باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

این متن حاصل دمل و زخمی چند ساله از دیدن بعضی از رفتارهای دوستان در مکانهای مختلف بود و ایمیل یکی از دوستان نیشتری بود که بر این زخم، تا سر بگشاید…
کاش کمی بدون تعصب تفکر کنیم
دست و پا زدن و فریاد زدن همیشه نشانه بیداری نیست گاهی نشانه خواب بودن ، کابوس دیدن و هذیان گفتنه
ما ایرانی ها دیگه کاملا تبدیل شدیم به ملت زنده باد مرده باد !
ما وطن نداریم مگر اینکه کسی به کوروش توهین می کنه ، یا اسم خلیج فارس رو عوض کنه یا آثارباستانی در حال نابود شدن باشن یا فیلم ۳۰۰ ساخته باشه…. ما دین نداریم مگر اینکه یکی یه جایی کاریکاتور پیامبر رو بکشه ، یا بخوان قرآن بسوزونن ، یا تو حرم و اماکن مقدس بمب بزارن، یه روز مهران مدیری میشه قهرمان ملی و همه برای قهوه تلخش سینه چاک می کنن ، فردا میشه مزدور حکومتی ، یه روز حیثیت افتخاری رو میبریم یه روز لیلا اوتادی میشه فاحشه ، یه روز فوتبالیست ها دست بند سبز می بندن میشن افتخار ملی یه روز میرن با احمدی نژاد فوتبال بازی می کنن فحش شون میدیم ، قبل از هر سری اخراجی ها میگیم ما فیلم این چماق به دست رو نمی خریم اما باز هم میشه پر فروش ترین فیلم سینما ، یه روز میگن می خوان موسوی و کروبی رو بگیرن همه فیس بوک و دنیای مجازی و حقیقی میشه لینک و مطلب و بعدش تنها راه یاد آوریمون اینه که روزشمار یزنیم...
خیلی از حرف ها رو نمیشه زد فقط سر بسته میگم ما همه از ظلم وستمی که بر ما رفته و میره بیقرار و بی تابیم ، موج شدیم و عده ای هم از هر قشری، سیاستمدار و هنرمند و ورزشکارو… خوب بلدن از این موج ما سواری بگیرن پشتک وارو بزنن و حالشو ببرن یکی نیست داد بزنه :
گشت ارشاد از وقتی شروع شد که ما به خواهرامون گیر دادیم! در عین حال خواهر دیگران را دید می زدیم!
دیکتاتوری وقتی پا گرفت که به همسران مون و فرزندان مون زور گفتیم!
تقلب توی انتخابات از جایی آغاز شد که همه با برگه های توی جیب مون رفتیم سر جلسه امتحان!
دروغ از اونجا شروع شد هر کدوم توی هر شغل و هر جایی که هستیم واسه کوچکترین منفعت بزرگ ترین دروغ ها رو گفتیم !
پرونده سازی ازاونجا پا گرفت که هر دفعه سه نفر از ما دورهم جمع شد پشت سر سه نفر دیگه حرف زدیم و تهمت زدیم و غیبت کردیم.
سانسور از جایی شروع شد که توی فامیل و دوست و آشنا تحمل کسی که مثل خودمون نباشه رو نداشتیم.
ما کمی متوهم شدیم شعار میدیم ما بیشماریم اما…م
همه ۷۰ و چند میلیون این مملکت مثل هم نیستن که از صبح تا شب خبر و گزارش سیاسی بخونند و دقیقه به دقیقه بدونند تو این مملکت چه خبره! کی چی میگه و کی کجا میره!
اول مهر ، ۱۳ آبان ، ۱۶ آذر ، عاشورا ، هدفمند کردن یارانه ها …واسه هر کدوم از اینا هفته قبلش قرار بود این مملکت به هم بریزه اما کسی صدا درنیومد ! من هم میدونم که نمیشه ! اما انقدر با تبلیغات ساده لوحانه خودمون رو مسخره و مضحکه نکنیم ! ایران با مصر و تونس ولیبی و اردن فرق می کنه، تو این کشورها مردم می دونند که چی می خوان ولی تو ایران مردم هنوز نمی دونند چی می خوان، عاشورا میان بیرون زنده باد موسوی میگن، دو روز بعد( ۹ دی) میان بیرون مرگ بر موسوی می گن…(دقیقا مانند زمان مصدق) افرادی که ۲۵ بهمن جلوی مردم ایستادند چه کسانی بودند، آیا غیر از مردم بودند؟ غیر ایرانی بودند؟ غیر از افرادی بودند که تا دو- سه سال پیش از کنارمون رد می شدند، غیر از افرادی بودند که تا چند سال پیش همکار، دوست، آشنا و … مون بودند؟ اگر بدون تعصب نگاه کنیم اگر به خود ما هم امتیاز و قدرت بدهند آیا همین کار را نمی کنیم؟(داستان زندان استانفورد نشونه آزمایشی این مسئله است!) بیایید شعار ندیم، متوهم نباشیم و…
چند نفر از خانواده ، دوستان ، همکاران آشنایان خودتون می شناسیم که از صبح تا شب میگن :  اینا همه دستشون تو یه کاسه است آخرش هیچی نمیشه ، اینا همش بازیه ، بزار زندگی مون رو کنیم ، و حتی گاهی همین حساسیت های ما به امور سیاسی مملکت رو مسخره هم می کنن…
یه نگاه به مباحثه هایی که تو همین فیس بوک یا بقیه شبکه های اجتماعی و فضاهای مجازی اتفاق میفته بندازین ، ببینید ملت سر هر اختلاف عقیده ای چه جوری به هم توهین میکنن و تهمت می زنن! فردا در یک فضای باز اینجوری می خوایم کنار هم زندگی کنیم؟!
من خسته ام از این همه شعار مرده باد زنده باد ، هر کی زنده باشه و هر کی مرده باشه من می خوام تا زنده هستم زندگی کنم !
به جای بازی خوردن می خوام بازی کنم ، فقط هم نقش خودم رو ، زندگی خودم رو و نه چیز دیگه !نمی گم ساکت بشینیم میگم اگر کاری م یخواهیم بکنیم آگاهانه باشه، نه اینکه به دنبال یک سری ازافراد حرکت کنیم…
ممکنه این متن به مزاق بعضی ها خوش نیاد ولی سعی کنیم تفکر مخالفمون بی طرفانه رو نگاه کنیم اگر تفکرش درست بود بپذیریم ولی اگر تفکرش مشکل داشت تنها مشکل آن را به او گوشزد کنیم نه اینکه…

  • باد سرکش
من از نسل لجن خالصم...
نسلی که خود را عابد و مسلمان می داند، از عدالت دوازادی و عشق به وطن حرف می زند.
نسلی که ۱۴۰۰ سال مانده است و بوی تعفن گرفته است.
نسلی که حتی در خلوت خود به خودش دروغ می گوید و کلاه خود را بر میداردو سر خود را کلاه میگذارد.
نسلی که سالیان سال است کاری بجز نقاب زدن و خیانت کردن کار دیگری بلد نیست.
نسلی که صاحب همه چیز است و هیچ چیز ندارد.
نسلی از احمق‌های بزرگ...
نسلی که اصطلاح رایج آن "من اگر به جای شما بودم ، چنین می کردم و چنان نمیکردم" است.
نسلی پر از استعمار فرهنگی با آدمهای کم دانش و بی هنر و خودخوه و خودباور و خود بزرگ کن و خود همه چیز دان و بد عاقبت
نسلی که کاملا از شکل افتده و جایگاه خود را نمی شناسدو نمی داند کیست و قادر به انجام چه کارهایی هست و یا نیست.
نسلی با "منم زدنهای جاهلانه اش" نشان می دهد که برای "مَن" کوچک و ناتوان خویش اهمیت قایل است و نه هیچ کس دیگر.
نسلی با سوادِ ناتوان از تولید و خلق که جنون"مَن" دارد.
نسلی بدون داشتن کمترین سررشته از موسیقیو فیلم و نقاشی راجع به نُتهای اهنگ ها و طریقه کارگردانی فیلمها و نوع نقاشی ها اظهار نظر می کند و بدتر از آن در سیاست و اقتصاد و طوری ادعا می کند که می تواند در یک ماه مملکت را سر و سامان دهد.
نسلی که نه با دنیا، نه با سرمایه دار، نه با حکومت بلکه با خودش مشکل دارد.
نسلی که تمام حرکتش برای یک تغییر لوگوی سبزیست که گوشه آواتارش چسبانده.
نسلی که از سایه خود نیز می ترسد...
توضیح نوشت:
۱- بخش معرفی فیلم راه اندازی شد، از فهرست کنار می توانید به ان دسترسی پیدا کنید....
۲- موسیقیی برای اینجا در نظر گرفتم برای شنیدن، آن را اجرا کنید...
  • باد سرکش
چند وقت پیش دوست عزیزی، از من خواسته بود راه و طریقت مبارزه ام را بنویسم، متاسفانه نشد، آن را بنویسم تا به امروز...
  1. دانش با خرد خیلی فرق دارد. در مبارزه خردمندانه مبارزه کن.
  2. سعی کن با کفش های حریفت حتی یک بار راه بروی.
  3. ممکنه تموم عمرت رو خواب باشی و هرگز نفهمی.
  4. از چیزهای درونت نترس، آنها تنها چیزهایی هستند که داری.
  5. مردم آنگونه که فکر میکنند نیستند، فکر می کنند که هستند. مغز انسان یک عضو واکنشی است و بارها فکر تو را از هر چیزی پر میکند و این افکار بسیار روی تو اثر دارند. در مبارزه فکرت را از آشغال ها خالی کن، انها چیزهایی هستند که فکرت را از چیزهای که اهمیت دارند منحرف می کنند.
  6. خرد در زمان و مکان مناسب به دست می آید و برایش قیمتی است، سعی نکن آن را کمتر از قیمت حقیقی اش به دست آری.
  7. یک جنگجو، هدفش را ول نمیکند، بلکه عشق را در آن جستجو می کند. جنگجو بودن به معنای کامل بودن؛ پیروز بودن، سالم بودن نیست؛ بلکه به معنای آسیب پذیر بودن است.
  8. جنگجو نگاه می کند و در لحظه عمل میکند و احمق تنها واکنش نشان می دهد، شروعی نمی خواهد فقط عمل کن.
  9. هیچ گاه با تمام نیرویت وارد مبارزه نشو، همیشه مقداری از آن را نکه دار؛ شاید تا مبارزه بعدی وقتی نباشد.
  10. همیشه یک راه فرار جلوی چشم دشمنت بگذار، وگرنه با نیرویی شگفت انگیز به تو حمله خواهد نمود. اما نگذار از آن یک راه استفاده کند.
  11. در مبارزه مانند آتش نباش، که تر و خشک را با هم بسوزاند.
  12. همیشه به پشت سرت نگاه کن، شاید راهت اشتباه باشد.
  13. از تاریخ درس بگیر. اما در تاریخ نمان و یادت باشد که تاریخ را فاتحان می نگارند.
  14. روحیه شادت را حفظ کن؛ چرا که به تو قدرت می دهد که جلو بروی. حتی وقتی که شکست خوردی.
  15. عاشق شو و به خاطر عشقت مبارزه کن، بدتر از مبارزه بدون هدف؛ مبارزه به دلیل هدفی کوچک است.
  16. روشهای دو مبارزه ات هیچ گاه شبیه هم نباشد، اگر راهی جدید پیدا نکردی؛ دست از مبارزه بکش و نگاه کن، حتما راهی جدید پیدا می کنی.
  17. همیشه مشورت کن و و به تمامی حرف ها گوش بده؛ اما نگذار کس دیگری به جای تو تصمیم بگیرد، در زمین مبارزه تنها تو هستی که مبارزه می کنی.
  18. همیشه برای بهتری وجود دارد سعی کن با خرد به آن برسی.
  19. تا جایی که ممکن است نجنگ و سعی کن هیچ گاه شروع کننده مبارزه نباشی.
  20. مسئله ای که راه حل نداشته باشد؛ مسئله نیست. دروغ است.*
  21. با هرکس در حد لیاقت خودش بجنگ. بیشتر از آن اتلاف انرژی است.**
  22. هرگز هیچ لحظه ای عظیم تر از ان لحظه ای که می آید نیست.***
  23. مبارزه ای که اتفاق افتاده است، دیگر تمام شده. بچه ها به دنیا می آیند و انها که به دنیا امده اند دیگر بچه نیستند.
  24. در مبارزه پای مقدسات را وسط نکش. اعتقادات هر فردی برایش مقدس است، پس به اعتقادات حریفت احترام بگذار.
  25. مخالف انچه نمی دانی نباش، و با چیزی که برایت معنا ندارد تا زمانی که با او دمخور نشده ای و نشناخته ای و به نظرت درست نیامد؛ نجنگ.
  26. همواره سعی کن دقیق باشی.
  27. زندگی سه قانون دارد:
  • همه چیز تغییر می کند.
  • زندگی یک معماست؛ سعی نکن آن را حل کنی.
  • هرروز شاید روز آخر باشد، ان را به تمامی زندگی کن.
 
پی نوشت: در مورد موارد ۲۰ و ۲۱ و ۲۲ بعدا بیشتر توضیح خواهم داد.
بعدا نوشت: شاید بعدا این پست را کامل‌تر شود.
  • باد سرکش
روزگاری شده است که اینجا سنگ هم می پوسد.
روزگاری شده است که مردان به جای رعایت حریم زنان ، آنان را به رعایت حریم حریم وا می دارند و خود حریم آنان را می شکنند.
روزگاری شده است که زنان سرزمینم را تنها برای پس انداختم بی هوا ویا با هوای بچه می خواهند و احساسش را به سادگی به بازی میگیرند.
روزگاری شده است که حق حیات یک زن در این سرزمین یا شوهر کردن است یا داشتن سپرست قانونی و یا مرگ.
روزگاری شده است که زنان سرزمینم باید عطر اخلاق و نجابت و شرافت و غیرتشان در جهان بپیچد تا بوی تعفن بی اخلاقی و بی نجابتی و عدم شرافت و بی غیرتی مردانش، مردمان را خفه نکند.
روزگاری شده است که هنگامی که یک مرد به یک دختر حمله می کند زنان محافظه کار جلوتر از مردان به دختر حمله کرده و به او صدمه می زنند.
روزگاری شده است که مردانگی مردانش به زورگویی به زنان و لای پایشان محدود شده است.
روزگاری شده است که سنگ می پوسد...
  • باد سرکش
معروف است که گویند در جامعه ای که عکس رهبرانش از اندازه یک تمبر پستی بزرگتر شد آن جامعه به استبداد رهنمون است و در انتها جنایت کار.
اما من می گویم که در جامعه ای که نهاد های مدنی مستقل نباشد این اتفاق می افتد،  و نه هر نهاد مدنی مستقلی و نه هر نوع حزبی. اگر در حزبی فقط و فقط یک نفر (چه به طور رسمی و چه غیر رسمی) در راس باشد و اراده آن یک نفر منحصرا حاکم بر تمام تشکیلات، برنامه ها و هدفهای آن حزب باشد. آن حزب منحط است و منحرف و ان یم نفر بیمار منحرف فاسد جنایتکاری است که جز مصیبت هیچ به انسانیت پیشکش نمی کند.
این است که تنها یکی از این نوع نهاد های مدنی کافیست برای هر جامعه ای که آن در مقام قدرت قرار گیرد و به سوی استبداد و جنایت به پیش می رود و مردم را به چنان سکوتی وا می دارد که کوها و صحراها بهلرزه می افتند و. از پس ان سکوت غُر است که برای ملت باقی می ماند....
  • باد سرکش
در پست قبل گفتم که عشق جمع اضداد است و تناقض، در این پست به چند تناقض آن می پردازم:
اول تناقض آن میان وجود و عدم وجود است در ذات آفرینش و عدم است در مقام رفع محدودیت که عاشق برای رسیدن به آن باید از وجود محدود خود عدم شود تا به عشق حقیقی برسد. که شرط کمال عاشقی عدم شدن است که معادل فناست در منزل هفتم از هفت شهر عشق عطار. مولانا می گوید:" گفت اصلش مردن است و نیستی است".
دوم تناقض آن در عمل است و مشکلات آن؛ گاه سخن عشق می رود ولی هنوز پای عمل در کار نیست آنجا که حافظ می گوید "آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها" و گاه "عشق از اول سرکش و خونی بود/ تاگریزد هرکه بیرونی بود."
تناقض دیگر آن وصف الحال معشوق هم در دوزخ است و هم در بهشت؛ که دوزخ آن را دوزخ آگاهی و احساس سنگینی بار نام برده اند. از طرفی عرفا گویند که سوز و اشتیاق وصال معشوق بر آتش همه رنجها غلبه می کند."غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببرد".

گواه رهرو آن باشد که سردش بینی از دوزخ
نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا

و دیگر تمام صبر است در راه رسیدن به معشوق و تمام بی صبری ست در فراق معشوق.
کور می کند عاشق را که جز معشوق نبیند و نور دیده عاشق است ز قاف تا قاف.
زندان است و اسارت و بوستان است و آزادی.
عشق دانش است و درایت و خردمندی راه است و از طرفی بی خبری و جنون و حیرت جمال معشوق.
و مهم تر از همه تمام ادب است و رعایت و به دنبال رضابت معشوق در عیق داشتن اختیار به عصیان و نافرمانی.
عشق، هر چهار آروزی دیرین بشر است؛
کیماست؛ چرا که مس خودپرستی و هستی را به طلای حق جویی و فنا تبدیل می کند.
نوشداروست؛ زیرا که همه درها از هوای دل ناشی می شود و عشق هزاران آروز و هوای دل را تبدیل به یک ساقی و خمّار می کند.
مهر گیاه  است؛

دل نشین شد سخنم تاتو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد.

اکسیر جوانی و آب حیات است؛

هرگز نمید آنکه دلش زنده شد به عشق
شب است بر جریده عالم دوام ما

و تمام اینها گوشه ای از حکایاتی است از نی که از عشق فریاد می زد؛ و برای جستن اسرار آن به گفته مولانا سینه ای خواهد شرحه شرحه و دیدگانی با دید جان و هوشی بیهوش،

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

نی حریف هر که از یاری برید
پردهایش پرده های ما درید

اما باز هم آخر خود نی به یاری بر می خیزد و در راه ماندگان را ناامید نمی کند، آنجا که مولانا از زبان نِی می گوید:

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوشحالان شدم
هر کس از ظن خود شد یار من
وز دورن من نجست اسرار من

انتها نوشت:

گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد صحبت یک روزه ای
درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید وسلام...
بادی از جانب دوستان::
  1. دانلود موزیک «شب» با صدای «یاسین صفاتیان» در سایت «غزل پست مدرن»
  2. دانلود کتاب «یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینی ها» مجموعه اشعار «فاطمه اختصاری»
  3. فراخوانی برای عشق؛ انتشار مجموعه های الکترونیک منتخب آثار غزل پست مدرن
  • باد سرکش
دوسال است که می دانم آن ظهر چه بر حسین و یاران او گذشت...
دوسال است که شام غریبان چشمان گریان را درک می کنم...
دوسال است که عبور اسبها از روی یاران را می دانم...
دوسال است که....
 
بعدا نوشت:: تو این پست ها شده ام مرغ بد خبر، کی باشد که خبری خوش دهم...
عمران صالاحی، نیز به دیار باقی شتافت... روحش شاد...
  • باد سرکش
شهدای کربلا از اولاد "ابی طالب" که نام آنها در زیارت "ناحیه" آمده، ۱۷ نفر و از اولاد ابی طالب
که نام آنها در زیارت "ناحیه" نیامده ،۱۳ نفر است که سه کودک نیز از بنی هاشم شهید شدند و از میان این ۳۳ نفر، ۱۰ نفر از فرزندان امیرالمومنین، چهار نفر از فرزندان امام حسن ،سه نفر از فرزندان امام حسین، ۱۲ نفر از فرزندان عقیل و چهار نفر نیز از فرزندان جعفر بودند. غیر از امام حسین و بنی هاشم، شهدایی که نامآنها در زیارت ناحیه مقدسه و برخی منابع دیگر آمده، ۸۲ نفرند و غیر از آنان، نام ۲۹ نفر دیگر در منابع متاخر آمده است.
تعداد شهدای کوفه و از یاران امام ۱۳۸ نفر بود که ۱۴ نفر از آنان را غلامان تشکیل می دادند.
شهدایی که سرهای آنها بین قبایل تقسیم و از کربلا به کوفه برده شد، ۷۸ نفر بودند.
امام حسین هنگام شهادت ۵۷ سال سن داشتند.
پس از شهادت آن حضرت در روز عاشورا ۳۳ زخم نیزه و ۳۴ ضربه شمشیر، غیر از زخم های تیر بر بدن آن حضرت مشاهده شده و ۱۰ نفر بر پیکر امام حسین اسب تاختند.
امام حسین بر بالین هفت نفر از شهدا یعنی "مسلم بن عوسجه"، "حر"، "واضح رومی"، "جون"، "عباس"، "علی اکبر" و "قاسم" پیاده رفتند.
در روز عاشورا "علی اکبر"، "عباس" و "عبدالرحمن بن عمیر" را قطعه قطعه کردند و سر سه شهید را به جانب امام حسین انداختند که این سه نفر عبارتند بودند از:
"عبدالله بن عمیر کلبی"، "عمرو بن جناده" و "عابس بن ابی شبیب شاکری".
مادر ۹ نفر از شهدای کربلا در روز عاشورا حضور داشتند و شاهد شهادت پسران خود بودند. اسامی این مادران عبارت است از:‌
"رباب" مادر "علی اصغر"، حضرت زینب مادر "محمد" و "عون"، "رمله" مادر قاسم بن حسن، "بنت شلیل جیلیه" مادر عبدالله بن حسن، "رقیه" دختر امیرالمومنین و مادر "عبدالله بن مسلم" و مادران "محمدبن ابی سعیدبن عقیل"، "عمروبن جناده"، "عبداللّه بن وهب کلبی" بنا به روایتی که ثابت نیست "لیلا" مادر علی اکبر.
پنج کودک به نام های علی اصغر علیه السلام (عبدالله) شیرخوار امام حسین، "عبدالله بن حسن"، "محمدبن ابی سعیدبن عقیل"، "قاسم بن حسن" و "عمرو بن جناده انصاری" در کربلا شهید شدند.
پنج نفر از شهدای کربلا به نام های "انس بن حرث کاهلی"، "حبیب بن مظاهر"، "مسلم بن عوسجه"، "هانی بن عروه" و"عبداللّه بن بقطر عمیری" از اصحاب رسول خدا (ص) بودند.
همچنین در رکاب امام حسین ۱۵ غلام شهید شدند که این افراد عبارت بودند از "نصر" و "سعد"از غلامان امام علی،"منجح" غلام امام حسن مجتبی، "اسلم" و "قارب" غلامان امام حسین، "حرث" غلام حمزه،"جون" غلام ابوذر غفاری، "رافع" غلام مسلم ازدی، "سعد" غلام عمر صیداوی، "سالم" غلام بنی المدینه، "سالم" غلام عبدی، "شوذب" غلام شاکر، "شیب" غلام حرث جابری، "واضح" غلامِ حرث سلمانی.
بر این تعداد، "سلمان" غلام امام حسین، که در "بصره" به شهادت رسید نیز باید اضافه شود.
"سواربن منعم" و "موقع بن ثمامه صیداوی" دو نفر از یاران امام حسین بودند که در روز عاشورا اسیر و شهید شدند.
چهار نفر از یاران امام حسین نیز در کربلا پس از شهادت آن حضرت به شهادت رسیدند که اینان "سعد بن حرث" و برادرش "ابوالحتوف"، "سوید بن ابی مطاع" (که مجروح بود) و "محمد بن ابی سعیدبن عقیل" بودند.
هفت نفر شامل "علی اکبر"، "عبدالله بن حسین"،"عمروبن جناده"، "عبدالله بن یزید"، "عبیدالله بن یزید"، "مجمع بن عائذ" و "عبدالرحمن بن مسعود" در حضور پدر خود شهید شدند.
برخی زنانی که در کربلا حضور داشتند از دختران حضرت علی به نام های "زینب"، "ام کلثوم"، "فاطمه"، "صفیه"، "رقه" و "ام هانی" بودند و "فاطمه" و "سکینه" نیز دختران امام حسین از حاضران در کربلا بودند و بقیه زن ها به نام های "رباب"، "عاتکه"، مادر "محسن بن حسن"، دختر "مسلم بن عقیل"، "فضه نوبیه"، کنیز خاص امام حسین و مادر "وهب بن عبدالله" در روز عاشورا در کربلا بودند.
پنج نفر از زنان خیام حسینی که به طرف دشمن بیرون آمده و حمله یا اعتراض کردند عبارتند بودند از: کنیز "مسلم بن عوسجه"، "ام وهب" زن "عبدالله کلبی"، مادر "عبدالله کلبی"، زینب کبری" و مادر"عمرو بن جناده" بودند.
و تنها زنی که در کربلا شهید شد "ام وهب" همسر "عبدالله بن عمیر کلبی" بود.
از کتاب فرهنگ عاشورا نوشته حجت الاسلام جواد محدثی(مشاهده آنلاین از سایت حوزه)
بعدا نوشت:: غلامرضا بروسان (شاعر معاصر) به همراه همسر محترمشان (الهام اسلامی) و دخترشان(لیلا) در اثر صانحه رانندگی در جاده‌های کشور دار فانی را وداع گفتند. یادشان گرامی...
  • باد سرکش
باز هم محرم شروع شد، و باز هم تکیه هایی در گوشه کنار هر کوچه و خیابان.
باز هم مردم سیاه پوشی که گِل بر سر میگیرند و مقتل ورق میزنند و روضه ای می خوانند و اشکی می ریزند تا سالی دگر و محرمی دگر همه چیز را کناری می نهند...
باز هم مزاحمتهای این ده روز و مرگ بیمارهای پشت کاروان دسته های عزاداری مانده و باز هم علامتهایی که هر سال بزرگتر از پارسال....
باز هم چشم و هم چشمی هایی که هر سال بیشتر از پارسال می شود و باز هم غرق شدن در اسرافهایی که غذای متبرک او را در زباله دانی می ریزند و باز هم حرص های سیرهای چشم و دل گرسنه ای در پشت درب ها برای یک ظرف بیشتر...
در داستان محرم آن سال؛ عباس در ظهر داغ با لبی تشنه با خون فریاد وفای به عهد بر می آورد و علی اکبر و عبدالله و قاسم و حبیب شانه به شانه هم پیمان سوم "لبیک؛ اللهم لبیک؛ لبیک لا شریک لک؛ لبیک" را عاشقانه بار می بندند و ظاهر را فدای باطن می نمایند و یا مسلم بهای جوانمردی خود را در خانه هانی، به علت پای بندی به اصول مولایش و رسولش با خون خود می پردازد و آن را زنده نگه می دارد و هر کدام از یاران حسین هر زمان که پیمان اول "ایاک نعبد و ایاک نستعین" را با خدا می بندند که "تنها عبد او باشند و فقط از او استعانت بطلبند" پیمان دوم را هم با حسین و در کنار آن قرار داده و با حسین بیعت می کنند و سر بر راه بیعت خویش می نهند...
در داستان محرم ۱۴۰۰ سال بعد مردمان به یاد ان حماسه فرق بر خون می نشانند از ضربت قمه ها و گِل بر سر میگذارند و این گوساله های سامری را که بر سر دست بلند کرده و کله های اژدهای فلزی را بر آن قرار داده و آن را به انواع پر و پارچه های مختلف می آرایند و عَلَمِ نهضت او را به عَلَمِ زورآزمایی تبدیل کرده اند و وفای به عهد و پیمان را با تزویر رو ریا جایگذین می نمایند و گریه مظلوم را در گلو خفه می کنند و به ظالم اجازه جولان می دهند و خوشحالند باز هم محرمی دیگر توانستند به جای وفای به عهد فقط گریه و زاری و بر سر زدن های خود را انجام دادند و دوباره می توانند به چهره های واقعی خود برگردند و همه چیز را فراموش کنند تا محرمی دیگر و سالی دیگر...
در روز عاشورا می توانیم جامه ای سرخ بپوشیم و فریاد برآوریم که این سرخی، نشانه ی پیروزی خون بر شمشیر است که درس آن را از حماسه ی کربلا آموخته ایم.
می توانیم لباسی سر تا پا سفید بپوشیم و با صدایی بلند بگوییم، این کفن است که پوشیده ایم تا عهدی باشد بین ما و حسین(ع) که در راه ادامه ی نهضت حق طلبانه و ظلم ستیزانه اش، برای شهادت همیشه آماده ایم.
می توان سیاه پوشید به نشانه غم ناشی از دست دادن حسین و مصایب حسین.
در این روز می توان لباسی سبز پوشید و گفت این به نشانه ی آن است که نهضت حسینی خزان مظلومان را بهار کرده و نوید این پیروزی، بهار اندیشه را برای بشریت به ارمغان آورده است.
می توان زرد پوشید و گفت ما به خزان نشسته ایم؛ چرا که بعد از عاشورا، بهارانسانیت، تابستان را پشت سر نگذاشته به خزان رسیده است.
می توان...
می توان خندید و شادی و پایکوبی کرد و فریاد «شهیدان زنده اند» را سر داد و نشان داد که از اعماق وجود مسروریم؛ چرا که آنان نمرده اند و نزد خداوند روزی آسمانی دارند و جاودانگی الهی، متعلق به آنان است.
می توان بر سر زد و شیون نمود که چرا همرزم حسین(ع) نبوده ایم و این افتخار را نداشته ایم تا هم رکاب او باشیم.
می توان گونه های خود را به رنگ سرخ درآورد تا یزیدیان، زردی روی ما را که در خزان نامردمی ها به زردی گراییده است، نبینند؛ همانگونه که منصور حلاج با خون خود گونه هایش را سرخ نمود تا روی زردش را دشمن ظالم نبیند.
می توان خاک بر سر ریخت که شایسته ی انسان خفّت زده است و بگوییم ما نیز نسبت به راه حسین(ع)، خوار و ذلیل هستیم و از این ذلت باید بر سر خود خاک بریزیم.
می توان عَلَم دار شد و زور بازوی خود را به رخ دیگران کشید، بساط زورآزمایی به پا کرد و بر این مبنا که عَلَم کدام دسته از همه بزرگ تر و سنگین تراست شهرت آفرید و همچنین می شود سنگین ترین عَلَم ها را بلند کرد و گفت، این به نشانه ی عَلَم نهضت اوست که هر چقدر سنگین باشد آن را بر دوش خواهیم کشید.
می توان هزاران کار کرد اما...
به قول مولانا
ببین که چه ریسیده ایم، دست کِه لیسیده ایم    تا کـه چنیـن لقـمـه ها، ســوی دهـان آمـدند...
و سخن آخر آنکه کاش وقتی که در آیینه عاشورا نگاه می کنیم و به آن مَن ِ حقیقی می نگریم، بانگ سر ندهیم که من و من ها، در روز و روزهای عاشورا، حسین و حسین ها را تنها گذاشته ایم و آن ها در مصاف با یزیدیان زمان خود، مظلومانه به شهادت رسیده اند و من و من ها شریک جرم هستیم در ریخته شدن خون آن ها، زیرا که در جایی، حتی سکوت نیز شرکت در وقوع جرم است. و این فکر لرزه بر اندام ما نیاندازد و تصور شریک جرم بودن در ریخته شدن خون حسین خواب را از چشمان ما دور نکند...
بادی از سوی بزرگان:
‫من اگر در بهشت باشم، ولی به من بگویند حق نداری جهنم را به این بهشت ترجیح دهی، از آن بهشت بیرون می روم. «ژان روستان»
 
  • باد سرکش
نِی حکایت آن کس است که حدیث نفس می گوید آنکه بندبند وجودش از هواهای نفس خالی و خود را بر لب معشوق و دل را به هوای او سپرده است. اما حکایت دیگری نیز دارد.
نی همه کس است و هیچ کس، نی اوج مقام انسان است و کمال مرتبه انسانی
نی از مرتبه اولیا است و قدیسان که مست اند در هوای عطرآگین او که این مستی که هم رفع حجاب است و هم آنکه قلندری می سازد؛ گستاخ در بیان حقیقت و همان مستی که محصول شادی است و سلامش، سلام دام فکن نیست که دام و دانه ای باشد برای بهرمندی از انسانها و ثمره آن، آن می شود که حلاج ندای ان الحق سر دهد و هنگام ضربت خوردن در محراب فریاد رستگاری بلند می شود و سر چوب پاره را مسیح وار سرخ می کنند...
اما روایتنی فرای همه اینهاست و همه اینها. که چنینان باستان معتقد بودند؛ آنکه نِی را تواند شکند خود نِی دیگر باید و اساطیر یونان آن را نوای آتشین عاشقی دانند که در پی معشوق به شکل نِی در آمده به نیزار روان شد و آن نِی خاص را شناخت و بندهایش را تهی نمود و در آن دمید و یا داستان ساز پان نِی زن است که نوای آن آرگوس هزار چشم را خواب می کند تازئوس تواند معشوقه خود را به دور از چشم همسرش از ماده گاوی جوان به شکل اولش بازگرداند.
و عجبا که نِی با این همه روایت . داستان و افسانه ساده است و همنی سادگیش از آن سمفونی ای ساخته است در چندین بخش که هر کدام جدا از خود یک دعا و با هم نیایشی عظیم و لطیفند و چه زیباست روایت مولانا از این بخشها..
بخشی داستانهای هزار و یک شب است و بخشی نصایح پندآموز کلیله و دمنه.
گوشه ای سایش زن است به نشانه رحمت و آرامش و سکون و مقام امن خداوند در زمین، آنچنان که
پرتو حق استآن معشوق نیست
خالق است او گوئیا مخلوق نیست
گوشه ای جاودانگی روح است و مرثیه های تسلی بخش مرگ و ابدیت و غروب شمس و قمر...
اما نقطه اوج این سمفونی که جان مایه همه قسمت های قبل است عشق است که جمع اضداد است و دریایی بینهایت با رودخانه های دائمی که در آن گم می شود...
اگر عمری باقی بود و توان وزیدنی، شاید بتوان گوشه ای از اوج را به نگارش در آورد...
  • باد سرکش