باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نسیم» ثبت شده است

آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است این را دانستم و می دانم که آدم به آدم است که زنده است؛ آدم به عشق آدم زنده است!
کلیدر /محمود دولت آبادی
  • باد سرکش
در خبرها آمده که حوزه هنری و شهرداری بدون توجه به مجوز گرفتن از ارشاد(و گذراندن هفت خوان رستم برای فیلم) خود برای نمایش دادن و یا ندادن فیلمها تصمیم گیری میکنند...
دلم به حال سینمای بی متولی می سوزد...
دلم به حال بازیگران و فیلم نامه نویسان و کارگردانان بیچاره ای که هنوز در آن فعالیت می کنند و انواع رانتهای مختلف را دریافت نمی کنند می سوزد...
همین...
  • باد سرکش
سکه به قصد گوشه ای فرار کرد
تا که خون دخترک بر دستانش ننشیند
اما
ناگهان پایی بر سرش فرود آمد...
  • باد سرکش
عشق محصول ترس از تنها ماندن نیست
عشق فرزند اضطراب نیست
عشق آویختن بارانی به نخستین میخی که به آن دستمان می رسد نیست
عشق فقط در رختخواب به وجود نمی آید
عشق برای به بند کشیدن نیست
عشق اگرچه از بطن شوریدگی می روید اما مثل عدد قانون پذیر است و باقی.
عشق اگر چه قانون پذیر است اما قانونش قانون زندگیست و قانون زندگی را باید زندگی کرد نمی توان یاد گرفت...
عشق مانند عدد است، خودش وجود دارد اما نمی توانی لمسش کنی خودش به خودی خود غیر قابل درک است، باید با کمک چیزی، کسی آن را درک کنی و اولین شرط آن این است که آن چیز یا کس را بازیچه قرارش ندهی...
  • باد سرکش
در پست قبل گفتم که عشق جمع اضداد است و تناقض، در این پست به چند تناقض آن می پردازم:
اول تناقض آن میان وجود و عدم وجود است در ذات آفرینش و عدم است در مقام رفع محدودیت که عاشق برای رسیدن به آن باید از وجود محدود خود عدم شود تا به عشق حقیقی برسد. که شرط کمال عاشقی عدم شدن است که معادل فناست در منزل هفتم از هفت شهر عشق عطار. مولانا می گوید:" گفت اصلش مردن است و نیستی است".
دوم تناقض آن در عمل است و مشکلات آن؛ گاه سخن عشق می رود ولی هنوز پای عمل در کار نیست آنجا که حافظ می گوید "آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها" و گاه "عشق از اول سرکش و خونی بود/ تاگریزد هرکه بیرونی بود."
تناقض دیگر آن وصف الحال معشوق هم در دوزخ است و هم در بهشت؛ که دوزخ آن را دوزخ آگاهی و احساس سنگینی بار نام برده اند. از طرفی عرفا گویند که سوز و اشتیاق وصال معشوق بر آتش همه رنجها غلبه می کند."غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببرد".

گواه رهرو آن باشد که سردش بینی از دوزخ
نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا

و دیگر تمام صبر است در راه رسیدن به معشوق و تمام بی صبری ست در فراق معشوق.
کور می کند عاشق را که جز معشوق نبیند و نور دیده عاشق است ز قاف تا قاف.
زندان است و اسارت و بوستان است و آزادی.
عشق دانش است و درایت و خردمندی راه است و از طرفی بی خبری و جنون و حیرت جمال معشوق.
و مهم تر از همه تمام ادب است و رعایت و به دنبال رضابت معشوق در عیق داشتن اختیار به عصیان و نافرمانی.
عشق، هر چهار آروزی دیرین بشر است؛
کیماست؛ چرا که مس خودپرستی و هستی را به طلای حق جویی و فنا تبدیل می کند.
نوشداروست؛ زیرا که همه درها از هوای دل ناشی می شود و عشق هزاران آروز و هوای دل را تبدیل به یک ساقی و خمّار می کند.
مهر گیاه  است؛

دل نشین شد سخنم تاتو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد.

اکسیر جوانی و آب حیات است؛

هرگز نمید آنکه دلش زنده شد به عشق
شب است بر جریده عالم دوام ما

و تمام اینها گوشه ای از حکایاتی است از نی که از عشق فریاد می زد؛ و برای جستن اسرار آن به گفته مولانا سینه ای خواهد شرحه شرحه و دیدگانی با دید جان و هوشی بیهوش،

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

نی حریف هر که از یاری برید
پردهایش پرده های ما درید

اما باز هم آخر خود نی به یاری بر می خیزد و در راه ماندگان را ناامید نمی کند، آنجا که مولانا از زبان نِی می گوید:

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوشحالان شدم
هر کس از ظن خود شد یار من
وز دورن من نجست اسرار من

انتها نوشت:

گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد صحبت یک روزه ای
درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید وسلام...
بادی از جانب دوستان::
  1. دانلود موزیک «شب» با صدای «یاسین صفاتیان» در سایت «غزل پست مدرن»
  2. دانلود کتاب «یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینی ها» مجموعه اشعار «فاطمه اختصاری»
  3. فراخوانی برای عشق؛ انتشار مجموعه های الکترونیک منتخب آثار غزل پست مدرن
  • باد سرکش
دوسال است که می دانم آن ظهر چه بر حسین و یاران او گذشت...
دوسال است که شام غریبان چشمان گریان را درک می کنم...
دوسال است که عبور اسبها از روی یاران را می دانم...
دوسال است که....
 
بعدا نوشت:: تو این پست ها شده ام مرغ بد خبر، کی باشد که خبری خوش دهم...
عمران صالاحی، نیز به دیار باقی شتافت... روحش شاد...
  • باد سرکش
غم قانع نیست؛ هرچه مدارا کنی ستیز می کند، هرچه عقب نشینی پیش می آید هرچه خالی کنی پر می کند؛ هرچه بگریزی تعقیب میکند.
چون که بنشانی اش می نشیند آرام و چون پر و بالش دهی می پرد بسیار.
غم زیاده خوه است و سیری ناپذیر؛ در طلب فضای حیاتی وسیع و سیع تر؛ جمیع ابزار هایی که در دسترش قرار دهی را بکار می برد. غم جوع غم دارد. می بلعد. آماس م یکند و بزرگ می شود. حتی تا آن سان که بینی به وجود تو قانع نیست، از تو فراتر می رود و چون آوازی یاس آفرین در گرداگرد تو طنین می اندازد.
اما مهار شدنی است، نیرویی که برای غلبه آن بکار می بری گاهی گریه است و گاهی خنده و گاهی تنهایی. به نیرویی که برای غلبه آن بکگار می بری احترام بگذار چرا که آن از عمق وجودت می اید جایی که غم هیچگاه توان تسخیر آن را ندارد...
«مخاطب خاصش دوست عزیزی است که این شبها غمگین است...»
  • باد سرکش