باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

باد

روان در پی حقیقت؛ کیست که نداند سرنوشت ِ باد نرسیدن است…

دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
تا باد، به خانه ی خود بازگردد

آخرین مطالب

۳۰۴ مطلب با موضوع «باد» ثبت شده است

دوسال است که می دانم آن ظهر چه بر حسین و یاران او گذشت...
دوسال است که شام غریبان چشمان گریان را درک می کنم...
دوسال است که عبور اسبها از روی یاران را می دانم...
دوسال است که....
 
بعدا نوشت:: تو این پست ها شده ام مرغ بد خبر، کی باشد که خبری خوش دهم...
عمران صالاحی، نیز به دیار باقی شتافت... روحش شاد...
  • باد سرکش
شهدای کربلا از اولاد "ابی طالب" که نام آنها در زیارت "ناحیه" آمده، ۱۷ نفر و از اولاد ابی طالب
که نام آنها در زیارت "ناحیه" نیامده ،۱۳ نفر است که سه کودک نیز از بنی هاشم شهید شدند و از میان این ۳۳ نفر، ۱۰ نفر از فرزندان امیرالمومنین، چهار نفر از فرزندان امام حسن ،سه نفر از فرزندان امام حسین، ۱۲ نفر از فرزندان عقیل و چهار نفر نیز از فرزندان جعفر بودند. غیر از امام حسین و بنی هاشم، شهدایی که نامآنها در زیارت ناحیه مقدسه و برخی منابع دیگر آمده، ۸۲ نفرند و غیر از آنان، نام ۲۹ نفر دیگر در منابع متاخر آمده است.
تعداد شهدای کوفه و از یاران امام ۱۳۸ نفر بود که ۱۴ نفر از آنان را غلامان تشکیل می دادند.
شهدایی که سرهای آنها بین قبایل تقسیم و از کربلا به کوفه برده شد، ۷۸ نفر بودند.
امام حسین هنگام شهادت ۵۷ سال سن داشتند.
پس از شهادت آن حضرت در روز عاشورا ۳۳ زخم نیزه و ۳۴ ضربه شمشیر، غیر از زخم های تیر بر بدن آن حضرت مشاهده شده و ۱۰ نفر بر پیکر امام حسین اسب تاختند.
امام حسین بر بالین هفت نفر از شهدا یعنی "مسلم بن عوسجه"، "حر"، "واضح رومی"، "جون"، "عباس"، "علی اکبر" و "قاسم" پیاده رفتند.
در روز عاشورا "علی اکبر"، "عباس" و "عبدالرحمن بن عمیر" را قطعه قطعه کردند و سر سه شهید را به جانب امام حسین انداختند که این سه نفر عبارتند بودند از:
"عبدالله بن عمیر کلبی"، "عمرو بن جناده" و "عابس بن ابی شبیب شاکری".
مادر ۹ نفر از شهدای کربلا در روز عاشورا حضور داشتند و شاهد شهادت پسران خود بودند. اسامی این مادران عبارت است از:‌
"رباب" مادر "علی اصغر"، حضرت زینب مادر "محمد" و "عون"، "رمله" مادر قاسم بن حسن، "بنت شلیل جیلیه" مادر عبدالله بن حسن، "رقیه" دختر امیرالمومنین و مادر "عبدالله بن مسلم" و مادران "محمدبن ابی سعیدبن عقیل"، "عمروبن جناده"، "عبداللّه بن وهب کلبی" بنا به روایتی که ثابت نیست "لیلا" مادر علی اکبر.
پنج کودک به نام های علی اصغر علیه السلام (عبدالله) شیرخوار امام حسین، "عبدالله بن حسن"، "محمدبن ابی سعیدبن عقیل"، "قاسم بن حسن" و "عمرو بن جناده انصاری" در کربلا شهید شدند.
پنج نفر از شهدای کربلا به نام های "انس بن حرث کاهلی"، "حبیب بن مظاهر"، "مسلم بن عوسجه"، "هانی بن عروه" و"عبداللّه بن بقطر عمیری" از اصحاب رسول خدا (ص) بودند.
همچنین در رکاب امام حسین ۱۵ غلام شهید شدند که این افراد عبارت بودند از "نصر" و "سعد"از غلامان امام علی،"منجح" غلام امام حسن مجتبی، "اسلم" و "قارب" غلامان امام حسین، "حرث" غلام حمزه،"جون" غلام ابوذر غفاری، "رافع" غلام مسلم ازدی، "سعد" غلام عمر صیداوی، "سالم" غلام بنی المدینه، "سالم" غلام عبدی، "شوذب" غلام شاکر، "شیب" غلام حرث جابری، "واضح" غلامِ حرث سلمانی.
بر این تعداد، "سلمان" غلام امام حسین، که در "بصره" به شهادت رسید نیز باید اضافه شود.
"سواربن منعم" و "موقع بن ثمامه صیداوی" دو نفر از یاران امام حسین بودند که در روز عاشورا اسیر و شهید شدند.
چهار نفر از یاران امام حسین نیز در کربلا پس از شهادت آن حضرت به شهادت رسیدند که اینان "سعد بن حرث" و برادرش "ابوالحتوف"، "سوید بن ابی مطاع" (که مجروح بود) و "محمد بن ابی سعیدبن عقیل" بودند.
هفت نفر شامل "علی اکبر"، "عبدالله بن حسین"،"عمروبن جناده"، "عبدالله بن یزید"، "عبیدالله بن یزید"، "مجمع بن عائذ" و "عبدالرحمن بن مسعود" در حضور پدر خود شهید شدند.
برخی زنانی که در کربلا حضور داشتند از دختران حضرت علی به نام های "زینب"، "ام کلثوم"، "فاطمه"، "صفیه"، "رقه" و "ام هانی" بودند و "فاطمه" و "سکینه" نیز دختران امام حسین از حاضران در کربلا بودند و بقیه زن ها به نام های "رباب"، "عاتکه"، مادر "محسن بن حسن"، دختر "مسلم بن عقیل"، "فضه نوبیه"، کنیز خاص امام حسین و مادر "وهب بن عبدالله" در روز عاشورا در کربلا بودند.
پنج نفر از زنان خیام حسینی که به طرف دشمن بیرون آمده و حمله یا اعتراض کردند عبارتند بودند از: کنیز "مسلم بن عوسجه"، "ام وهب" زن "عبدالله کلبی"، مادر "عبدالله کلبی"، زینب کبری" و مادر"عمرو بن جناده" بودند.
و تنها زنی که در کربلا شهید شد "ام وهب" همسر "عبدالله بن عمیر کلبی" بود.
از کتاب فرهنگ عاشورا نوشته حجت الاسلام جواد محدثی(مشاهده آنلاین از سایت حوزه)
بعدا نوشت:: غلامرضا بروسان (شاعر معاصر) به همراه همسر محترمشان (الهام اسلامی) و دخترشان(لیلا) در اثر صانحه رانندگی در جاده‌های کشور دار فانی را وداع گفتند. یادشان گرامی...
  • باد سرکش
باز هم محرم شروع شد، و باز هم تکیه هایی در گوشه کنار هر کوچه و خیابان.
باز هم مردم سیاه پوشی که گِل بر سر میگیرند و مقتل ورق میزنند و روضه ای می خوانند و اشکی می ریزند تا سالی دگر و محرمی دگر همه چیز را کناری می نهند...
باز هم مزاحمتهای این ده روز و مرگ بیمارهای پشت کاروان دسته های عزاداری مانده و باز هم علامتهایی که هر سال بزرگتر از پارسال....
باز هم چشم و هم چشمی هایی که هر سال بیشتر از پارسال می شود و باز هم غرق شدن در اسرافهایی که غذای متبرک او را در زباله دانی می ریزند و باز هم حرص های سیرهای چشم و دل گرسنه ای در پشت درب ها برای یک ظرف بیشتر...
در داستان محرم آن سال؛ عباس در ظهر داغ با لبی تشنه با خون فریاد وفای به عهد بر می آورد و علی اکبر و عبدالله و قاسم و حبیب شانه به شانه هم پیمان سوم "لبیک؛ اللهم لبیک؛ لبیک لا شریک لک؛ لبیک" را عاشقانه بار می بندند و ظاهر را فدای باطن می نمایند و یا مسلم بهای جوانمردی خود را در خانه هانی، به علت پای بندی به اصول مولایش و رسولش با خون خود می پردازد و آن را زنده نگه می دارد و هر کدام از یاران حسین هر زمان که پیمان اول "ایاک نعبد و ایاک نستعین" را با خدا می بندند که "تنها عبد او باشند و فقط از او استعانت بطلبند" پیمان دوم را هم با حسین و در کنار آن قرار داده و با حسین بیعت می کنند و سر بر راه بیعت خویش می نهند...
در داستان محرم ۱۴۰۰ سال بعد مردمان به یاد ان حماسه فرق بر خون می نشانند از ضربت قمه ها و گِل بر سر میگذارند و این گوساله های سامری را که بر سر دست بلند کرده و کله های اژدهای فلزی را بر آن قرار داده و آن را به انواع پر و پارچه های مختلف می آرایند و عَلَمِ نهضت او را به عَلَمِ زورآزمایی تبدیل کرده اند و وفای به عهد و پیمان را با تزویر رو ریا جایگذین می نمایند و گریه مظلوم را در گلو خفه می کنند و به ظالم اجازه جولان می دهند و خوشحالند باز هم محرمی دیگر توانستند به جای وفای به عهد فقط گریه و زاری و بر سر زدن های خود را انجام دادند و دوباره می توانند به چهره های واقعی خود برگردند و همه چیز را فراموش کنند تا محرمی دیگر و سالی دیگر...
در روز عاشورا می توانیم جامه ای سرخ بپوشیم و فریاد برآوریم که این سرخی، نشانه ی پیروزی خون بر شمشیر است که درس آن را از حماسه ی کربلا آموخته ایم.
می توانیم لباسی سر تا پا سفید بپوشیم و با صدایی بلند بگوییم، این کفن است که پوشیده ایم تا عهدی باشد بین ما و حسین(ع) که در راه ادامه ی نهضت حق طلبانه و ظلم ستیزانه اش، برای شهادت همیشه آماده ایم.
می توان سیاه پوشید به نشانه غم ناشی از دست دادن حسین و مصایب حسین.
در این روز می توان لباسی سبز پوشید و گفت این به نشانه ی آن است که نهضت حسینی خزان مظلومان را بهار کرده و نوید این پیروزی، بهار اندیشه را برای بشریت به ارمغان آورده است.
می توان زرد پوشید و گفت ما به خزان نشسته ایم؛ چرا که بعد از عاشورا، بهارانسانیت، تابستان را پشت سر نگذاشته به خزان رسیده است.
می توان...
می توان خندید و شادی و پایکوبی کرد و فریاد «شهیدان زنده اند» را سر داد و نشان داد که از اعماق وجود مسروریم؛ چرا که آنان نمرده اند و نزد خداوند روزی آسمانی دارند و جاودانگی الهی، متعلق به آنان است.
می توان بر سر زد و شیون نمود که چرا همرزم حسین(ع) نبوده ایم و این افتخار را نداشته ایم تا هم رکاب او باشیم.
می توان گونه های خود را به رنگ سرخ درآورد تا یزیدیان، زردی روی ما را که در خزان نامردمی ها به زردی گراییده است، نبینند؛ همانگونه که منصور حلاج با خون خود گونه هایش را سرخ نمود تا روی زردش را دشمن ظالم نبیند.
می توان خاک بر سر ریخت که شایسته ی انسان خفّت زده است و بگوییم ما نیز نسبت به راه حسین(ع)، خوار و ذلیل هستیم و از این ذلت باید بر سر خود خاک بریزیم.
می توان عَلَم دار شد و زور بازوی خود را به رخ دیگران کشید، بساط زورآزمایی به پا کرد و بر این مبنا که عَلَم کدام دسته از همه بزرگ تر و سنگین تراست شهرت آفرید و همچنین می شود سنگین ترین عَلَم ها را بلند کرد و گفت، این به نشانه ی عَلَم نهضت اوست که هر چقدر سنگین باشد آن را بر دوش خواهیم کشید.
می توان هزاران کار کرد اما...
به قول مولانا
ببین که چه ریسیده ایم، دست کِه لیسیده ایم    تا کـه چنیـن لقـمـه ها، ســوی دهـان آمـدند...
و سخن آخر آنکه کاش وقتی که در آیینه عاشورا نگاه می کنیم و به آن مَن ِ حقیقی می نگریم، بانگ سر ندهیم که من و من ها، در روز و روزهای عاشورا، حسین و حسین ها را تنها گذاشته ایم و آن ها در مصاف با یزیدیان زمان خود، مظلومانه به شهادت رسیده اند و من و من ها شریک جرم هستیم در ریخته شدن خون آن ها، زیرا که در جایی، حتی سکوت نیز شرکت در وقوع جرم است. و این فکر لرزه بر اندام ما نیاندازد و تصور شریک جرم بودن در ریخته شدن خون حسین خواب را از چشمان ما دور نکند...
بادی از سوی بزرگان:
‫من اگر در بهشت باشم، ولی به من بگویند حق نداری جهنم را به این بهشت ترجیح دهی، از آن بهشت بیرون می روم. «ژان روستان»
 
  • باد سرکش
نِی حکایت آن کس است که حدیث نفس می گوید آنکه بندبند وجودش از هواهای نفس خالی و خود را بر لب معشوق و دل را به هوای او سپرده است. اما حکایت دیگری نیز دارد.
نی همه کس است و هیچ کس، نی اوج مقام انسان است و کمال مرتبه انسانی
نی از مرتبه اولیا است و قدیسان که مست اند در هوای عطرآگین او که این مستی که هم رفع حجاب است و هم آنکه قلندری می سازد؛ گستاخ در بیان حقیقت و همان مستی که محصول شادی است و سلامش، سلام دام فکن نیست که دام و دانه ای باشد برای بهرمندی از انسانها و ثمره آن، آن می شود که حلاج ندای ان الحق سر دهد و هنگام ضربت خوردن در محراب فریاد رستگاری بلند می شود و سر چوب پاره را مسیح وار سرخ می کنند...
اما روایتنی فرای همه اینهاست و همه اینها. که چنینان باستان معتقد بودند؛ آنکه نِی را تواند شکند خود نِی دیگر باید و اساطیر یونان آن را نوای آتشین عاشقی دانند که در پی معشوق به شکل نِی در آمده به نیزار روان شد و آن نِی خاص را شناخت و بندهایش را تهی نمود و در آن دمید و یا داستان ساز پان نِی زن است که نوای آن آرگوس هزار چشم را خواب می کند تازئوس تواند معشوقه خود را به دور از چشم همسرش از ماده گاوی جوان به شکل اولش بازگرداند.
و عجبا که نِی با این همه روایت . داستان و افسانه ساده است و همنی سادگیش از آن سمفونی ای ساخته است در چندین بخش که هر کدام جدا از خود یک دعا و با هم نیایشی عظیم و لطیفند و چه زیباست روایت مولانا از این بخشها..
بخشی داستانهای هزار و یک شب است و بخشی نصایح پندآموز کلیله و دمنه.
گوشه ای سایش زن است به نشانه رحمت و آرامش و سکون و مقام امن خداوند در زمین، آنچنان که
پرتو حق استآن معشوق نیست
خالق است او گوئیا مخلوق نیست
گوشه ای جاودانگی روح است و مرثیه های تسلی بخش مرگ و ابدیت و غروب شمس و قمر...
اما نقطه اوج این سمفونی که جان مایه همه قسمت های قبل است عشق است که جمع اضداد است و دریایی بینهایت با رودخانه های دائمی که در آن گم می شود...
اگر عمری باقی بود و توان وزیدنی، شاید بتوان گوشه ای از اوج را به نگارش در آورد...
  • باد سرکش
اولین باری که خبر آمنه را شنیدم در میان خیل عظیم اخبار آن روزها گم شد ولی داستان پیگیری مردانه این دختر باعث شد که توجهم به اخبار پرونده او و اکثر تحلیل هایی که این ور و اونور شنیده می شد جلب شود. هنگامی که حکم قصاص اعلام شد و اجرایی، بسیار خوشحال شدم که حداقل کسی توانست در این دستگاه دادگر بیدادگر، توانسته است گوشه ای از داد خود را بگیرد. اما این خوشحالی دوام نداشت. (به نظر من) به علت فشار های جامعه آخر سر آمنه مجبور شد از قصاص چشمان بگذرد. ان زمان در وبلاگ "نُت صفر" گفتم که از این گذشت ناراضیم ولی این حرف هم در میان شوق گذشت و خوشحالی اینکه این گذشت نشان دهنده خوی انسانی آمنه است و غیره گم شد. حتی خاتمی نیز بر این گذشت آمنه متنی نگاشت، همه خوشحال بودند و از دل آمنه هم فقط خدا خبر دارد که آیا با رضایت گذشت کرده و یا با اجبار...
بعد از گذشت آمنه نیز به همراه پرونده اش در لابلای اخبار سه هزار میلیار تومان و ماجرای فوتبال و ... گم شد تا اینکه خبری کوتاه در ایسنا و مردمک این پرونده را برایم گشود...
"آمنه بهرامی، دختری که حدود هفت سال پیش با اسیدپاشی خواستگارش بینایی‌ خود را از دست داده، می‌گوید ندانسته رضایت‌نامه‌ای را امضا کرده که به موجب آن، برای همیشه از گرفتن دیه دو چشم خود محروم شده است."
حال کحا هستند آن افرادی که شعار انسانیت می دادند؟ کجا هستند آنان که مخالف قصاص بودند؟ کجا هستند...
احتمالی ترین آینده قابل پیش بینی این پرونده این است که بعد از ۵ سال تبعید بدون در نظر گرفتن ماده ۶۹۶ قانون اساسی پسر آزاد می شود و به ریش آمنه و خانواده آمنه می خندد ودیگر اسیدپاشان آینده، درس میگیرند که سیستم قضای این کشور به نفع پر رو است و نه مظلوم...
سخنان مادر اون پسر تو گوشم زنگ می زند... " پسرم مقصر نیست، آمنه می خواست قبول کنه..."

به دنیایی که مردانش عصا از کور می دزدند
من ز خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم

  • باد سرکش
۱- حدود لیاقت ها فقط در عمل شخص می شود. هیچ نالایقی در دنیا پیدا نمی شودکه خود لایق کاری و بیش از این لایق بسی کارهای نپندارد. در حقیقت شاید زمانی همینطور بوده است.
زمان لیاقتها را می سازد و نابود میکند و عمل لیاقتها را محک می زند...
۲- مردم هر کشوری لایق همان چیزی هستند که دارند. اگر بیشتر می خواهند باید لیاقت خود را بالا ببرند و برای خواسته شان تلاش کند، وگرنه هیچ کس چیزی به دست او نمی دهد.
۳- دولت جایی نمی خوابد که آب از زیرش رد شود و کمر درد بگیرد. کمردرد، درد مردم و حق تاریخی مردم. اگر مردم بخواهند که از این درد خلاص شوند باید دستشان را بر روی زانوان خود بگذارند و حرکت کنند. هرگاه ملتی حرکت نکرد، یعنی به این درد راضی است و خود لایق آن درد.
  • باد سرکش
اساسی ترین خصلت نظام ستم بلاهت است. یک مشت آدم دور هم جمع شده و از هر چیزی به  ابلهانه ترین شکل ممکن دفاع می کنند. این افراد اسیر شهوت هستند و آدمهای اسیر شهوت عموما نقص عقل پیدا م یکنند و از جهاتی عقب افتاده اند و عمده جنایات را نیز همین افراد مرتکب می شوند.
در این گروها یک‌ نفر راس هرم می شود و هیچ مسئله ای جز بقای موقت و روزمره و امکانات شهوت رانی خود فکر نم یکند و بقیه ایادی او که آدمهای سگ صفت هستند و مطیع اربابشان. بستن، توقیف کردن، فحاشی کردن، زدن، حمله کردن و... این آدمها یعنی دم تکان دادن برای اربابان و نمی دانند که اینکارها فکر در افتادن با نظام ظالم را از سر بیرون نمی کند بلکه بذر کینه می کارد و کینه درو می کند و هیچ سلاحی به قدرتمندی کینه پردوام نیست. کینه مانند سرطان است. نمی کشد؛ صبر می کند و آهسته آهسته ریشه می دواند تا جایی که وقتی سر برآورد دیگر هیچ چیز توان مقابله با آن را نداشته باشد.
  • باد سرکش
از عشق سخن بسیار گفته اند و می گویند. این سخن هم به مانند یکی از این سخنان، که همگی حتی توان نشان دادن گوشه ای از آن را ندارند.
عشق دریایی ست بینهایت، وسیع و عمیقریال که هر کس به قدر وسعت خود از این دریا کاسه ای بر می دارد و به کناری می نشیند . رسدن به دیا خود مسئله ای دیگر است، سخت اما ممکن و سخت تر از آن ماندن در کنار آن و حفظ آن کاسه است.
هنگامی که کاسه ای از آب برگرفتی و لبی با آن تر کردی، دریا در تو جاری می شود. یک بینهایت عظیم را که در جایی کوچک محدود کرده ای. بینهایت عظیمی که حد نمی پذیرد، پس خود جزئی از این بینهایت عظیم می شوی و در حد ادراک خود ظرف را از مظروف پر می کنی.
درست است که رسیدن و نوشیدن جرعه اول سخت است اما سختتر غرقه شدن و ماندن است در کنار آن، آنگونه که خلق عشق در برابر حفظ عشق مسئله ای نیست و عاشق شدن را حرفه بچه ها نماید در برابر هنر عاشق ماندن. مهم شکوه عشق است و دوام آن. عشق از همان هنگام که کاسه بر آب زدی همان کاسه سفالین می شود که سفالگر دهر آن را با خاکستر وجود عاشق و اشک دیده او می آفریند و در شعله های هجران عاشق آن را جلا می دهد. کاسه ای که زمان به آن اعتبار می بخشد حتی به بند خورده اش.
عشق خاطره نیست، عشق جاری است در زمان حال و وصل مرگ عشق را در رکاب ندارد که این گونه اگر بود و عاشق شدی و رسیدی به آدمی که می بایست به او برسی، و برایت اهمیت نداشت، این نامش عشق نیست. که اوج شهوتش گویند و تن خواهی صرف و جنون تخلیه.
اگر عاظق شدی و رسیدی به آن آدمی که می بایست به او برسی، بند زدی (هر بندی) این شهوت قدرت است که به نام عشق خوانی اش، نه قدرت عشق که تو را به او رسانیده.
فرقی بین دریای عشق مجنون و  فرهاد و حلاج و بویزید و جنید و خسرو و شبلی نیست. چرا که عشق، عشق است و بینهایت و بی حد و هیچ چیز بی حد را حد نمی توان زد جز با ظرف وجود خود.
هنگامه وصل خسرو به شیرین همان هنگام است که حلاج را فریاد ان الحق بانگ داد.  این دو در ظاهر متفاوت است اما در باطن یکیست، باطنی که هیچ گاه کهنه نمی شود...
  • باد سرکش
غم قانع نیست؛ هرچه مدارا کنی ستیز می کند، هرچه عقب نشینی پیش می آید هرچه خالی کنی پر می کند؛ هرچه بگریزی تعقیب میکند.
چون که بنشانی اش می نشیند آرام و چون پر و بالش دهی می پرد بسیار.
غم زیاده خوه است و سیری ناپذیر؛ در طلب فضای حیاتی وسیع و سیع تر؛ جمیع ابزار هایی که در دسترش قرار دهی را بکار می برد. غم جوع غم دارد. می بلعد. آماس م یکند و بزرگ می شود. حتی تا آن سان که بینی به وجود تو قانع نیست، از تو فراتر می رود و چون آوازی یاس آفرین در گرداگرد تو طنین می اندازد.
اما مهار شدنی است، نیرویی که برای غلبه آن بکار می بری گاهی گریه است و گاهی خنده و گاهی تنهایی. به نیرویی که برای غلبه آن بکگار می بری احترام بگذار چرا که آن از عمق وجودت می اید جایی که غم هیچگاه توان تسخیر آن را ندارد...
«مخاطب خاصش دوست عزیزی است که این شبها غمگین است...»
  • باد سرکش
در شهری که زندگی می کنم، اسلام حاکم است.
در شهری که زندگی می کنم، اسلامی حاکم است که اسلام نیست.
در شهری که زندگی می کنم، که اسلامی حاکم است که به کمونیسم شبیه تر است.
در شهری که زندگی می کنم، که اسلام ِکمونیست حاکم است.
در اسلام عشق تبلیغ می شود و مبنای هر چه عشق است و نه چیز دیگر... اما در شهر من عشق ممنوع است، هیچ رابطه ای جز برای ازدواج قابل درک نیست. هرکسی که عاشق شود باید ازدواج کند و حتی اگر عاشق نشد نیز باید، تا عشق بعدا به وجود آید!
تنها هدف ازدواج درست کردن بچه است و شاید تربیت درست آنها و خود آنهادر مراتب بعدی قرار گیرند، اگر ظاهر بینی و بقیه چیزها بگذارد
در اینجا همه چیز باید قانونی باشد، و هر عشقی که قانونی نباشد عشق نیست.
در اینجا اگر دختر در کنار پسر در دانشگاهش بنشیند، پنبه را در کنار آتش قرار داده شده ولی اگر در خیابان به دختری تجاوز کنند مهم نیست!
در انیجا حرف زدن در مورد لذت جنسی ممنوع است مگر آنکه پای مسایل پزشکی در میان باشد. حتی اگر زدن و شوهر ندانند شب اول را چگونه سر کنند!
در اینجا نیوری انتظامی به جای ایجاد امنیت برای مردم، امنیت می آورد برای غیر مردم!
در اینجا حریم خصوصی یعنی جایی که هر کسی که می تواند در آن سرک بکشد.
در اینجا دوست داشتن و عشق ممنوع تر از قتل است.
در اینجا اگر دست یک فاحشه در دست باشد راحتتر در خیابان راه می رود تا با عشقت کنار به کنار!
در اینجا اگر عاشق باشی سر چوب پاره سرخ خواهی کرد...
  • باد سرکش