرار به دست نی آید و عشق چیزی یگانه است و تنها یک بار اتفاق می افتد. عاشق شدن شرطش بی تجربگی ست. حتی دانایی هم ضد عشق است. دانایی مانع گل انداختن گونه می شود و اگر به دنیال تجربه عشقی پس معلوم می شود که تاجری نه عاشق.
عشق زندگی ست و تجارت عمر. پس بنگر که می خواهی زندگی کنی و یا عمر بگذرانی...
  • باد سرکش
هیچ لحظه ای عظیم تر از آن لحظه ای که می آید نیست. لحظه های بزرگ می آیند ولی به گذشته نمی روند هیچ لحظه بزرگی متعلق به گورستان نست. لحظه ها به ما میرسند ما را در میان میگیرند اندکی درنگ میکنند و اگر لیاقت بهره گیری شرافتمندانه از آنها را داشته باشیم به دادمان می رسند و گرنه طبق قانون طبیعت برای مدتها عقب می نشینند، تا باز کی...
لحظه ها ی تنومند نمیگذرند تا نابود شوند، آنها مومیایی نمی شوند و در صندوقچه افتخارات کوچک ما مخفی نمیشوند. آنها شتابان به عقب باز میگردند تا انسان لایقی سر برسد و آنگاه تو می مانی و آنچه به دست آورده ای و یا کوتاهی کرده ای و از دست داده ای.
هیچ لحظه ای عظیم تر از لحظه ای نیست که در آستانه در ایستاده است و آسیمه سر به درب می کوبد و انسان بزرگ انسانی است که قدر لحظه های به سوی حال روان را بداند و آن را لاجرعه فرو دهد و با آن حرکت کند و درون آن جای گیرد.
آن لحظه هایی که بی باکانه در جنگ تن به تن با دشمنان زخم بر می داری ولی فریاد بر می داری که زنده ام، زنده می مانم تا به سرانجام برسم.
یا لحظه ای که با احساس سر بلندی از موفقیتی در اوج ِ اوج ِ ممکن ایستاده باشی و به پایین نگاه کنی.
یا لحظه ای که عاشق شده باشی و با بال عشق پروازی ساحرانه از فرازی غریب ولی پرشکوه بر دریایی که ماه افتاده است کرده باشی و نفس عاشقانه ات عالمی را عطرآگین نماید و کام بردن از لب رودی جملگی رودها را بهشتی نماید...
و هزاران لحظه دیگری که نمی توان به گذشته فرستاد و در گورستان تاریخ به خاکشان سپرد، چرا که لحظه ها دختران جاهلیت نیستند که بتوان زنده، زنده به گورشان کرد. چرا که لحظه ها شاخه خشکیده ای نیستند که بتوان آن را شکست و کشت و بر خاکشان افکند. لحظه ها مانند برگ ترد علفی سبز هستند که حتی اگر بتوان آن را شکست و خرد کرد باز هم عطرش بر دستانتان باقی می ماند...
بزرگی میگفت: " تنها کسانی که می جنگند لحظات بزرگ را به دست می آورند و تنها همانانند که زندانی می شوند،بازجویی می شوند و درد می کشند که در از آنِ دردآزمودگان است...."
  • باد سرکش
۱- رنج فرزند تو رنج تو نیست که تا هرچه بیشتر تحملش کنی صاحب اراده تر باشی. تو با قبول درد خویش قدرتمندتر می شوی اما با تحمل درد فرزند ناتوان و ذلیل...
۲- درد خود تحمل کردن که هنری نیست، اگر درد فرزند را به خاطر نجات خیل دردمندان تحمل کردی مردی وگرنه هر نامردی در شرایطی مجبور است درد خود تحمل کند و دم برنیاورد...
کدامیک را باید عمل کرده و وقت هر کدام چه لحظه ای است؟؟
  • باد سرکش
حدود لیاقت ها فقط در عمل مشخص می شود. هیچ نالایقی در دنیا پیدا نی شود که خود را لایق کاری و بیش از این لایق بسی کارها پندارد و در حقیقت شاید زمانی هم همینطور بوده است.
زمان لیاقتها را می سازد و نابود می کند اما عمل لیاقتها را محک می زند....
  • باد سرکش

تصویر فیلم midnight in paris

نیمه شب در پاریس کمدی ۹۴ دقیقه ای ساخته وودری آلن می باشد. که در پاریسی کارت پستال گونه میگذرد.(به قول برخی منتقدین ودی آلن به عمد زشتی های حاشیه نشینی کناره شهرهای بزرگ را حذف کرده است)
موضوع این فیلم به طور کلی فلسفه نوستالژی و عدم رضایت از خود در زمان حاضر است و اینکه وقتی ما خود را در گذشته، حتی در گذشته‌ای که عملا در نزیسته‌ایم، خوشبخت‌تر حس می‌کنیم، این حس و حال در واقع به خاطر نارضایی ما از شرایط حاضرمان یا ناتوانی ما برای استفاده از فرصت‌های حاضر یا تطابق با زمانه است. در کنار تمام این مسایل وودی آلن افراد معروف دهه بیست پاریس را به زیبایی در فیلم بازآفرینی کرده است...
فیلم در انتها می‌خواهد ما را قانع کند که آدم زمانه خود باشیم و با پیدا کردن جلوه‌هایی از خوشی‌های گذشته، بیش از حد با نوستالژی عرصه را بر خود تنگ نکنیم. نوستالژی چیزی نیست که منحصر به آدم‌های دوره ما باشد و آدمهای هر دوره سودای بودن در دوره قبلی را در دل می پرورانند...
قبل از دیدن فیلم و یا بعد از آن من کتاب "پاریس، جشن بیکران" اثر "همینگوی" رو پیشنهاد می کنم.
  • باد سرکش

تصویر فیلم Salo
فیلم Salò  شاهکار پیر پائولو پازولینی با اسم اصلی ۱۲۰ روز در سودوم که به نابغه ای در شهر فساد نیز معروف است ساخت سال۱۹۷۵ میلادی می باشد.
بسیاری این فیلم را آزار دهنده و دانسته اند ولی به نظر من رفتارهایی که در فیلم نمایش داده می شود درحقیقت همان رفتار سادیستیک جامعه انسانی است که در نقاط مختلف دنیا در حال وقوع است.
این فیلم از ۴بخش اصلی تشکیل شده اشت، ورودی جهنم؛ محفل هوس؛ محفل مدفوع و محفل خون، که در مجموع تشکیل جمهوری سالو توسط چهار نفر (یک دوک، یک اسقف، یک دادستان و یک رییس جمهور) که دارای مجوعه قوانینی است که انگیزه های سادیستیک در آن جریان دارد.
بخش اول که در ایتالیای ۱۹۴۴ میگذرد و در ابتدای هر محفل یک نقال به تعریف داستانی شهوت آلود می پردازد.
در این فیلم زاویه فیلمبرداردی به طور پیوسته در حال تغییر است و به طور کلی حرکات دوربین غیر قابل پیش بینی می باشد و از این نظر شبیه فیلم Cape Fear اسکورسیزی می باشد و این نوع فیلم برداری برای انتقال هرچه بیشتر و بهتر حقیقت و واقعیت با حداکثر تاثیر به بیننده می باشد.
بدون شک عکس العمل های سادیستیک در مواجهه با نمایش این فیلم برای عموم مردم؛ شبیه همان عکس العملی که یک همجنس باز فاشیست و یا به عقیده برخی یک گروه فاشیست بر سر پازولینی آورد و شاید ارزش Salò در همین باشد، ارزشی که پازولینی را به هدف خودش در بیان هرچه تاثیر گذارتر رفتار های سادیستی و فاشیستی ، رساند. هر چند که بهای آن کشته شدن خودش به فجیع ترین شکل ممکن بود.

  • باد سرکش
سالهاست که فانوسم در کنج خاک گرفته پستوی خانه ام در انتظار خبری خوش در حال مرگ است....
سالهاست که نفتش پریده و دیگر نفتی نماندع که برآن کنم و بر سر در خانه شعله بر زبانش دهم تا سخن براند از روشن بودن دل بر سر اتفاقی خوش.
سالهاست که دگر فانوسی بر سر در خانه های شهرم نمی بینم.
سالهاست که دیگر خنده ارزان نیست، خنده ای از ته دل.
سالهاست تا بخواهی پوزخند و زهر خند و ریش خند؛ اما دریغ از یک خنده پاک، کاش می شد جُست و قابش کرد و به دیوار کوبیدش، به یادگار روزهای شاد...
  • باد سرکش